eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تولدت در آبان ۶۸، بهار را بیش از پیش سبز کرد. حسین نامیده شدی و خادم هیئت ارباب بودی. حالا تمامِ شهر تو را به نامِ اربابَت می‌شناسند، ، تخریب‌چیِ شهید، حسین هریری. 🍃تو چه زیبا از سیم‌خاردار گذشتی. باید مثل تو تخریب کرد هرچه را که زنجیر می‌شود بر بالِ پریدنمان، باید شبیه تو مهیای پریدن شد🕊 🍃عازم شدی به سرزمین به جایی که فاصله‌اش تا آسمان تنها چند قدم است. رفتی تا "انتقام سیلی مادر را بگیری"😔 🍃حالا که نَفست را زیر پا گذاشتی، نوبت به میدانِ نبرد می‌رسد، تخریب چی خُبره‌ای شده ای که راه را برای مدافعان حرم باز می‌کند، سرزمینِ حلب پاک است وقتی مدافعانی چون تو دارد😌 🍃حلب همانجایی است که بال می‌گشایی، آماده رفتنی و هیچ چیز جز ، قلبِ پر تلاطمت را آرام نمی‌کند، قلبت آیینه‌ایست صیقل خورده و زمین، حقیر تر از آن که گنجایشِ روحِ بلندت را داشته باشد. 🍃تنها یک چاشنی کافیست که تو را به غایتِ آرزویت برساند. چاشنی منفجر می‌شود و تو پرواز را آغاز می‌کنی، پرواز از . 🍃سر بر میگذاری. قلبت آرام گرفته اما اینجا، روی زمین، میان تمام چیزهایی که نبودت را به رخ می‌کشد، جای خالی‌ات نیشتری است بر قلبِ زخم خورده‌مان😓 🍃همسرت بانویی است از تبار . پر از صبر و صلابت. شیرزنی که در اوج جوانی، آروزهایش را فدای کرد. همسری که شرط ازدواجش دفاع از حرم بود و چه از این بهتر که همپایی داشته باشی تا ؟! 🍃حواسمان هست که حاجتت را از رفیقِ شفیقت گرفته ای، از * که حالا در کنارش حالت خوب است. 🍃ما در دنیا رها شده‌ایم، و بی‌سرپناه. حواستان به ماهم باشد.‌ رهایمان نکن که گردباد ، مارا با خود می‌برد... ، قمر* فاطمیون❤️ *شهید ، دوست شهید که پس از شهادت، پیکر مطهرشان توسط شهید به عقب برگردانده شد. شهید هریری حاجتِ شهادتشان را از ایشان درخواست کردند. * شهید به دلیلِ چهره زیبایشان، به قمر فاطمیون شهرت داشتند. ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ آبان ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ٢ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سیلی سرباز بر صورت شهید بروجردی در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت:" این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره". فرمانده گفت:" خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری". یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت:" دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه". بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت:"ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است.می گم سه روز برات مرخصی بنویسند". سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت:"برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟برای من؟نمی خواد. من لیاقتش را ندارم". بعد هم با گریه بیرون رفت.بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛یازده ماه بعد هم به شهادت رسید.آخرش هم به مرخصی نرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مقام یاری.mp3
3.98M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۳۳ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«مقام یاری»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید جبار عراقی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃در سیاهی نشسته ام به آسمان میکنم. قرص ماه امشب عجیب میدرخشد. تک ستاره خیره کننده ای کنار ماه نشسته و منظره را تکمیل کرده. خیره به روی ماه مشغولم را جمع و جور می‌کنم و به شنیده هایم فکر می‌کنم چیزهای جدیدی شنیدم! 🍃حرف های لیلا خانوم را به یادم آمد که از پسرخاله‌اش می‌گفت. پسر خاله ای که همسرش بود. از اسفند سال ۴۷ در ای در مرز و می‌گوید که دهمین روز این ماه پسرخاله‌اش یعنی جبار به دنیا آمد.  جبار عراقی! پسری که نظر کرده موسی‌ابن‌جعفر بود. شفایش از بود و زندگیش را هم مدیونش. حیاتی که سرآغازش به دستان حضرت گره خورده باشد، سرانجامش مثل روز روشن است. 🍃 تنها فرجام زیبا و خیری که برای این نذر میتوان نوشت، عروجی به رنگ شهادت است و بس. عروجی دیدنی در غروبی پاییزی و تیری سرگردان که چشم چپش را شکافت و نیمی از سرش را متلاشی کرد و همین بهانه ای بود برای رفتن. بعد عمری و پاسداری این بهانه ای شد تا روح خسته‌اش آرام بگیرد، آرامشی ابدی در آغوش ، سالگرد شهادتت مبارک خدا. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ اسفند ١٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ۴ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۳ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹|شهید امیر لطفی ✍️ پابوس مادر خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای از او دلخور و ناراحت می‌شدم به هر طریقی دلم رو به دست می‌آورد، حتی پشت پاهامو می‌بوسید، هر روز صبح وقتی می‌خواست بره اداره میومد و پای منو می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟ گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشه. 💐 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
مادرم به شدت مریض شده بود. خیلی هم انسان با خدایی بود. برای تشییع جنازه اش پنج هزار نفر آمده بودند. خیلی برای شفایش دعا کردم. نه تنها من، خیلی ها دعا می کردند. هر چه از امام رضا (ع) خواستم حالش بدتر می شد. با خودم گفتم: نکند مادرم گناه کبیره ای کرده که دعاها در حقش اثر نمی کند. یک شب امام رضا (ع) را در صحن گوهر شاد دیدم که بالای تختی نشسته بود. با گلایه گفتم: آقا! چرا مادرم را  ندادی؟ گفت: بیا بالا. رفتم کنارش. گفت: تو شفای مادرت را می خواستی یا شفاعتش را؟ یک لحظه ماندم چه بگویم. تا آخر قضیه را گرفتم. گفتم: نه شفاعتش را می خواهم. اشاره کرد به مادرم که در صحن بین دو زن نشسته بود، فرمود: برو مادرت را ببین. دیدم مادرم بین دو خانم نشسته بود. یکی  (س) بود و دیگری  . گفت: این دو نفر مرا شفاعتم کردند. بهم گفت: به بچه ها بگویید برایم گریه نکنند. چیزی هم برایم نفرستند، من این قدر وضعم خوب است که نمی دانم آن خیرات را چه کارشان کنم. دیگر راحت شدم. راحت راحت.    راوی: مسعود اویسی به نقل از شهید عباس کردانی ؛ خاطرات و یادداش 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
←📸 ←‏شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر شهدا نبودند و اگر شهدا در این مسیر فداکاری نمی‌کردند جان خودشان را فدا نمی‌کردند،به شهادت نمی‌رسیدند.امروز این استقلال و این عزت پایدار نبود. 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حجت هست🥰✋ *سفر ڪربلا...*🕊️ *شهید حجت اصغری شربیانی🌹* تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: فیروزآبادِ شهر ری محل شهادت: سوریه *🌹راوی← داشتیم میرفتیم کربلا !💫با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم🍃 تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم‼️برامون سوال شده بود آخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری‼️ که وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم !🕊️ از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا !🕊️ من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید !(خنده)‼️حلالمون کن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى دستمال کاغذى کردیم تو گوشت🥀اصلا ناراحت نمیشد ..🍂دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا🌙 مثل اربابش هر دو دستو سرشو🥀فدای عمه جانمان زینب کرد🕊️حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود🍃خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه🍃 شد علمدار حلب💫مادرش← روزی که پیکرش را به معراج آوردند من را نمی‌بردند🥀و می‌گفتند شاید اگر پیکرش را ببینید روی اعصاب‌تان تأثیر بگذارد🥀اما من قبول نکردم🥀حجت با خمپاره شهید شده بود💥 دستش مانند حضرت عباس (ع) قطع شده بود🥀بقیه بدنش را ما ندیدیم🥀او مانند حضرت عباس شجاع بود🍃و مانند او در روز تاسوعا🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید حجت اصغری شربیانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
روزگار من (۲۵) بدون اینکه ناهارمو بخورم مستقیم رفتم تو اتاقم ...با همون لباسای مدرسه رو تخت دراز کشیدمو خوابم برد😴😴😴😴😴😴 مامانم که سفره رو چیده بود صدام کرد، فرزاااانه...فرزاااانه بیا دخترم ناهار آماده ست بعد از دو سه دقیقه که خبری ازم نشد بازم با صدای بلند صدام کرد، فرزاااانه ...فرزااانه مگه صدامو نمی شنوی دختر دید که جوابی از من نشنید ترسید، بسم الله چرا دختره جواب نمیده ..یا خدااا... مامان با ترس وارد اتاقم شد دید من خوابیدم چشاشو بست و یه نفس عمیق کشید... آخی ترسیدم ... مامان فدات بشه اینقدر خسته بودی که گشنه با مانتو و مقنعه خوابیدی... اومد و پتورو کشید روم و بعد اروم پیشونیمو بوسید و رفت بیرون ... مامان سحر تو این مدتی که من خواب بودم اومده بود خونمون با مامانم نشسته بودن . مامان سینی چایی رو گذاشت رو میز و خودشم نشست چه خبر اعظم جون اعظم خانم - سلامتی تو چطوری روبه راهی ؟.؟ مامان- هی شکر خدا بد نیستم مرجان جون ببین یادته اون شب ازت خواستم که دیگه وقتشه به خودت برسی ؟؟ اره یادمه... خب پس امروز وقتشه شروع کنی .. شروع کنم یعنی چی ... چیکار باید کنم متوجه منظورت نمیشم !!! یعنی اول از همه برای اینکه غم و غصت و فراموش کنی .. باید به ظاهرت و چهرت برسی مثلا رنگ موهاتو عوض کن یه رنگ شاد بزار به ارایش صورتت برس ... فلان کن بسان کن مامانم همین جور با حالت مات به حرفاش گوش میداد،،، خب حرفام تموم شد حالا موافقی که الان باهم بریم ارایشگاه؟؟؟ والا چی بگم...گیج شدم اعظم جان !!!!! نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️با وجود تمام آشوبهای زمین، چرا ظهور اتفاق نمی‌افتد؟ 💥 الآن، ۳۱۳ نفر از یاران حضرت، کجا هستند؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام بر تو ای مولایی که دستگیر درماندگانی. بشتاب ای پناه عالم که زمین و زمان درمانده شده! 🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ 🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و 🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته 🌼 سلام بر تو ای فريادرس 🌼 و ای رحمت گسترده 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️ با تو بخیر میشود ..♡.. تو آنی که با هر تبسمت 😍 خورشید طلوع میکند..☀️.. ‍‎‌‌‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• ﷽ • - توصیه های شهید احمد مشلب به دختران: مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است.🖇 در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست، ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید . سه چهارم دختران در حال حاظر حجابشان حجاب نیست و چیزهایی که می پوشند، واقعاً حجاب نیست. ممکن است عبا {چادر }بپوشند، ولی عبایشان دارای مد و برق است که من برای اولین بار است که میبینم و حجابشان حجاب نیست. یا حجاب دارد ولی به مردان نگاه می کند. باید چشم خود را به زمین بدوزد و احترام عبایی {چادر} را که بر سر دارد نگه دارد. ما باید از فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو بگیریم. حضرت زینب سلام الله علیها به گونه ای بود که غیر از حضرت علی (علیه السلام) کسی او را نمی دید. الان حجاب بر سر دارد ، ولی همراه با مدل های جدید ، یا صورت آرایش کرده. ...♡ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
‏گرعاشقی تیر به سرباید خورد زهریست که چون عسل باید خورد ‏چند روز قبل شهادتش این بیت که خودش گفته بود رو زمزمه می کرد. آخرشم با یه تیر تو پیشونی به سجده افتاد و شهید شد. 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
تمدن مهدوی.mp3
13.27M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۳۴ 🎤 استاد 🔸«تمدن مهدوی»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀 یاد مردان خطر کرده بخیر یاد یاران سفر کرده بخیر یاد مردانی که چون شیران روز حمله فتح و ظفر کرده بخیر یاد آن شورآفرینان نبرد یاد حمله ها در آن شب های سرد یاد کردستان و یاد کاظمی که ز ما دفع خطر کرده بخیر یاد آن عشاق و خونین جامه ها یاد آن سوز و گداز و ناله ها یاد یارانی که در پیکارها ترک پا و ترک سر کرده بخیر یاد نصر و کربلای چهار و پنج یاد شبهای عملیات و رنج یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر یاد آن ا... اکبرها بخیر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢اول مادرش را به کربلا برد بعد رخت شهادت پوشید مادرش، آرزوی زیارت کربلا را داشت. محمود در نوجوانی به مادرش قول داد او را به کربلا می‌برد. قبل از شهادت، مادرش را از افغانستان به ایران و سپس به کربلا و سوریه برد و بعد از برآورده شدن حاجت مادر به آرزوی خودش که شهادت بود رسید. 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدعلی رمضانیان🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃در اولین روزهای مهر، خداوند مهر را به دل خانواده اش انداخت و پدر در صفحه اول قرآن نوشت محمدعلی در روز دوم مهرماه به دنیا آمد. 🍃در کانون گرم خانواده و با مهر بزرگ شد. مدتی به تحصیل علم پرداخت اما برای کمک به پدر تحصیل را رها و خدمت به خانواده را سرمشق زندگی اش کرد. به سنت عمل و ازدواج کرد و خداوند فرزندی به او عطا کرد. 🍃پس از آن به خدمت سربازی رفت. چندماه بعد با حمله رژیم به مرزهای جنوبی رفت و پس از رشادت های فراوان در برگ ریزان آبان ماه شهد شیرین نصیبش شد و تقدیر با قلم سرنوشت در دفتر روزگار نوشت محمدعلی در دومین ماه پاییز عاقبت بخیر شد. 🍃سه ماه پس از شهادتش دخترش به دنیا آمد و حسرت دیدار و محبتش نه تتها بر دل دختر بلکه بر دل روزگار ماند. ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ مهر ۱۳۳۹ 📆تاریخ شهادت : ۳ آبان ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🥀مزار شهید : دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍁 آدم‌هاهمه‌می‌پندارندکه‌زنده‌اند؛ برای‌آنهاتنهانشانه‌حیات، بخارگرم‌نفس‌هایشان‌است! کسی‌ازکسی‌نمی‌پرسد: آهای‌فلانی! ازخانه‌دلت‌چه‌خبر گرم‌است چراغش‌نوری‌دارد‌هنوز؟ متن از احمدشاملو 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
✅تلنگر ✍ مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه می کرد و از او خواست که راهنمایی اش کند. حکیم آدرسی به او داد و گفت به این مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی. مرد هیجان زده به سمت آدرس رفت، با تعجب دید آنجا قبرستان است. به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند! "همانا انسان را در سختی ها آفریدیم 📚سوره بلد/۴ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
روزگار من (۲۶) تقریبا ساعت نزدیکای ۵عصر بود که از خواب بیدار شدم از گشنگی صدای غارو غووره شکمم بلند شده بود لباسامو عوض کردمو رفتم از اتاق بیرون سلام خاله اعظم خوش اومدی به..سلام خانم خوشگله ممنون خوبی عزیزم ممنون خاله جون خوبم 😊 یه دفعه مامانم پرسید راستی اعظم جوون یادم رفت بپرسم سحر کجاست ؟؟؟ چرا نیاوردیش😅😅 سحرم رفته خونه یکی از دوستاش کار درسی داشت مرجان جان بریم ...؟؟ مامانم یه نگاه به من انداخت فرزانه ما با خاله اعظم میریم بیرون تو برو ناهارت و بخور اماده ست دخترم ... از روی کنجکاوی پرسیدم کجا مامان؟؟!! تا مامانم خواست جواب بده سریع اعظم خانم گفت داریم میریم ارایشگاه فرزانه جووون اهااان ...باشه خوش بگذره مامانم در حالی که اماده می شد گفت دخترم مراقب خودت باش یادت نره ناهارتو بخوری من زودی بر میگردم باشه مامان به سلامت مامان اینا رفتن . منم رفتم آشپزخونه سراغ غذا ،، شروع کردم به خوردن سحرم اون روز مامانشو به بهونه ی خونه دوستش پیچونده بود در واقع با شاهین قرار داشت تو یه بستنی خوری با شاهین نشسته بودن که ۵دقیقه بعدش بهنامم اومد و نشست بهنام- خب فرزانه کوو پس؟؟؟! سحر- نیومده... بهنام - عههه چرااا؟؟! شاهین- هیچی بابا دختره یه لووس کلاس میذاره الانم با سحر قهره😒😒😒 سحر- نه قضیه کلاس گذاشتن نیست یه کنه هست که همه چی رو بهم میریزه... بهنام - کنه؟؟؟..... کنه کیه دیگه؟؟😂😂😂 سحر- کنه یه دختر امله که همکلاسیمونه ... همش میخواد مخ فرزانه رو شست و شو بده ... عامل قهرمونم اونه 👿👿👿👿👿👿 بهنام- یعنی دیگه تموم شد قضیه دوستی منو و اون !!!? نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh