تو هیچی نیستی!
چشمشان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دورهاش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرماندهی آزاده ، آمادهایم آماده ! » هرکسی هم که دستش به مهدی میرسید امان نمیداد، شروع میکرد به بوسیدن... مخمصهای بود برای خودش! خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجیهایی...!»
#شهید_مهدی_زینالدین🌷
#فرمانده_لشکر۱۷علیبنابیطالب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#روزدانشجو
🌹شهید بهشتی:دانشجو موذن جامعه است اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#طرح_باقیات_الصالحات
در 22 آبان 1402 طرح باقیات الصالحات رو با هدف برطرف کردن بخشی از دغدغه های بعد از مرگ مومنین ( از قبیل خوانده شدن نماز قضا، باز بودن پرونده حسنات و...) راه اندازی کردیم که الحمد لله با استقبال فوق العاده شما عزیزان مواجه شد و در ظرف کمتر از 15 روز بیش از 9.000 نفر عضو کانال شدن.
. 👇👇توضیحات طرح👇👇
1.02M
توضیحات طرح باقیات الصالحات
#حتما_گوش_کنید
اول صوت رو گوش کنید بعد اگر سوالی باقی موند 👈 جهت آشنایی بیشتر با طرح کلیک کنید 👉
کانال باقیات الصالحات👇
https://eitaa.com/joinchat/3325166173Cf4bed3c4a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 نماهنگی زیبا از صحبتهای شهید آوینی
در خصوص شهیدان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پایی که بسته شد !
تا بماند و بایستد و بجنگد ...
"علیحسن احمدی" رزمنده دلاور کرمانشاهی
در عملیات عاشورا ، زمانیکه متوجه میشود
نیروهای خودی در کمین و محاصرهی دشمن
قرار گـرفته اند ؛ پـای خود را با سیم تلفن به
پایهی دوشکا میبندد تا بایستد و بجنگد ، تا
یا کشته شود یا آتش دشمـن را خاموش کند.
از او عکسی در این لحظه ، زمانی که او تنها
۲۱ سال داشت و بـه تازگی ازدواج کرده بود،
در تاریخ دفاع مقدس ثبت شده است.
مهر ۱۳۶۳ ؛ ایلام
منطقه عمومی میمک
عکاس: محمد عبدالحسینی
#جنگ_به_روایت_تصویر
#رزمنده_علیحسن_احمدی
#تیپ_نبی_اکرمﷺ
#قاب_ماندگار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حجابتان را
مثلحجابحضرتزهرا(س)
رعایتڪنید
نہمثلحجابهاۍامروز
چوناینحجابهـا
بوۍحضرتزهرا(س)نمیدهد
#شهیدمحمدهادیذوالفقاری🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خدایا!
اگرروزیآمدڪہمحبتعلیرا
ازمنگرفتی،جاندربدنمنباشد!
خدایاحالمیدانمڪہعلیچراچیزے
راجزدلچاهبراےدرددلانتخابنڪرد
خیلیچیزهارانمیتوانبہهیچڪسگفت
خدایاجانآنامامزمان(عج)راسالمبدار
ڪہامیدشیعهاست!
#شهیدمصطفیاحمدیروشن🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥📌پیام شهدا رو گوش کنیدبادقتنگاهکنیدصدبارگوشکنید!
📝وصیت شهید مهدی رهبر رضاخانلو
🌱فکر کنید من و من هایی که کشته شدیم
در چه راهی کشته شدیم برای چی کشته شدیم؟
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🥀
یادکنیم شهدا را با ذکر صلوات و فاتحه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️حکم پروندۀ شهادت سردار سلیمانی صادر شد
🔹در پی دادخواهی ۳ هزار و ۳۱۸ از هموطنان، دادگاه رسیدگی به پروندۀ مطالبه خسارت مادی، معنوی و تنبیهی ناشی از شهادت سردار سلیمانی در دادگاه عمومی تهران مورد رسیدگی قرار گرفت و پس از برگزاری ۳ جلسه رسیدگی علنی، دادگاه رأی به محکومیت دولت آمریکا را صادر کرد.
🔹طبق حکم دولت آمریکا و ۴۱ شخص حقیقی و حقوقی دیگر در آمریکا بهدلیل جنایات صورت گرفته در به شهادت رساندن حاج قاسم سلیمانی به پرداخت ۴۹ میلیارد و ۷۷۰ میلیون دلار محکوم شدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞 #قسمت4⃣3⃣ همه چیز هیچ وقت همیشه خوب نمی ماند. همیشه کسی هست که با اعصا
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت5⃣3⃣
صدرا ادامه داد: چند تا مورد خوب اومدن برای خواستگاری که من بخاطر
تو دست به سرشون کردم. تصمیمت چیه؟ اگه میخوای، بسم الله. اگر هم نه، بگو که با سیدمحمد صحبت کنم که خواستگارها رو ببینه و اونوقت هر چی خیره!
احسان بلند شد. دستانش مشت شده و صورتش کبود بود: فردا میرم دفتر امیر، تا راجع به خواستگاری صحبت کنیم. قرار خواستگاری رو بذارید.
از خانه بیرون زد. دلش میخواست کمی قدم بزند اما بیشتر از همه دلش برای قرآن یادگاری ارمیا تنگ بود.
خود را به واحدش رساند و وارد شد. در را تازه بسته بود که در واحد بغلی باز شد. صدای آرام زینب سادات را شنید و گامهایی که روی پله برداشته شد.
زینب سادات: کجا میری ایلیا؟
ایلیا: صدای داد و فریاد مهدی بود. برم ببینم چی شده خب.
زینب سادات پر حرص گفت: مگه فوضولی؟
ایلیا دیگر جواب نداد و رفت.
در بسته شد.
احسان همانجا نشست. شاید گاهی ما نیاز به تلنگر داریم تا از قافله عقب نمانیم و این تلنگر برای احسان شبیه به مشتی بود که ناغافل خورد...
مقابل پدرش نشست. حرفهایش را بالا و پایین کرد: خیلی برای مقدمه چینی فکر کردم. اما دیدم فایده نداره. ما نه اونقدر صمیمی هستیم که حرف نگفته هم رو بفهمیم، نه اونقدر غریبه که مقدمه چینی لازم باشه.
میخوام ازدواج کنم و اومدم که یک بار هم شده برام پدری کنید. شنیدم شیدا هم ایران هست. فردا شب قرار خواستگاری گذاشتیم.
امیر به صندلی اش تکیه داد: مبارکه! باید با آزاده هماهنگ کنم که کاری نداشته باشه. با اینکه در شرایط خوبی نیست اما حتما سعی میکنیم بیایم.
احسان اخم کرد: اونم میخوای بیاری؟
امیر روی میز خم شد و آرنجش را به آن تکیه داد و با اخم گفت: اون نه و آزاده! و البته که میاد. من بدون آزاده جایی نمیرم. حالا کی هست عروس من؟
احسان مردد گفت: زینب سادات. دختر آیه خانم، دوست رهایی.
امیر خشمگین ایستاد و صندلی اش با شتاب عقب رفت: چی؟ دیوانه شدی؟ میفهمی چی میگی؟ اون صدرای احمق مغزتو شستشو داده!
دیوانه شدی! من هیچ وقت به خواستگاری اون نمیرم! شیدا هم نمیاد! تو عقل نداری؟ ازدواج باید چیزی به تو اضافه کنه احمق! توی این ازدواج چی به دست میاری؟ جز مثل صدرا پشت پا زدن به خانواده ات؟ جز عقب افتادگی و مسخره شدن؟
احسان هم ایستاد: تجددتون برای خودتون! من به عقب افتادگی علاقه
دارم. به زنی که زنانه باشه و زنیت بلد باشه. به مردی که غیرت داشته باشه. به خونه گرم و پر محبت. به اینکه خونه من گرم باشه مثل خونه همون صدرایی که مسخره میکنی! میدونی مهدی شب به شب با پدرمادرش میشینه و از کارهای روزانه اش میگه؟ میدونی مشکلاتشون رو با هم حل میکنن؟ میدونی با هم غذا میخورن و با هم خونه تمیز میکنن و
باهم میخندن؟ میدونی چقدر به هم وابسته هستن؟ میدونی خونه ای که مهمون میاد چه شکلیه؟ میدونی اونها خدایی دارن که هیچ وقت نمیذاره
کم بیارن؟ هیچ وقت پدر نبودی! وگرنه زینب سادات بهترین انتخاب برای همسری هست. کفش آهنی پوشیدم برای به دست آوردنش و هرگز نمیذارم جلوم رو بگیرید
🌷"نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت6⃣3⃣
زینب سادات مشغول مرتب کردن پرونده ها بود که سرپرستار پرسید: امروز دکتر زند دیر کرده! نگفته کی میاد؟
زینب سادات متعجب به او نگاه کرد.بعد با دست خودش را نشان داد و پرسید: به من؟
سرپرستار: آره دیگه. یک زنگ بهش بزن بپرس.خوشش نمیاد بهش زنگ بزنیم هی.من یک بار زنگ زدم جواب نداد.
زینب سادات:خب چرا من زنگ بزنم.
پوزخند سرپرستار برایش عجیب بود اما حرفی که زد، عجیب تر.
سرپرستار: آقای دکتر گفتن که پسرخاله دختر خاله هستین. حالا بهش زنگ بزن.
زینب سادات لب گزید و کمی بعد گفت: شماره ایشونو ندارم.
نگاه سرپرستار عجیب شد و بعد از داخل موبایلش شماره را خواند و زینب سادات با تلفن همراهش شماره گرفت و به بوق هایش گوش داد.
احسان که عصبی از دفتر امیر بیرون زده بود، با اوقات تلخی، تلفن را از جیب کتش بیرون آورد و شماره ناشناس را نگاه کرد. اول خواست جواب ندهد اما بعد تصمیمش عوض شد و عصبانیتش را سر کسی که نمیدانست کیست، خالی کرد: بله؟چیه هی زنگ میزنی؟
زینب سادات ترسید.لبش لرزید.صدایش آرام بود وقتی حرف زد: سلام آقای دکتر. ببخشید مزاحم شدم، کی بیمارستان تشریف میارید؟
اشک زینب سادات پشت پلکش بود. تمنای بارش داشت، اما جلوی همکارانش که نگاهشان میخ او بود، حفظ ظاهر کرد.
احسان با شنیدن صدای پشت خط،ایستاد. صدایی که حال خرابش
مرهم بود.
با شَک گفت: زینب؟ یعنی زینب خانم شمایید؟
زینب سادات: بله.
احسان لبخندی به پهنای صورت زد.پا تند کرد سمت اتومبیلش: ببخشید بد حرف زدم. دارم میام بیمارستان. به ترافیک نخورم، نیم ساعته میرسم.
زینب سادات نفس عمیقی کشید: باشه. ممنون. خدانگهدار
احسان ناراحتی زینب را حس میکرد. نمیخواست ناراحتش کند.پس تماس را ادامه داد: زینب خانم.
زینب سادات: بله؟
احسان:ببخشید.
زینب سادات سکوت کرد. احسان میدانست دل نازدانه ارمیا به سادگی صاف نمیشود. وای به حالش درخواستگاری امشب.
احسان: دارم میام.خداحافظ
تماس قطع شد. هر چند که دل زینب سادات گرفت، اما دل احسان آرام شده بود.
آنقدر آرام که با شیدا تماس بگیرد.
شیدا: سلام آقای دکتر! گوشیت راه گم کرده؟
احسان: سلام.وقت داری برای صحبت با پسرت؟
شیدا با همان لحن بی خیال همیشگی اش گفت: اگه درباره خواستگاری امشب هست که امیر گفت، نه وقت ندارم! امشب هم مهمونی دعوتم.
چند روز اومدم ایران خانواده و دوستام رو ببینم و برم. با این ازدواج هم مخالفم!
احسان: من جزء خانوادت هستم؟
شیدا: مسخره بازی در نیار!باید برم. خداحافظ.
احسان به تلفن نگاه کرد. حتی منتظر شنیدن جواب خداحافظی اش نبود. این هم از مادری به سبک شیدا!
احسان وارد بخش شد. نگاهش پی یافتن زینب سادات رفت، اما او را ندید. تا پایان ویزیت هایش هم ندید.
آنقدر واضح کلافه شده بود و نگاه می چرخاند که پرستاری که حتی اسمش را بخاطر نداشت،
گفت: دنبال خانم علوی می گردید؟
ادامه دارد...
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣سلام امام زمانم❣
#صبحتبخیرمولایمن♥️
🏝سلام مضطرِ غریب...
روزهای نیامدنت طولانی شد
رو به قبله
امن یجیب میخوانم و میگویم:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ...🏝
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴خصوصیات اخلاقی شهید عبدالصالح زارع🌷🌷
🍃شهید بسیار آرام وساده زیست وبا گذشت وشوخ طبع بودند 🌹
🍃پر تلاش واهل خدمت کردن به دیگران بودند ایشان اهل پیاده رویی آن هم در شب کنار دریا بودند🌹
🍃شاد بودند واز زیر کارهای سخت وسنگین هیچ گاه در نمیرفتند وتمام توانش را برای خدمت صادقانه وبی منت بکار میبرد 🌹
🍃به خانواده های شهدا علاقه ی خاصی داشت وهمیشه به آنها کمک میکرد عاشق شب عاشورا در فکه بودند .وهمیشه شب عاشورا خود رو به فکه میرساندند تا در خدمت شهدا وخانواده ی آنها باشد🌹
🍃عاشق ولایت فقیه ورهبر بودند 🌹🌹🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃معرفی نامه#شهیدمدافع_حرم_سجاد_زبرجدی
تاریخ تولد: 1370/11/19
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: 1395/7/7
محل شهادت: حلب سوریه
وضعیت تأهل: مجرد
تعداد فرزندان:
تحصیلات: کاردانی تربیت بدنی
زندگینامه و#خصوصیات_اخلاقی
شهید سجاد زبرجدی سهراب اهل تهران و محله خانیآبادنو بود. او متولد مهرماه 1370از بسیجیان دهه هفتادی که حالا خلف شایستهای برای رزمندگان دفاع مقدس شدهاند. از همان سربازان امام زمانی که با شنیدن صوت هل من معین امام زمانشان خود را به قافله زینبیون میرسانند.
سجاد در یک خانواده شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند. او دوست داشت سپاهی شود از خصوصیات بارز سجاد به محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ساعی، ورزشکار و بسیار مسئولیتپذیر اشاره کنم. سجاد اهل صله رحم بود و تمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود. با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان رهبر بود. به نظرهمه این خوب بودنها و خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت داییهای شهیدش داود و مرتضی کمانی بود. او مسیر شهادت رااز دایی هایش آموخته بود
سجاد در حلب سوریه شهید شد🥀🥀🥀🥀😔😢
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 3 - نکوهش بخل و ترس و فقر
وَ اَلْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ
و ترس نقصان است🌹
وَ اَلْفَقْرُ يُخْرِسُ اَلْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ
و تهيدستى مرد زيرك را در برهان كند مىسازد🌹
وَ اَلْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ🌹
و انسان تهيدست در شهر خويش نيز بيگانه است
🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼🍂🍁🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبایی از شهیدنوید...
#فیلم_شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چهار گناه نابودکننده برکت از زندگی
🎙حجت_الاسلام_رفیعی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید #علی_انصاری که در لحظات آخر به همرزمانش گفت:
"دارند صدایم می کنند ..."
وسپس شهادتین را زمزمه کرد ...
▫️خوشابحال اختلاسگران و اقایانی که میتوانند این خونها را از یاد ببرند و باج به حرامیان بدهند...
خونشان دامنتان رامیگیرد.
دلتان شکست التماس دعا.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده حضرت زهرا(س) به شهید قربانخانی
مادر شهید مدافع حرم، #مجید_قربانخانی:
حضرت زهرا (س) به خواب مجید آمده بود و وعده داده بود که یک هفته پس از سفر به سوریه شهید میشوی.
مجید از وقتی که این خواب را دید بیتاب شده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh