1_65709698.mp3
4.9M
🎧پادكست هاي صوتی3⃣1⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹شهید خلیلی از همان دوران کودکیاش، به مسجد و #هیئتهای مذهبی علاقه💞 نشان میداد. ما هم #تشویقش میک
🔰در دوره آموزشی بسیج، یک #شب رسول، من را کنار کشید👥 حالا آن موقع سیزده ساله بود، گفت: #آقامرتضی شما آدم خوبی هستید♥️ و من به شما اعتماد دارم، یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید.
🔰تاکید کرد که به #پدرم نگویید⛔️ به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید✘ من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده، گفتم: خوب بگو، گفت: آقا مرتضی شما آدم پاک✨ و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب میشود، دعا کنید ما #شهید بشویم.
🔰من همانجا چشمم پر اشک شد😢 رفتم پشت #چادرها و شروع کردم به گریه، که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته😭
#شهید_رسول_خلیلی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 #شهادت_پلیس_سیستانی در درگیری با اشرار مسلح
🔹به گزارش پایگاه خبری #شهدای_ناجا
مامورین پلیس یگان تکاوری قطار خنجک #زاهدان در حین گشت زنی و تامین امنیت محور مواصلاتی شمال به جنوب این استان با گروهی از #اشرار که قصد شرارت داشتند برخورد که در این درگیری مسلحانه #فرشید_چیت_بند بر اثر اصابت گلوله💥 به شهادت رسید🌷
🔸مراسم تشییع پیکر⚰ این شهید بزرگوار که اهل شهر زهک سیستان و بلوچستان بود ظهر امروز برگزار گردید.
🔹شهید چیت بند #متاهل و دارای یک فرزند ۴ ماهه است.
📎شهادتت مبارک🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_پنجاه_ویکم 1⃣5⃣ 🍂چیزی درباره ی رفتن و بورسیه شدنم به محمد نگفته بودم.
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_پنجاه_ودوم 2⃣5⃣
🍂فکرم درگیر بود نمی فهمیدم چرا بعد از این همه مدت انتظار درست وقتی که باید میرفتم این اتفاق افتاده کلافه بودم و می دانستم اگر بروم حداقل تا چند ماه آینده احتمال برگشتن وجود ندارد تمام فکرم پیش #فاطمه بود دلیل این همه مدت سکوت را نمی فهمیدم‼️‼️ دلم از رفتن منعم می کرد و عقلم میگفت باید بروم و دوست داشتم حتی به قیمت ترک تحصیل بمانم و با #فاطمه ازدواج💞 کنم اما در این صورت همان چند درصد شانسی که برای جلب رضایت خانواده ام داشتم از دست میدادم
🌿آن شب تا صبح خوابم نبرد مادرم جشن #خداحافظی مختصری گرفته بود خاله مهناز و دایی مسعود را برای نهار دعوت کرده بود به ظهر سر میز نهار نشستن چیزی از گلویم پایین نمی رفت هر چند با خودم کلنجار میرفتم نمیتوانستم بدون این که #فاطمه را ببینم از ایران بروم✈️ به اتاق رفتم و لباس پوشیدم تا از خانه بیرون بروم مهمان ها در سالن دور هم نشسته بودند و نیمی از مبل های خانه راهروی ورودی که از سالن فاصله زیادی داشت را پوشش می داد
🍂به آرامی از در اتاق خودم را به در ورودی رساندم تا کسی متوجه رفتنم نشود اما مادرم جلوی در را گرفت و گفت:
_رضا کجا میری؟ من مهمونا رو برای دیدن تو دعوت کردم اومدی ۲ دقیقه نشستی الانم داری میری؟ تو دو ساعت دیگه باید فرودگاه باشی
+به خدا یه کار واجب پیش اومده اگه نرم خیلی بد میشه 🙁چمدونمو با خودم میبرم از همون طرف میان فرودگاه بعد شما ماشینمو بیارین خونه
🌿مادرم را بوسیدم و در را آهسته بستن با عجله به سمت خانه محمد حرکت کردم. زنگ زدم #فاطمه در را باز کرد و با دیدنش دوباره همه احساساتم زنده شد♥️ از دیدنم متعجب شده بود گفت:
_سلام شما اینجا چه کار میکنید؟
+سلام ببخشید مزاحمتون شدم ولی باید میدیدمتون نمیتونستم بدون این که باهاتون حرف بزنم از ایران برم. محمد دیشب همه چیز را بهم گفت اومدم بپرسم چرا توی این یک سال حرفی نزدین⁉️ میدونید یک سال انتظار کشیدن یعنی چی😔
🍂با صدای آرومی گفت:
_بله می دونم من خیلی انتظار #پدرمو کشیدم
+چرا این همه مدت منو بی خبر گذاشتین؟ وقتی که دیدم براتون خواستگار اومده از همه چیز دلسرد شدم فکر می کردم حتما به خاطر همین مسئله این همه مدت جوابمو ندادین😔 مثل یه آدم بی هدف و بی انگیزه شدم که دیگه چیزی برام مهم نبود❌ بعدشم به اصرار خانواده ام برای بورسیه تحصیلی اقدام کردم
_متاسفم ولی این کار لازم بود هم برای خودم هم برای شما
🌿+چه لزومی داشت؟!
_من از شما شناخت زیادی نداشتم نمی دونستم چقدر سر حرفتون می مونید از طرفی هم میدونستم شرایط شما به خاطر خانوادتون خاص و سخته دلیل اینکه از تو خواستم صبر کنید این بود که زمان، ابهامات ذهنم رو برطرف کنه و این که بتونم با خودم کنار بیام
+یعنی چی که کنار بیایین
🍂معلوم بود حرف زدن برایش چقدر سخت و عذاب آور است گفت:
_من میخواستم روی خودم کار کنم تا ... آمادگی این سختیها را داشته باشم
همین که در طول این مدت خودش را برای #زندگی_با_من آماده کرده بود یعنی او هم دوستم داشت😍 از شرم و حیایش نمی توانستم بیش از این انتظار ابراز احساسات داشته باشم گفتم:
🌿+امروز اومدم بهتون بگم من خیلی فکر کردم و با خودم کلنجار رفتم که رفتنم بهتره یا موندم اگه دست خودم بود می موندم ولی چون نمیخوام مخالفت خانواده ام با این #ازدواج بیشتر بشه باید برم اگه نمیرفتم این مسئله رو از چشم شما می دیدن نمیخوام فکر کنین رفتن برام راحته حاضر بودم درسمو ول کنم بمونم اما چون میخوام برای جلب رضایت پدر و مادرم تلاش کنم مجبورم خلاف میل خودم عمل کنم. مطمئن باشین توی اولین فرصت برمیگردم
_میفهمم
+میتونم ازتون یه خواهش می کنم؟
_بفرمایید
+کمی از نوشته هاتون رو بدین با خودم ببرم.
_کدوم نوشته؟
+هر کدام که شد. میدونم دل نوشته های زیادی دارین.
_برای چی میخواین؟
+برای روزهای دلگیر غربت
بعد از کمی مکث کرد و گفت:
_چند دقیقه منتظر باشید
در را جفت کرد و رفت. به دیوار کنار در تکیه دادم همیشه زمستانها در کوچهشان #عطر گل یخ🌸 می آمد ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🚨#خبر_فوری ورود پیکرهای مطهر ۷۰ #شهید🌷تازه تفحص شده #دوران_دفاع_مقدس در آستانه سالروز #شهادت_امام_
⭐️اگر مشتی پلاک و #استخواناند
★رموز هستی و جانِ❣جهاناند
⭐️چو #خونی در رگ هستی، رواناند
★چوجان، درجسم این امت🇮🇷 نهاناند
❣نشان دولت #صاحب_زماناند(عج)
🌷شادی روح #شهدا و تسلای دل مادران شهدا #صلوات
#قرار_ما_فردا
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - همچنان بر شانه ها می آیند - میثم مطیعی.mp3
11.16M
⏯ #زمینه احساسی #شهدا
همچنان بر #شانه ها می آیند یاران ما
تا گره با دست خود بگشایند از #جان ما
🎤میثم #مطیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍁پاییزِ بیتو
🍁پاییزِ بیبهار
🍁پاییزِ بیتو
🍁پاییزِ #دلتنگي
#نیستی و تمامِ روزهایمان بارانی است🌧
روزهاے #سرد و کوتاه
شبهاے سیاه و طولانی
بیا و رنگِ عشـ♥️ـق بہ زندگیهایمان بده
رنگِ دوست داشتن 🌈
پاییز #بیتو زیبا نیست
هیچ چیز بیتو زیبا نیست 😔
بیتو همه ے پاییز ها🍂 بوي غم میدهد
بوے دلتنگی💔
تو گلِ همیشه بهارِ منی
بیا و یک تنه دنیا را #گلستان کن
#مهــدی_جـان♥️
#تونیستیوچهارفصلدلمپاییزاست.
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - مرد بیمار و دیدار با امام رضا - حجت الاسلام دارستانی.mp3
2.71M
🎧مرد بیمار و دیدار با #امام_رضا (ع)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌👌
🎤حجت الاسلام #دارستانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸دفعه قبل که آمده بود مجروح💔 شد. تیـ💥ـر خورده بود به #کتف سمت چپش، درست بالای #قلب و بخشی از گوشت تن
نمیدانم در دل چه خواسته بود
اما میدانم که #عاشق بود
و شرط عشـ♥️ـق جنون است
آنها #مجنون شدند
💥اما ما نه
فرق بسیاریست میان جوانی #من و او😔
#عکس_کمتر_دیده_شده
#شهید_علی_عابدینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh