#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید مصطفی احمدی روشن🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃دانشجوی دانشگاه #صنعتی_شریف بود، درسش که تمام شد طبیعتا باید ادامه تحصیل می داد اما رفت سمت کار، همه اطرافیان تعجب کردند که او با آن همه هوش و استعداد، خصوصا که شرایط ادامه تحصیل برایش مهیا بود چرا این کار را نکرد به همین خاطر شروع کردند اصرار کردن به او تا باز هم ادامه #تحصیل بدهد اما او قبول نکرد و همه را با یک جمله کوتاه جواب داد😌
🍃بعدها هم که توی کارش پیشرفت کرد و شد مسئول بازرگانی کل سازمان، اطرافیان که می دیدند ادامه تحصیل خیلی برای او ساده تر شده است باز هم اصرار کردند اما #مصطفی باز هم همان جمله قبلی را جواب داد:«با همین مقدار تحصیلات هم خیلی کارها میشود انجام داد که انجام نداده ام»
🍃همیشه همینطور بود سعی می کرد بیهوده هیچ کاری را انجام ندهد. هدفی را در نظر میگرفت به سمتش حرکت می کرد و توی راه رسیدن به آن به هیچ حاشیه ای هرچند جذاب توجه نمیکرد، کاری هم به #سرزنش باقی مردم نداشت.
🍃کل زندگی نه چندان طولانی اش به همین منوال گذشت، اصلا به همین خاطر رسیدن به هدف اصلیش که لقا خدا بود هم خیلی طول نکشید و در اوج #جوانی به آن رسید😓
🍃مصطفی احمدی روشن با این خصوصیات حقیقتا نمونه و الگوی یک جوان #حزب_اللهی است❣
✍نویسنده : #گمنام
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
📅تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸
📅تاریخ شهادت : ۲۱ دی ۱۳۹۰
📅تاریخ انتشار : ۱۶ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 تصویرسازی زیبا به مناسبت فرار زندانیان فلسطینی از زندان رژیم صهیونیستی
🔹چند روز پیش ۶ اسیر فلسطینی از زندان فوق امنیتی اسرائیل با حفر تونل فرار کردند.
🔹هرجای منطقه روحیه مقاومت و مبارزه هست نام حاج قاسم میدرخشد.
✍️بیداری ملت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_78197720.mp3
2.04M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 انشالله از امروز سلسله پادکست هایی با موضوع #مهدویت و #امام_زمان عج در ۸ قسمت منتشر میگردد
🎤 حجتالاسلام #جعفری
🔸«کدامین آیه را دروغ میپندارید»🔸
🔹« #تیزر »🔹
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید علاء حسن نجمه 🎉
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دانه دانه می روند و کم می شوند مثل تسبیح مادربزرگ. آرام آرام ذکر می گفت و دلش آرام می شد اما من نگران دانه های تسبیح بودم که کم می شدند و چیزی از آنها باقی نمی ماند. روزگار هم شبیه همان تسبیح مادربزرگ است. فرق ندارد دهه شصتی باشند یا هفتادی یا حتی هشتادی...
🍃در آزمون دنیا روسفید می شوند و می روند و دل های شکسته بسیاری بدرقه راهشان می شود. اینکه باز هم قصه شهادت دیگری در راه است عجیب نیست اما تاریخ تولدِ جوان ۲۵ ساله لبنانی، داغ جاماندن را بر دلم تازه کرد. تنها چیزی که می توانست آقا علاء حسن خوشتیپ و خوش سیما را از دنیا و تعلقاتش جدا کند #عشق بود. عاشق #امام_حسین بود و حسرت زیارت کربلا بر سر در قلبش جاخوش کرده بود. اما در عاشورای دفاع از حرم خواهر ارباب حاضر شد، شهید شد و به قافله ارباب پیوست...
🍃هنوز هم در باغ شهادت باز است. می توان مثل شهید علاء حسن نجمه، عاشق بود و خود را جایی در میان عکس های شهدا یا زندگی نامه هایشان پیدا کرد. دل کند از دنیا و اهلش و رفت. در تشییع پیکرش، دل شکسته مادرش بود و لباس سفیدی که وصیت کرده بود مادر بپوشد. مگر نهایت آرزوی یک مادر برای فرزندش، چیزی جز #عاقبت_بخیری است و چه خوب عاقبت بخیر شد🕊
🍃حرفهای به جامانده از او برای خواهرش دنیای درس است و غیرت، کاش کمی بیدار شوند به خواب رفتگان این دنیای پر از رنگ های فانتزی. هرروز قصه یک شهید، دلم را می لرزاند و من تا نهایت آرزوی" يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة ً" پیش می روم اما به خود که می آیم پاهایم در غل و زنجیر گناه گرفتار است و دلم به تعلقات شیرین و کوچک دنیایی وابسته....
🍃 #تراب_الحسین نگاهی کن به ما که جاماندیم واسیر شدیم و بلاتکلیفیم. دردنیای گناه پیر شدیم دعایمان کن🤲
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علاء_حسن_نجمه(نام جهادی تراب الحسین)
📅تاریخ تولد : ۱٧ شهریور ۱٣٧۱
📅تاریخ شهادت : ٢٧ مهر ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۱٧ شهریور ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : حلب_سوریه
🥀مزار شهید : لبنان_عدلون
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹بسم الله الرحمن الرحیم 🔸
با عرض سلام 🙋♂ و خدا قوت 👌
ان شاالله قصد داریم برای خانواده یک #جوان مومن😇 و محصل علوم دینی در شهرستان ، که متاسفانه فاقد گوشی📱 هوشمند هستند و فرزندشان امسال کلاس اول 🏫 #دبستان مشغول خواهند شد ، کمک هزینه 💰 خرید گوشی را فراهم کنیم . (تقریبا مبلغ مورد نیاز برای خرید بین ۴ تا ۵ میلیون است که تا به حال ۱ میلیون فراهم شده و مابقی هنوز مانده)
👨🎓 با توجه به زمان کمی که تا شروع سال تحصیلی مانده اگر ممکن بود یاریمان کنید.🙏
با #هزار_تومن هم میتونیم دراین امر خداپسندانه شریک باشیم ودل این خانواده محترم روشاد کنیم😊
پیشاپیش آرزوی #برکت روز افزون و #سلامتی برای همه ی عزیزان رو داریم .🙏
ان شاالله به شرط فراهم شدن مبلغ تمام مراحل اطلاع رسانی خواهد شد.🌹
شماره کارت بانک صادرات 💳
6037-6916-4222-2251
🔺سید محمد مهدی اسدی🔻
🍃🌷🍃🌷
کانال شهیدنظرزاده
👇👇👇👇👇👇👇
@ShahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهیده محبوبه دانش آشتیانی🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بنام خالق امواج عشق، که داستان، فسانه عاشقی است.
🍃عشق، کلمه پر عمقیست. نداییست در تمناهای شبانه. هجی میشود، بخش میشود و نوای حرکت پیچک وار قلم را، در شیارهای ذهنمان ثبت میکند.
🍃سه حرف، سه حرکت، سه گام پرطنین، سه گام تا تجلی #عشق؛ گاه لابلای تلاطم مخلوقان خاک و گاه به شوق خالق افلاک. بودند کسانی، که نامشان با دواتی از جنس همین سه حرف #ظهور کرد.
🍃 سبکبالانی که همچو محبوبه، محبوب کردگار بارگاه عشق بودند. محبوبه ای که خونش، آب روانی شد بر غسل خیابانها و #شهیده شد پیشوند و حافظ نامش.
🍃 شهیدة، براستی این تآی تأنیث در جوار شهد عاشقی، نصیب چه کسانی میشود؟
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهیده_محبوبه_دانش_آشتیانی
📅تاریخ تولد : ۲ بهمن ۱۳۴۱
📅تاریخ شهادت : ۱۷ شهریور ۱۳۵۷
📅تاریخ انتشار : ۱۷ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهیده : بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دعوتنامهای_ازطرف_شهدا
مراسم هفتگی در جوار شهدای گمنام
#فضای_باز
🎙سخنران : حجت الاسلام بابایی
بانوای : کربلایی حسین شیرمحمدی
📅زمان: پنج شنبه(۱۸ شهریور)
⌚ ساعت۲۰
🚪مکان: #مشهد؛ قاسم آباد؛ انتهای بلوار اندیشه ، پارک نیلوفرآبی ، مزار شهدای گمنام
باحضورخواهران وبرادران
😷لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷
#هیئت_محبان_جوادالائمه(ع)
🍃🌷🍃🌷
@ShahidNazarzadeh
بلا فاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد..
قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود..
مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید.
با تعجب گفتم:
داش ابرام سرت چی شده؟
دستی به سرش کشید ،
با دهانی که به سختی باز میشد گفت:
می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟
گفتم چرا؟
ابراهیم لبخندی زد و گفت:
گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود ،چون پیشانی بند "یامهدی"
به سرم بسته بودم...
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
#وصیت_نامه_شهید_مدافع_حرم_شهید_محرم_علی_پور
🌷بعد از بنده، هرگز از خط #ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که #فتنه_گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود که شما را در مقابل ولایت قرار دهند. هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به #انقلاب دارید، هر چه بوده، وظیفه بوده است.🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #عاشقانه_دو_مدافع❤️
#قسمت_چهل_و_هشتم
محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
خدا رو شکر اونشب همه خوشحال بودن
رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یه نفس راحت کشیدم
_ گوشیمو برداشتم و شماره ی علی رو گرفتم
الو
جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم
دوباره گفت: الو همسرجان
قند تو دلم آب شد اما بازم جواب ندادم
گوشی رو قطع کرد و خودش زنگ زد الو اسماء جان
الو سلام علی
پووووفی کردو گفت: چرا جواب نمیدی خانوم نگران شدم
آخه میخواستم صدای آقامونو گوش بدم
خندیدو گفت :دیوووونه
_ جان دلم کار داشتی خانوم جان
اووهوممم علی اردالان اومده
- اردلان شوخی میکنی چه بی خبر
آره والا دیوونست دیگه
- چشمتون روشن
مرسی همسرم .شب بیا خونه ما
- واسه شام دیگه
آره
- به شرطی که خودت درست کنی
چشم
_ چشمت بی بلا
پس زود بیا فعلا
- فعلا...
نیم ساعت گذشت. علی با یه شیرینی اومد خونمون
بعد از شام از قضیه ی امروز که مامان فکر کرده بود اردلان رو دیده بحث
شد ...
اردلان تعجب زده نگاهمون میکرد و سرشو میخاروند
بعد هم دستشو انداخت گردن مامان و گفت: مامان جان، مارو او جلوها که
راه نمیدن که ، ما از پشت بچه ها رو پشتیبانی میکنیم
لبخند پررنگی رو لب مامان نشست و دست اردلان رو فشار داد
یواشکی به دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانی دیگه
چشماش گرد شد ، طوری که کسی متوجه نشه ، دستش رو گذاشت رو
دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس
_ بعد هم انگشت اشارشو به نشونه ی تحدید واسم تکون داد
خندیدم و بحث رو عوض کردم: خوب داداش سوغاتی چی آوردی
دوباره چشماشو گرد کرد رو به علی آروم گفت:بابا ای خانومتو جمع کن،
امشب کار دستمون میده ها...
زدم به بازوشو گفتم چیه دوماهه رفتی عشق و حال و پشتیبانی ولی واسه
ما یه سوغاتی نیوردی
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیارم.
- داداش بشین من میارم
رفتم داخل اتاقشو کوله ی نظامیشو برداشتم خیلی سنگین بود از گوشه
یکی از جیب هاش یه قسمت ازیه پارچه ی مشکی زده بود بیرون
کوله رو گذاشتم زمین گوشه ی پارچه رو گرفتم و کشیدم بیرون
یه پارچه ی کلفت مشکی که یه نوشته ی زرد روش بود
_ چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب"که روی اون نوشته ها لکه های قرمز رنگی بود
پارچه رو به دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجه شدم اون لکه های خونه
لرزه ای به تنم افتاد و پارچه از دستم افتاد احساس خاصی بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
_ صدای قلبم رو میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطوری شدم
چند دقیقه گذشت اردلان اومد داخل اتاق که ببینه چرا من دیر کردم
رو زمین نشسته بودم و به یه گوشه خیره شده بودم
متوجه ورود اردلان نشدم و
اردلان دستش رو گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء
_ به خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستی مگه قرار نبود کوله رو بیاری
بلند شدم و دستپاچه گفتم إ إ چرا الان میارم
کوله رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کوله رو که برداشت اون پارچه از روش افتاد
یه نگاه به من کرد یه نگاه به اون پارچه
اسماء باز دوباره فوضولی کردی
سرمو انداختم پایین و با صدای آرومی گفتم:ببخشید داداش این چیه؟
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتی و گذاشت زمین آهی کشیدو گفت:
بازوبند رفیقمه شهید شد سپرده بدم به خانومش
- داداش وقتی گرفتم دستم یه طوری شدم
خوب حق داری خون شهید روشه اونم چه شهیدی هر چی بگم ازش کم
گفتم
_ داداش میشه بگی خیلی مشتاقم بدونم درموردش
- الان نمیشه مامان اینا منتظرن باید بریم
با حالت مظلومانه ای بهش نگاه کردم و گفتم:خواهش میکنم
- إ اسماء الان مامااینا فکر میکن چه خبره میان اینجا بعد این بازو بندو
مامان ببینه میدونی که چی میشه
دستمو گرفت و بازور برد تو حال
با بی میلی دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود
همه ی نگاه ها چرخید سمت ما لبخندی نمایشی زدم و کنار علی نشستم
علی نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزی شده اخمهات و لبخند
نمایشیت باهم قاطی شده
همیشه اینطور موقع ها متوجه حالتم میشد
خندیدم و گفتم:چیزی مهمی نشده حس کنجکاوی همیشگیم حالا بعدا
بهت میگم
لبخندی زد و گفت:همیشه بخند،با خنده خوشگلتری اخم بهت نمیاد
لپام قرمز شد و سرمو انداختم پایین. هنوزهم وقتی ای حرفا رو میزد
خجالت میکشیدم
اردلان کولشو باز کرده بود و داشت یکسری وسیله ازش میورد بیرون
_ همه چشمشون به دستای اردالان بود
اردلان دستاشو زد به همو گفت:خب حالا وقت سوغاتیه البته اونجا کسی
سوغاتی نمیگیره فقط بچه های پشتیبانی میتونن
یه قواره چادر مشکی رو از روی وسایلی که جلوش گذاشته بود برداشت و
رفت سمت مامان
چهار زانو روبروش نشست:بفرمائید مادر جان خدمت شما. بعدش هم دست
مامان بوسید
_ مامان هم پیشونی اردلان رو بوسیدو گفت:پسرم چرا زحمت کشیدی
سلامتی تو برای من بهترین سوغاتی..
#ادامعدارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کشف پیکر مطهر شهید در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی با پاهای بسته شده
⏰ شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
📍 فکه عراق
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم😍
ویدیو بسیار زیبا در انتظار آقا امام زمان (عج)
#پیشنهاد_دانلود 👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #تصویر آغشته به خون شهید عشوری از شهدای امنیت کشور
از دو شب گذشته تا حالا همه فکر میکنن نقش محمد در گاندو۲ هموش شهید عشوری هست
اما چند نکته
شهید عشوری سال ۹۶ به شهادت رسید
و محمد هم داره پرونده های الان رو دنبال میکنه
شهید عشوری در چابهار شهید شد
ولی نمونه شهادت محمد در مهاباد
نویسنده گاندو ۲هم اعلام کرد محمد شهید نشده و در فصل بعد هست
شهید عشوری از نیروهای وزارت اطلاعات هست
ولی محمد از نیروهای اطلاعات سپاه
پس این دو فرد هیچ ربطی بهم ندارن
شادی روح شهید عشوری
و سلامتی همه نیروهای امنیتی #صلوات 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی :
همین که گردی بر دلتان پیدا می شود
یڪ《سبحان الله》بگویید
آن گرد ڪنار می رود .
هر وقت خطایی انجام دادید
《استغفرالله》بگویید
که چارہ است.
هر جا هم نعمتی به شما رسید
《الحمدلله》بگویید
چون شکرش را به جا آوردی گرد نمیگیرد .
💥با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh