4_5785029778994103906.mp3
2.05M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: حاج آقا #هاشمی_نژاد
🔖 طلبکار خدا نباش 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان 🕋 #لذت_آغوش_خدا 67 ⭕️ مبارزه با نفس چه زمانی بی فایده میشه؟ این از حیله های
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
🕋 #لذت_آغوش_خدا 68
"گمشده بشریت"
💞 حلاوت ایمان، گمشدۀ بزرگ زندگی بشریت هست...
فدات بشم؛ تا بهش نرسیدی دست از تلاش بر ندار...🌺💖
❣️ آیت الله بهجت می فرمودن: مگه امکان داره کسی در مسیر خدا حرکت کنه و خدا لذّت عبادت رو بهش نچشونه؟
💢 اگه ما میبینیم این همه عبادت کردیم اما مزۀ ایمان رو نچشیدیم «معلومه که در مسیر درستی عبادت نکردیم...»
🔺 عیب کار اینه که در خونۀ خدا نرفتیم. جاهای دیگه رفتیم...
🔷 عباداتمون تکبرمون رو بیشتر کرده...
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_32.mp3
9.23M
#مهندسی_فکر 32
راههای فعال کردن تفکر 👇
- ایجاد خلوت
- استفاده از ابزاری که تفکر را فعال میکنند؛
مانند خواندن، شنیدن، دیدن ....
ـ تلقینِ تفکرات مثبت، و پرهیز از تفکرات منفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢برای اینکه از #وجودمون بگذریم شبانه روز باید همه کارهامون #برای_خدا باشه✅ #هفته_دفاع_مقدس #شهید_مح
🔰خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد
🔹حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به #شهادت میرسی، محسن كه كمی جا خورده بود😟 گفت: چطور مگه حاجی⁉️ حاج همت ادامه داد: من #خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت🌷 هم طوری است كه اول اسيرت میكنن و بعد از اينكه #آزار و شكنجهات دادن و تو خواستههای اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران💥 میكنند و به شهادت میرسی
🔸سه روز بعد خواب #حاج_همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲📆 و در آزاد سازی #مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه #قلاجه به كمين منافقين😈 خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار💥 بستند همه سرنشينان جزء #يك_نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به #شهادت رسيدند🌴
#شهید_محسن_نورانی
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_هجدهم 8⃣1⃣ 🍂_نه پدر من اونجا نیست! ما چند گروه👥 شدیم و هر کدوم یک قطعه از #شهدا
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣
🍂ساعت قرار فرا رسید. از دور میدیدمش با آنکه یک ربع زودتر رسیدم اما محمد قبل از من آمده بود. نزدیک تر رفتم و بعد از سلام گفتم:
_کی اومدی؟ هنوز یک ربع مونده
+ما اینیم دیگه میخوای برم یه ربع دیگه بیام؟😅
🌿خندیدم و گفتم:
_نه ساعتمو یه ربع میکشم جلو. فکر می کنم سر موقع رسیدی😅 سرماخوردگی بهتر شده؟؟
+الحمدلله خوبم.
همانطور که قدم زنان می رفتیم، پرسیدم:
_میشه بگی چرا اون روز زنگ زدی گفتی بیام بهشت زهرا؟؟
پس از چند ثانیه سکوت گفت:
+جواب این سوال تو بعدا میدم. بقیه رو بپرس.
_باشه هرجور صلاح میدونی. قبل از همه حرف ها بگم که من نمیخوام چیزی رو زیر سوال ببرم❌ هر چی می پرسم فقط فقط برای اینکه دنبال جوابم امیدوارم حرفام ناراحتت نکنه. راستش اون روز که رفتم قطعه ۲۴ قبر یک #شهید هم سن خودم رو دیدم خیلی فکر کردم ولی نفهمیدم چرا باید یه جوان ۲۰ ساله زندگیش رو بزاره بره جنگ و شهید شه. جلوتر که رفتم دیدم همه سن و سالی اونجا هستن. پیر و جوون نداره. یاد پدر تو افتادم. پدرت حتماً خانواده شو دوست داشت. حتما با شما زندگی خوبی داشت. پس چی باعث شد شما رو ول کنه و بره؟؟!!
🍂همانطور که با دقت به حرف هایم گوش میداد به نیمکت خالی اشاره کرد و نشستیم. محمد که به زمین خیره شده بود بعد از کمی سکوت گفت:
+چقدر از روزهای جنگ یادته؟
کمی فکر کردم بیشترین چیزی که یادم میآمد استرس شنیدن آژیر قرمز🚨 و پناه بردن به انباری زیر زمین بود. یادم آمد روزی که جنگ تمام شد برای تعطیلات تابستانی شمال بودیم و از رادیوی ویلای خاله مهناز خبر را شنیدیم. و گاهی هم در محله #خبر_شهادت همسایه ها می آمد و مادرم برای تسلیت میرفت. گفتم:
_خانواده ام سعی می کردند و از فضای جنگ دور نگه دارند. چیزی زیادی توی خاطراتم نیست بیشتر همون استرس آژیر قرمز ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh