🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣8⃣ 💠 الحمار 🔸پشت #بیسیم بودم. داشتم با موج ها ور میرفتم.⚡ یهو صدای چند تا عراقی که د
🌷 #طنز_جبهه3⃣8⃣
💠روبوسی😘
🔸 شب عملیات، و #خداحافظی آن، طبیعتاً باید با سایر جدایی ها تفاوت میداشت.
🔹کسی چه میدانست، شاید آن لحظه، همهی دنیا و عمر باقی ماندهی خودش یا دوست عزیزش بود و از آن پس واقعاً دیدارها به #قیامت میافتاد.🤔
🔸چیزی بیش از بوسیدن😘، #بوییدن و حس کردن بود. به هم پناه میبردند.
🔹بعضیها برای اینکه این جَو را به هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، میگفتند:
🔸«📣پیشانی، برادران فقط #پیشانی را ببوسید، بقیه #حقالنسا است،😅 #حوریها را بیش از این منتظر نگذارید»😄
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
tavashih.mp3
4.25M
🎧🎤🎧
🎼تواشیح زیبای
#مولاجان_برگرد
دلامون تنگـه برات یا مولا😔
مولانا #یامهـــــدی
🌸تقدیم به #منتظران منجی عالم بشریت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📎 #کلام_شهیـد🌷 مطمئنم که اینهـا(دشمنان) کم هستند... و فقـط با یک هجـوم با اسم #حضـرت_زهــرا(س)میشـو
2⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠هادی دلهــ❤️ـــا
🔰يكبار با او بحث كردم😕 كه چرا برای كار #لوله_كشی پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير💰. تو هم خرج داري و...
🔰هادی خنديد😄و گفت: خدا خودش مي رسونه، آدم برای #رضای_خدا بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره👌، هر وقت #احتياج داشتيم برامون می فرسته.
🔰بعد مكثي كرد و ماجرای #عجیبی را برایم تعریف کرد.گفت: يه شب🌙 تو همين #نجف مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول💵 احتياج داشتم.
🔰آخر شب🌒 مثل هميشه رفتم تو #حرم و مشغول #زيارت شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با مولا #اميرالمومنين (علیه السلام) نزدم🚫.
🔰همين كه به #ضريح چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت: آقا اين پاكت💌 مال شماست.
🔰برگشتم و ديدم يك آقای #روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم😟. بعد هم بی اختيار پاكت📩 را گرفتم.
🔰هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از #زيارت راهی منزل🏡 شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب😦 ديدم مقدار زيادی پول💰 نقد داخل آن پاكت است.
🔰هادي دوباره به من نگاه كرد😊 و گفت: #حاج_باقر، همه چيز دست خداست👌. من براي اين مردم ضعيف، ولی #باايمان كار می كنم. #خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت💌 و می فرسته.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_علی_صیادشیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، بسیجی نوجوانِ شهید محمدمحسن #روزی_طلب
را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب↪️، اینجا خطرناک است!
🌷 گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک #شیر بچه است، بی ترس و واهمه برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید👌، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این #پسرچهارده_ساله بگذارید!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از M A
شما هم دعوتید
(جشن تولد داداش حسن) یادبود شهید مدافع حرم
#حسن_قاسمی_دانا
#روایتگری : سعید عاکف
#مداح : سید مصطفی قدمگاهی
باحضور خانواده شهید
و حضور خانواده های شهدای مدافع حرم و خانواده های شهدای 8سال دفاع مقدس
#زمان : جمعه 2شهریور ساعت 17
#مکان :مشهد، باغ دوم آرامگاه خواجه ربیع (مزارشهید)
کانال شهیدنظرزاده
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شما هم دعوتید (جشن تولد داداش حسن) یادبود شهید مدافع حرم #حس
3⃣9⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🕊❤️
#اولین_شهید_مدافع_حرم_مشهد
☘🌷☘🌷
💠راوی: مادر شهید
🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بیصدا به اتاقش رفت.🙁
🔸صدا کرد: مادر، برایم چای میآوری؟ برایش چای ریختم و بردم.
وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست.
🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم «الله» بیرون آورد. 🎋
پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازهام بکش».😍😞
🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری».
اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام🕊 تبرک شده است»😍😐
🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند».😣
🔸نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود....😢😍
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپی از #شوخیهای شهیدان مدافع حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷 و #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#حتما_ببینید👌😂
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓 7 روز تا روز" گواهی و گواهان " باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ هرفرد میتواند چند روز ما
#روزشمار_غدیر
🗓 6 روز تا روز "گردهمایی و تعهد حاضران" باقیست...
📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️
#نوجوانان یک محله می توانند با برپایی ایستگاه های #شربت در روز غدیر، این #عید را در کام دیگران #شیرین کنند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔺داستان #شیعه شدن یک دختر زرتشتی #قسمت_7⃣ اون روزها با معدل باور نکردنی ۱۹.۴۳ شیرین
#داستان_صبا
🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی
#قسمت_8⃣
بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیرتر شد،☹️ چون سال کنکور بود و نمی خواستم پیش خانوادم شرمنده بشم.😊
کافی بود حاجی سؤالی بپرسه که من جواشو بلد نباشم، 😰 ناراحت میشد، چه ناراحتی...
سخت گیری های حاجی باعث شد که بعد از امتحانای دی مدرسه نرم 😁و فقط سه چهارساعت درس کنکوری بخونم🤓.....
تو آزمونام تراز و درصدای خوبی نداشتم...😐 تا عید وضع همین بود.....
تا اینکه عید شد و من ۱۴روز اردوی درسی رفتم.....🙄
و باز هم حاجی و قهر و ناراحتیش😭🤐🤕.....
اصلا راهم نداد تو خونش بعد دو هفته....
می گفت تو با همون 3یا4ساعت درس هم میتونی قبول بشی....
انصافاهم حرفش درست بود.....
من چون میترسیدم ازاینکه نتیجه خوبی نگیرم😕 همون وقت محدود هم با تمام قوا میخوندم
....کم کم اوضاع فرق کرد.....😎
من فهمیدم پشت این کار حاجی علتی خوابیده واونم نظمه....?
حاجی ازدختری که حتی بلد نبود چندتا کتاب مرتب کنه یک موجود مرتب ساخت.....
الان هم همینطوره.....نظم دارم توی صحبت کردنم🔈...تفریحم🏉⚽🏀....مطالعه📓📔....کارای روزمره ام.....
امادرس بعدی......
صبر....🤗
تحت فشار سختی بودم، و سؤال های زیادی داشتم، حاجی فقط گوش میداد و تا سؤالی که مورد نظرش نبود رو نمی پرسیدم جواب نمیداد،😐 این رفتار حتی باعث اعتراض خود خانواده حاجی شد، اما حاجی اتمام حجت کرد و گفت تو تربیت من دست نبرند.🤐
این رفتار حاجی طبق معمول هدفمند و برنامه ریزی شده بود، وقتی دیدم نتیجه نمیگیرم، با حاجی قهر کردم و رفتم دنبال کتابهایی📚 که ممکن بود جواب سؤالهام(❓❓❓) رو داخل اونها پیدا کنم، اما کلاف پیچیده تر شد! 😫😩
ناچاراً مجبور شدم برگردم پیش حاجی، اما اینبار غرورم اجازه نمی داد بیش از یک بار بپرسم! حاجی هم بی توجه برنامه خودشو ادامه داد!
✳️بعد از مدتی دیدم جواب تمام سؤالهامو گرفتم...
✔️اما فهمیدم قرار نیست جواب هر سؤالی رو همون لحظه بگیرم و شاید اصلاً درست نباشه که جواب رو بدونم!
🌸🌱عید نوروز🌱🌸 تموم شده بود و من واقعاً از نتیجه کنکورم می ترسیدم! وضعیتم مطلوب نبود.
بعد از دو روز فکر کردن رفتم به حاجی گفتم:
"حاج بابا میشه به درس📝 و کنکورم☑️ برسم؟"
قبول کردند، هر چند نمی خواستن قبول کنن و کلاً مخالف تحصیلات آکادمیک دانشگاهی بودند و میگفتن برای یک دختر اشتباهه که بره تو چشم نامحرم باشه، در شأن یک دختر نیست... حرف پدرم هم همین بود...
حالا میفهمم اشتباه کردم و نباید می رفتم!
و این شد که کلاً درس دین رو گذاشتم کنار و چسبیدم به کنکور❗️
سه ماه مرتب درس می خوندم... اوایل تیرماه بود که کنکور✏️☑️ ریاضی دادم،
❇️وقتی برگشتم تصمیم عجیبی گرفتم...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
خیلی کم خانه بود، اکثراً #ماموریت بودند.
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید❗️
بچهها یک #دل_سیر پدرشان را ندیدند.❗️
یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»⁉️
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است...🍃
#شهید_رحیم_کابلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#گامهای_رفاقت_با_شهدا👇👇 ♥«دوست شهیدت کیه...؟؟؟»♥ یه شهید انتخاب کنید برید دنبالش بشناسیدش باهاش ار
➕میگفت خسته نشدی از این همه
#رفاقت_باشهدا؟!
➖گفتم چرا خسته بشم!؟
تازه دارم راه #درست رو میرم✅...
➕میگفت سخت نیست داری مثل #شهدا
رفتار میکنی⁉️
➖گفتم خیلی سخته مثل نگه داشتن آتش
در دست🔥 ولی تازه دارم معنی #عشق
رو میفهمم😌....
➕میگفت خوب باشه اصلا هر چی تو بگی
ولی #آخر این رفاقت چیه؟!
➖گفتم: رفاقت با #حضـرت_زینب(س)
مُهر تایید✔️ عمــہ سـادات مثل
#شهید_حـسـن_تمـیمـی که عمـه سادات
سرش را توی دامنش گرفت تا #لحظه_آخر
جان داد😔
➕برگشت گفت میشه منم با #شهدا دوست
بشم😊!؟منم این #رفاقت رو میخوام...
حالا باید چیکار کنم تا مثل شهدابشم
👈آخرش هم شهید🕊 بشم
➖گفتم یه شرط داره ☝️
➕گفت چه شرطی؟؟؟
➖گفتم شهادت🌷 به شرط #رعایت
➕گفت باشه هرچند #سخته ولی میخوام
شهیدانه زندگی کنم تا #مثل_شهدا🌷
بمیرم.....
#اللهم_ارزقنا_شهادتـــ_فی_سبیلک
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
در #تفحص_شهدا ، دفتر چه یادداشت📝 یک شهید ۱۶ ساله پیدا شد
که گناهان 📛هر روزش را در آن یادداشت می کرد✍
گناهان یک روز او این ها بود :👇
۱.سجده نماز ظهرم طولانی نبود.
۲.زیاد خندیدم.
۳.هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم اومد.
(دارم فکر می کنم که چقدر از یک #پسر_16_ساله کوچکترم)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴 فیلمی که هزاران بار باید دیده شود. 🔹سخنانی از #شهید_محمد_کیهانی در آخرین لحظات زندگی که با تیر وه
#مادر_شهید_کیهانی:
محمدم در آخرین تماسش به من گفت: «مادر دعا کن، #شهید شوم؛ اگر شهید نشوم، دیوانه میشوم. مادر من را رها کن»
من هم روز جمعه در روضه #اباعبدالله (ع) شرکت کردم، روبه قبله ایستادم و گفتم حضرت زینب (س) محمد #هدیه ناقابل من به پیشگاه شماست، قبول کنید، هرطور که شما میخواهید، من #راضی هستم. روز شنبه ساعت هفت غروب تیر به #سر_فرزندم میخورد و دم صبح به #شهادت میرسد🌷
@shahidNazarzadeh
چادرم و نمازم مرا #آرام می کند، رها از اینکه کجایم و چه می شود.
يک #زن_باحجاب
به اين معنا نيست که؛
او لباس #زيبا پوشيدن
و آرايش کردن
را #بلد نيست.
☜ بلکه او↭ مى داند؛
♦️چه بپوشد
♦️کجا بپوشد
♦️و براى که بپوشد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چادرم و نمازم مرا #آرام می کند، رها از اینکه کجایم و چه می شود. يک #زن_باحجاب به اين معنا نيست که؛ ا
#حجــــــــاب 🌸🍃
#حرمتش_رانشڪن💔...
♨️چــــــادرِ مـادر من ، #فــاطمه
حرمت دارد...
⚜نہ فقط شبه عبایی مشکیست
ڪه سرت بندازے
و خیالت راحت😏
ڪه شدی #چادری و محجوبه!
♨️چــادر مـادر من ، فـــ🌺ــاطمه
حرمت دارد
قاعده، رسم، شرایط دارد👌
⚜شرط اول همه اش #نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
یا ڪہ قانون ورودیہ دانشگاه است
یا قرار است گزینش شوے از ارگانے
یا فقط محض ریا
شایدم زیبایے، باڪمے آرایش💄!
نمی ارزد بہ ریالے #خواهر📛...
♨️چــــادر مـادر من ،✨فــــاطمه✨
شرطش عشقـ❤️ است....
⚜عشق بہ حجب و حیا
به نجابت به وفا
عشق به #چادرزهــرا
ڪه برای تو و امنیت تو خاڪی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
ڪسی سیلے خورد😔
خون این سیل شهیدان🕊
همہ اش با هدف #چادرتــو ریخته شد.
♨️خواهرم
حرمت این پارچہ ی مشڪی تو
مثل آن پارچہ مشڪی ڪعبہ🕋 والاست
#یــادگارزهراست
⚜نڪند #چــادر او سرڪنے
اما روشت منشت بشود عین زنان غربی😒
خنده های مستے
چشمک و ناز و ادا
عشوه های ناجور
⚜به خدا مادر من فــ🌺ــاطمه شاکی بشود
به همان لحظه #سیلی خوردن
لحظہ #پشت_در او سوگند....
♨️خواهرم
چـــادر مــادر من ، فــاطمه🌺
حرمت دارد
♨️خواهرمـــــ
#حـرمتش_رانشکن📛 ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh