eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام وعرض ادب خدمت مخاطبین عزیز،میلادباسرسعادت منجی عالم بشریت حضرت صاحب الزمان خدمتتون تبریک وتهنیت عرض میکنم،میدونم که نزدیک ایام عید وماه رمضان ومشغله کاریتون زیاد،اماچندتاصلوات برای سلامتی وظهورآقازیادوقتتون نمیگیره،پس لطفاهمکاری کنید،تعدادصلواتها به هردوآیدی زیرپیامک کنید،متشکرم،التماس دعای فراوان🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @Golmohamadi5656
به این آیدی هم میتونیدتعداصلواتهاراارسال کنید،به عشق مولابسم الله.....☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاصاحب الزمان جانم❤️ ولادتت مبارک🌹 امشب دعاکنیدبراهمه برامریض داراگرفتارا حاجت دارا🙏 ان شاءالله حاجت رواباشید🙏🌸 برای ظهوروفرج صاحب الزمان صلوات بفرستین🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم هوای تو كرده هوای آمدنت صدای پای تو آيد صداي آمدنت بهار با تو بيايد به خانه ی دل ما 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
* 🔻در روايت دارد كه شب نيمه شعبان هر كسی سه سوره يس بخواند خدای متعال تا سال آينده او را در حفظ و حراست و نگهداری خودش بيمه می‌كند. گويا برای سه حاجت مهم هم می‌توان خواند؛ چه خود انسان و چه خانواده انسان هر كدام می‌توانند بخوانند. 🔸اين عمل شب نيمه شعبان است. براي گشايش كار، امنيت خود انسان و برای جهات كاری و جهات روحی، همچنین برای خانواده انسان، مفید است. 🔹مرحوم آیت الله کشمیری قدس سره خيلی به خواندن سه سوره يس در شب نيمه شعبان سفارش می‌كردند. ‌ ‌ ‌ ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥بسم الله الرحمن الرحيم♥ قسمت اول رمان ناحله با باد سردے ڪ تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعے میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ے روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسے خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ڪ نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکاے خونه معلمم بودم کوچه ے تاریڪ و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعے کن تنها نیاے با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکے پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بے تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چے بیشتر میرفتم این توهم جدے تر از ے توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کارے با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعے کردم نفساے عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستے محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکارے کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخواے صورتت شطرنجے شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیارے داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیے کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالے کن با دستاے لرزون کارے ڪ گفت و انجام دادم‌ وسایل و ڪ داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختے انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزاے کیفمم ے نگا انداخت و با نگاهے پر از شرارت و چشایے ڪ شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوے گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ے دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دختراے این مدلے داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگے چجورے میتونے انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادرے نبودم و حجابم با مانتو بود ولے تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمے انقدر نزدیڪ نشده بودم از عذابے که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولے نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتے دیدم تو ے باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صداے آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چے میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلے بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دختراے شجاع و بازے کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچے جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچے فحشم از بچگے یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ے پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهاے من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلے کمه میفهمے ؟ خیلے کم یهو .... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحيم♥ قسمت دوم رمان ناحله ے صدایے از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلے کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولے اشکام بے اختیار رو گونه ام جارے بود ولم کرد ے نگاه ب پشت سرش انداخت وقتے کنار رفت تازه متوجه شدم صداے کے بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسرے هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ے دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ے شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه اے که زده بود پاره شده بودو خونریزے میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکے دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکے که بم وارد شد از چشام‌اشڪ میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جاے دستاے کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعے کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه اے گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاڪ شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... واے حالا چجورے دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتے فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردے که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمڪ کردن .‌‌ کاش از خدا یه چے دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزے بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاڪ کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادے به نظر برسم. واے حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چے بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلے عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چے گفتم بهش فقط لاے حرفام فهمیدم گفتم شریعتے اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگے بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتے رسیدیم شریعتے تشکر کردمو پیاده شدم ... حتے بدون اینکه چیزے تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زورے شده بود خودمو رسوندم خونه... ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای یار سفر کرده اگر که ز تو دوریم حس می‌کنم انگار که نزدیک ظهوریم ای نور که کعبه شده دل تنگ اذانت مردان جهادند همه منتظرانت... ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 56 - رابطه تهيدستى و تنهايى وَ قَالَ عليه‌السلام اَلْغِنَى فِي اَلْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ اَلْفَقْرُ فِي اَلْوَطَنِ غُرْبَةٌ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: ثروتمندى در غربت، چون در وطن بودن، و تهيدستى در وطن، غربت است 🍂🌼🍂🍂🍂🌼🍂🍂🍂🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هـر ڪس خدا را گم ڪرده آدرس شلمچہ را بہ او بدهید شلمچہ دل‌ها را ڪربلایی می‌کند و ڪربلا ڪوتاهترین راه ، تا خداست . . . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. ●هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. ●وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان حضرت‌معصومه لشگر ۱۰علی‌ابن‌ابیطالب سردارشهید🕊🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربت‌حیدریه ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجر۸ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا