eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد درد فراق یار به درمان نمی رسد... 🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهـــید محمود رادمهر: اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می‌کشند، کمی از آن را برای امام زمان ارواحنافداه می‌کشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند امام منتظر ندارد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
{﷽} هر کسی با شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت...💚 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
! 🌷یکی ازدوستانم برایم نقل کرد؛ مدتی بود ازدواج کرده بودم، همسرم خوابی عجیب دید، او می‌گوید خواب دیدم در گلزار شهداء شیراز شما را گم کرده ام. پس از جستجو بسیار خسته و نگران بودم که شخصی نزد من آمد و علت نگرانیم را جویا شد. گفتم شوهرم را گم کرده ام و هرچه می‌گردم پیدایش نمی‌کنم. او گفت نگران نباش من می‌دانم او کجاست و مرا راهنمایی کرد و گفت به شوهرت سلام برسان و بگو بی‌معرفت، مدتی است سراغی از ما نمی‌گیری! 🌷وقتی همسرم خوابش را برایم تعریف کرد من که طی ۲ سال گذشته دائم به گلزار شهداء و سر قبر شهید موسوی می‌رفتم فوراً متوجه شدم مدتی است از رفتن به گلزار شهداء غافل شد‌ه‌ام. بلافاصله در اولین پنجشنبه به اتفاق همسرم به گلزار شهداء سر مزار شهید موسوی رفتیم. همسرم به محض دیدن عکس شهید با تعجب گفت این همان شخصی است که در خواب دیدم و برایت پیغام داد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سید کوچک موسوی : برادر حسن جنگی مداح اهل بیت (ع) شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 توشه آخرت را مهیا کنید و کمرها را محکم ببندید و نمازهای یومیه را حتماً به جماعت بخوانید زیرا که : «الصلوة عمود الدین و الصلوة معراج المومن..» ' اللهم ارزقنا شهادت اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔴🔴 ♦️درگیری در مرز سراوان و شهادت یک مرزبان فرماندار سراوان: 🔹در درگیری مسلحانه بامداد امروز نیروهای مرزبانی با گروهک تروریستی، یک نفر از نیروهای مرزبانی بنام مهدی نوری افشار در سراوان به شهادت رسید و ۲ نفر مجروح شدند. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 قیامت پرونده اعمال ما را که نشان میدهند پشت صحنه را هم نشان میدهند 🔵 ما امام زمان ارواحنا فداه را خیلی دیدیم ولی ندید گرفتیم 🎤 حجت الاسلام کاشانی ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید هم کہ دل‌تنگ بسیجی‌ها باشی... محل تلاقی فرشیان و عرشیان ... 📎یاد کنید شهدا را باذکر صلوات🌷 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🌷🌱 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. ✔نماز وحدت آفرین در تصویر حاج احمد متوسلیان، عزیزان ارتش و مردم کردستان رو می بینید که پس از اقامه نماز به نشان وحدت و اتحاد دستان همدیگه رو گرفتند چه زیباست این همدلی بدون توجه به نژاد و زبان و مذهب و گروه. آن چه مهم است اعتلای ایران است نکته ظریفی در تصویر هست حاج احمد روی زمین خاکی نشستن حتی اینجا هم یارانشون رو به خودشون ترجیح دادن مکان: مریوان زمان: سال 1359-60 🌷 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
(۴۱) 🔴خانم مکشفه ، کاندیدای ریاست اتحادیه پوشاک آماده مشهد ! 😡 : خانم مکشفه ای (باوجود ابطال پروانه کسبش) کاندیدای هیات مدیره اتحادیه پوشاک آماده شد! 🤌این الان یعنی چی؟! آیا اصناف مشهد بی در و پیکر هست؟! تفکرات امثال این کاندیداها، با شهر امام رضا(علیه السلام)چه خواهد کرد؟ تازه این یک مورد هست،که مردم فهمیدند،بقیه موارد آیا چک شده؟! جالبتر این که کاندیداها، دو سال پیش انتخاب شدن؟!!! ❌مطالبه لغوبرگزاری انتخابات لطفا متنِ پیامِ داخل پرانتز روبرای شماره های زیر پیامک کنید:
(((عرض سلام وخداقوت
لطفا انتخابات اتحادیه پوشاک مشهدرالغو وبانظارت بیشتر وبهتر برگزارکنید این شهر، شهر امام رضا(علیه السلام)هست وحرمت دارد،کاندیدایی که خودش پابند به حجاب نیست چطور میخواد دلش برای وضع پوشش ولباس مَردم بسوزه؟؟؟))
روی متن پیام وهمچنین شماره ها بزنیدکپی میشه آقای رجبی رئیس صنعت معدن استان
09123722692
آقای مخملی رئیس اتاق اصناف
09151110644
آقای روحانیان،رییس اداره تشکل های صنفی صمت استان
09153201710
راستی اسکرین شات پیام ارسال شده رو هم برای بنده بفرستین👇👇👇👇 @mortezaali71 🌺☘🌺☘ ♨ به جمع بسیجیان مطالبه گر بپیوندید 👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/shahid_bahonarh2
اولین وصیت من به شما راجع به نماز است چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند نماز است پس سعی کنید در حد توانتان نمازهایتان را سر وقت بخوانید و قبل از شروع نماز از خداوند منان توفیق حضور قلب و خضوع در نماز طلب کنید. قسمتی از وصیت نامه شهید سید مجتبی علمدار🌷🌱 شادی روح پاک شهدا صلوات 🌹📿 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| یک « ذکر اعظم » که فهم و مداومت بر آن ما را به نهایت قدرت و آرامش می‌رساند! @shahidNazarzadeh @ostad_shojae |montazer.ir
♦️جزئیات شهادت مرزبان در سراوان فرماندار سراوان: 🔹️درگیری مسلحانه میان عناصر معاند با نیروهای مرزبانی ساعت ۲:۵۰ بامداد امروز در مرز سراوان رخ داد. 🔹️این درگیری در میل ۱۸۴ بین کشتگان و زیارت مرز سراوان رخ داده است. در پی این درگیری یک نفر از نیروهای مرزبانی به نام مهدی نوری‌افشار به شهادت رسید و دو سرباز مجروح شدند. 🔹️حال عمومی مجروحان مساعد گزارش شده است و در حال حاضر شرایط منطقه آرام است. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ متصل به آسمان... 🔻نوجوان فلسطینی از اتفاقات غزه می‌گوید: «خدایا دنیا بر ما تنگ گرفته؛ آب و برق و اینترنت و... قطع شده اما اصل این است که به آسمان وصلیم. پس آن را بر ما آسان کن ای پروردگار جهانیان» ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصاویر دیده نشده از سید حسن نصرالله درحال بازدید از پهپادهای انتحاری 🔹ویدئویی از حضور مربوط به سال ۱۹۹۹ که برای بازدید از نمونه اولیه یک پهپاد انتحاری به ایران سفر کرده بود را ببینید. در این بازدید سرداران مختلف کشور از جمله 🌷 هم حضور داشتند.‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
رمان 💞 1⃣ 📕زینب سادات ایستاد. چادرش را سفت گرفت. چشمانش سرخ بود و صورتش خیس، اما صدایش محکم ماند: از دادگاه تقاضای اشدمجازات را دارم. ایلیا دستش را گرفت. صدرا ایستاد و رو به قاضی کرد: جناب قاضی! همانطور که موکلم عرض کردند، ایشان و برادرشان به عنوان اولیای دم، تقاضای اشد مجازات را دارند. دادگاه تمام شد. رها، زینب سادات را در آغوش داشت. ایلیا دستان زینب سادات را رها نکرد و همراهشان رفت. همه آمده بودند. صدرا و رها، سایه و سیدمحمد، محسن و مهدی، حتی محمدصادق! امانبود ارمیا،نبودآیه، زیادی خار چشم همه بود. زینب سادات گفت: می شه بریم پیش حاج بابا؟ دلم براش تنگ شده. سیدمحمد او را در آغوش کشید. هنوز ایلیا سفت دستانش را گرفته بود و رها نمیکرد. حتی وقتی محسن و مهدی کنارش قرار گرفتند و سیدمحمد سخت زینب را در آغوش داشت. زینب سادات دست برادرش را فشرد. میدانست که او بیشتر از همه احساس غریبی میکند. زینب به یاد آورد آن شب بود که همه چیز فهمید. سومین روز از تدفین پدر مادرشان گذشته بود که با صدای گریه ایلیا به سمت اتاقش رفت. روی تختش نشست و ایلیا به آغوش خواهرش رفت. زینب: چی شده داداشی؟ ایلیا: حالا من چکار کنم؟ من هیچ کسی را جز تو ندارم. زینب: چی داری میگی؟ چرا هیچ کس رو نداری؟ پس من چی هستم؟ ایلیا: شنیدم که عمو گفت میخواد تو رو ببره پیش خودش. گفت برادر زادش رو خودش نگه میداره. گفت مواظب یادگار برادرش هست! تو رو ببرن من چکار کنم؟ حالا که حاج بابا هم بیمارستانه و معلوم‌نیست زنده بمونه، من چکار کنم؟ مثل بابا ارمیا منو میبرن پرورشگاه! زینب او را محکم در آغوش گرفت: تو منو داری! من هیچ وقت بدون تو جایی نمیرم. عمو محمد هم گفت برادرزاده هاش! چرا فکر میکنی تو رو نمیخواد؟ تو برای عمومحمد از منم عزیز تری! تو عزیز ترین منی! من بدون تو جایی نمیرم. همیشه خواهر برادریم و مواظب هم! باشه؟ ایلیا هق هق میکرد: منو رها نکن زینب. منو تنها نذار! من میترسم. زینب کنارش نشست و آنقدر موهایش را نوارش کرد تا برادرش به خواب رفت. حرف های برادرش دلش را به درد آورد. به راستی اگر حاج علی هم رخت سفر میبست، چه میکردند؟ آن شب در اتاق ایلیا ماند و هر وقت ایلیا با گریه بیدار میشد، او را نوازش میکرد و مادرانه آرامش میکرد. سیدمحمد گفت: خسته ای، اول بریم خونه استراحت کن بعدا میریم بیمارستان. زینب سادات از آغوش عمو بیرون آمد و گفت: خسته نیستم بعد به ایلیا نگاه کرد و گفت: تو خسته ای؟ ایلیا سرش را به طرفین تکان داد و زیر لب گفت: نه! حاج علی را از پشت شیشه های سی سی یو نگاه کردند. گریه کردند. زهرا خانم که خیلی پیر و شکسته شده بود، روی صندلی نشسته و قرآن میخواند. چهار ماه تمام پشت شیشه های بیمارستان بودند. چهار ماه انتظار. چهار ماه بود که آیه و ارمیا را به دست خاک سپرده بودند. چهار ماه بی پدری، چهار ماه بی مادری، چهار ماه انتظار برای نگاه حاج علی که همان شبی که دخترش چشم از جهان فرو بست، قلبش را گرفت و پشت این شیشه ها خوابید. محمدصادق به زینب سادات نزدیک شد. زینب سادات نگاهش را از حاج علی نگرفت. همانجا پشت شیشه ماند و ایلیا را نزدیک خود نگاه داشت. محمدصادق گفت: حالش خوب میشه. زینب سادات سکوت کرد. دلیل این رفت و آمد های وقت و بی وقت محمدصادق را میدانست اما برایش اهمیتی نداشت. محمدصادق جوابش را گرفته بود. دوباره گفت: میدونم وقت خوبی نیست اما باید قبل رفتن بگم تا بتونی فکراتو بکنی. من هنوز دوستت دارم و پای خواستگاری قبلی هستم. با این شرایطی که الان تو و ایلیا دارید، بهتره اینبارعاقلانه تر عمل کنی. ✍نویسنده: ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رمان 💞 2⃣ 📕زینب سادات با خود فکر کرد، خوب است میدانی الان وقت گفتن این حرف ها نیست و میزنی! و شرایط او چقدر فرق کرده که محمدصادق فکر میکند جایی برای یکه تازی دارد؟ جواب محمدصادق را ایلیا داد. مردانه داد. برادرانه داد: یک بار جوابتو داده. بهتره زیاد دور و بر ما نباشی، هیچ خوشم نمیاد. محمدصادق اخم کرد: خواستگاری مناسب تر از من برای خواهرت نمیاد بچه! خواهرت خوب میدونه نبود پدر و مادر، و برادر کوچیکی که سربار زندگیت باشه، خواستگارهای خوب رومیپرونه! منم که اصرار دارم چون به خواهرت علاقه دارم. این بار سیدمحمد جوابش را داد: پس وجود تو باعث شد خواهرت خودش رو یک عمر بدبخت کنه و اخلاق مزخرف مسیح رو تحمل کنه؟ الانم هیچ فرقی با اون نداری! هنوز من نمردم که مجبور بشه تن به خفت بده. رها ادامه داد: تا من زنده ام، مثل آیه پای بچه هاش ایستادم! با این حرف ها به جایی نمیرسی. اگه واقعا زینب سادات رو دوست داشتی، یک کمی بهش احترام میذاشتی. نه اینکه با سرکوفت زدن و به رخ کشیدن شرایطش، سعی کنی خودت رو قالب کنی! محمدصادق گفت: تا کی اینجوری از اینها حمایت میکنید؟ یک سال؟ دو سال؟ به هر حال شما هم میرید پی زندگی خودتون. صدای زهرا خانم که روی صندلی نشسته و هنوز چشمش به قرآنش بود، نگاه همه را به خود جذب کرد: تا وقتی من هستم، هم خونه دارن و هم خانواده. تا وقتی رهای من خاله این بچه ها باشه و سیدمحمد عموشون باشه، هیچ وقت از سایه حمایت بیرون نمیان که عین لاشخور منتظر بمونی. محمدصادق با عصبانیت بیمارستان را ترک کرد. رها گفت: به حرف هاش توجه نکن. ما پشتتون هستیم اما زینب سادات فکر میکرد. خیلی فکر میکرد!خانه بی روح بود. بی نور بود. خانه ای که عاشقش بود، دیگر صفای همیشه اش را نداشت. چون مادر نداشت، پدر نداشت، باباعلی با صدای تلاوت قرآن نداشت، مامان زهرا با عطر حلوای شب جمعه ها را نداشت. حالا کنار عکس بابامهدی اش، ارمیای همیشه پدر بوده برایش هم جا گرفته بود، آیه ی بهترین مادر هم جا گرفته بود. دلش میلرزید که نکند باباعلی هم عکسی بر قاب دیوار اتاق شود. این خانه دیگر روح ندارد. لبخند گرم پدر ندارد، نگاه مضطرب مادر ندارد. خودش بود و ایلیای افسرده. خودش بود وتنهایی های این خانه. بعد از بیمارستان بود که تنها شدند. هر کسی به دنبال زندگی خود رفت. قرار زندگی همین است. همه چیز روال خود را پیدا میکند. حتی زینب سادات که روی مبل مقابل عکس های خانواده اش نشسته بود. حتی ایلیا که روی تخت پدرش خوابیده بود. زینب سادات مشغول آماده کردن غذا شد. از وقت نهار گذشته بود و تا وقت شام زمان زیادی مانده بود. یاد مادرش افتاد. برایش گفته بود که اولین غذایی که سه نفره خورده بودند قیمه بود. دلش قیمه خواست اما دست و دلش به پختن نمیرفت دلش قیمه های مادرش را میخواست. همانهایی که هر وقت مقابل ارمیا می گذاشت نگاه ارمیا پر از عشق میشد. بابا گفته بود که آن غذای سه نفره بهترین غذای عمرش بود. غذایی که برای اولین بار طعم زندگی میداد. طعم خانواده و عشق می داد. دلش بابایش را میخواست. مادرش را میخواست. دلش عشق و صفای آن روزها را میخواست. روی زمین کف آشپزخانه نشست و صدای گریه اش بلند شد. ایلیا هراسان خود را به او رساند و درآغوشش گرفت. ماه ها بود که با صدای گریه های ناگهانی خواهرش، خود را به او میرساند در آغوشش میگرفت. گاهی زینب سادات خواهرانه خرج غم هایش می کرد و گاهی ایلیا برادری می کرد برای دردهایش. ✍نویسنده: ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh