💢می دانی؟ اشک، #علاج است.
آن دم که با عطر نام #حسین(ع) درآمیزد.
💢گاهی باید نشست، کنج دنج اتاق دل و #بهشتی_عاشقانه ساخت. تنها به #عشق_حسین(ع). بهشتی عاشقانه♥️ برای #اشک. برای التیام و رهایی. به دور از تمام خستگی ها و رنج های دنیا. تمام دلبستگی های فانی وآمال بیاساس😔
💢گاهی باید نشست کنج دنج اتاق دل و خلوتی #عارفانه ساخت. خلوتی عارفانه💖 برای اشک. برای #تفکر و تعمق. برای کاوش در کردار و رفتار و خواسته ها و اندوخته ها.
💢گاهی باید نشست و اشک ریخت😭 برای این خود درمانده. برای نرسیدن ها و جاماندگی هایش.
💢باید اشک ریخت و یاری طلبید و دل را سبک کرد و آنگاه، این اشک بامسمّا قداستی بی مانند می یابد، که به عشق #حسین(ع)، مزین گردد. مگر نه اینکه نام حسین(ع)، اعجاز می کند! #اعجازی_عاشقانه❤️
💢وه که چه زیباست، تجلی منتهای این اعجاز، آنجا که #سجاد، در واپسین لحظه های تنفس در این قفس، سر از زمین بر می کند و با #ادبی عاشقانه، ذکر حسین(ع) بر لب جاری می سازد🕊
♡وه که چه زیباست، تجلی این اعجاز♡
✍️نویسنده: #زهرا_مهدیار
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_سجاد_عفتی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 8⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وهشتم همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به ک
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
9⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ونهم
خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:
_جیران جان ایشون عروسمون
هستن؟😇
با شنیدن این حرف،گونہ هام 😊🙈سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم!
مادر سهیلے جواب داد:
_بلہ هانیہ جون ایشون هستن.
پدر سهیلے گفت:
_عروس خانم،ما داماد و سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!😄
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!😄😃😀😁
ڪمے سرم رو بلند ڪردم،
سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود، دستہ گل رز💐 قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود!
مادرم آروم گفت:😊
_هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن!
و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد!
آروم بہ سمتش قدم برداشتم، نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت:
_سلام!☺️
آروم و خجول جواب دادم:
_سلام!😊🙈
دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:😔
_من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم!
نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم!
_اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!😒
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
0⃣6⃣ #قسمت_شصتم
آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ
دادم:😒
_اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم!نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....😞
مڪث ڪردم،
سهیلے نشست روے مبل، لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد.
پدرش سریع گفت:😊
_عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟
نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن!
لبخند نشست روے لب هام:☺️
_چشم!
وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز.
نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!😍
بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،
با وسواس مشغول چاے ریختن شدم.
چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها ☕️نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم.
از آشپزخونہ خارج شدم،
یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون🔔 بلند شد.
با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:
_ڪیہ؟😟
مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:
_نمیدونم!😕
با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.😊
_بیا بابا جان!
با اجازہ ے پدرم،
بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،☕️تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:☕️😊
_خوبے خانم؟
خجول تشڪر ڪردم ☺️
و رفتم سمت سهیلے!
دست هام مے لرزید،سرش پایین بود.
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از گیف
Sabok_Baalan_Ahangaran_(www.IraniData.com).mp3
3.99M
🎤 با نوای: حاج صادق #آهنگران
✬سبک بالان خرامیدند و #رفتند
💢مرا #بیچاره نامیدند و رفتند😔
#شهیـــــــد
✬تو بالا رفته ای #من در زمینم
💢برادر روسیاهم شرمگینم😔
✬مرا اسب سفیدی بود روزی🕊
💢 #شهادت را امیدی بود روزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گاهی وقتها
ما عکسها را میسوزانیم🔥
و گاهی #عکسها ما را ...
لحظهای به این عکس "خیرهشو"
پیکرهای🌷 بر زمینِ نمناک مانده
و #خـون جـاری از آنها را
با نگاهِ #رزمنده خیره شده
به خودت را تصور کن 😔
راستی عجیب هوای عکس #بارانیست!!
#پیکر_شهدا
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدے_جان
🍂ای کاش که #انتظار معنی می شد
🍃بی تابی💓 جویبار معنی می شد
🍂وقتی که سحر
شکـ🌹ـوفه ی #صبح دمید
🍃با آمدنت #بهار🌸 معنی می شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
گل🌺 در برابر تو
#عطرش را
از یاد می برد
و می اندیشد
کاش جای خاک
بر دست های #تو
روئیده بود ...😍
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃باران بر تن شهر میزند و آرام آرام غبار را میشوید، آب به جریان افتاده و بیمقصد از کوچه ها میگذرد. گویی پایانی برای این راه نیست! تنها بیراهه است که مسیر را پیچیده تر میکند!
.
🍃از روزی که رفته ای شهر خالی شده، حالا دیگر بی تو، #جهان یک ازدحامِ تو خالیست، تو تمام ما بوده ای و برایِ تکاملِ خودت جایی غیر از زمین را جست و جو میکردی، میدانستی #زمین جایِ ماندن نیست! و این همان چیزیاست که ما فراموش کرده ایم😔
.
🍃زمین برای ماندن نیست! تنها پلی است که انسان را به #آسمان میرساند. اما امان، امان از تمامِ دلبستگی ها که بالِ پریدن را زنجیر میکنند به زرق و برقِ پوچِ #دنیا و ما از اصلِ خود جامانده ایم، از اویی که چشم به ما دوخته کاری برای آمدنش کنیم!😞
.
🍃در این وانفسایِ دنیا دستمان را بگیر ای #شهید♡
.
🍃باید عبد او باشیم، عبد دنیا شده ایم.
باید عبدالمهدی بود تا به لبخندی، زندگی زیر و رو شود. مانند تو شدن سخت است! #عبدالمهدی_کاظمی شدن دشوار است. باید چون تو فقط او را دید و برای او از همه چیز گذشت تا خریدارمان شود❣
.
🍃آنوقت است که مرگ را با #شهادت عوض میکنند و زنده تر از هر وقتِ دیگری میشویم، آنگاه #حلب، خاکی که خون را به آغوش میکشد سکویِ پرواز میشود. اما ما بیخبر از آسمان، زمین گیر شده ایم😪
.
🍃باران هنوز میبارد و اینجا دخترانت پشتِ پنجره، چشم به آسمان با تو #نجوا میکنند و تو تجلی میکنی در نگاهشان آنگاه که پرنورترین ستاره، از پشتِ ابرها چشمکمیزند و این یعنی بابا هست و میبیند و تا همیشه در آغوشِ اوییم هرچند ما خیالش را به آغوش میکشیم🥺
.
🍃باران میبارد و در خاکِ حلب، درست همانجایی که خونِ تو ریخته است، گل میدهد و نسیم #عطر تورا تا اینجا میکشاند. تو در شهر هستی هرچندِ لبخندت قابِ روی دیوار باشد🌹
.
🍃شُست #باران همه کوچه خیابان هارا
پس چرا مانده غمت بر دلِ بارانی من...؟💔
#پروازت_مبارک همنشینِ ابرها♡
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
🕊به مناسبت ایام شهادت #شهید_عبدالمهدی_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh