eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
شرمنده ام که ، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در که ریه هایم را، از صدقه ریه های پـُر تو از هوای تازه پـُر میکنم... با توأم ای رزمنـده دیروز، امروز، آینده... ! ای کاش میتوانستم دنیا را از دریچه تو ببینم... ! ‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد.
5⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰من فکر نمی‌کردم پسرم یک روز شود. زمانی که به سوریه می‌رفت نگران و دلتنگ💔 می‌شدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمی‌کردم🗯 🔰آقاعارف اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال96) بود. اوایل من مخالفت🚫 می‌کردم و زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح می‌داد که باید برای کشور باید برویم. من مخالفت می‌کردم و می‌گفت: کسی که و محب اهل بیت💖 باشد این‌طور مخالفت نمی‌کند. 🔰برایم توضیح می‌داد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد وارد این راه نمی‌شود. می‌گفتم: آنجا چه کاری می‌خواهی انجام دهی⁉️ می‌گفت بروم ببینم چه کاری بکنم. بدنش آماده بود و دوره‌های لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم. 🔰گفت می‌روم کفش رزمندگان👞 را بزنم. من می‌گفتم اگر می‌روی کفش‌های رزمندگان حرم (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود. 🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دوی‌مان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی . هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم می‌خواهد باز هم . از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه می‌دارد». این جمله‌اش هر روز در ذهنم💬 می‌پیچید. هر روز برایش می‌فرستادم و می‌خواندم. 🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آن‌قدر نشاط پیدا کرده بود که تا به‌حال او را این‌گونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود. 🔰شوق زیادی برای دوباره داشت. می‌گفتم تو که یک بار رفته‌ای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم می‌گفت: اگر (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم می‌خواستم ببینم چقدر پای کار است و می‌دیدم خیلی شور و دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ می‌شود و دوست دارم ببینمت. 🎤راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شرمنده ام که #از_دنیای_من، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در #غفلتم که ریه هایم را، از صدقه ریه های پـُر #تاولِ تو از هوای تازه پـُر میکنم... با توأم ای رزمنـده دیروز، #غریبِ امروز، #شهیــدِ آینده... ! ای کاش میتوانستم دنیا را از دریچه #نگاهِ تو ببینم... ! ‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودوم 📖روی پ
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣3⃣ 📖نفس های ثانیه ای ایوب جزئی، از زندگیمان شده بود. تا ان وقت از شیمیایی☠ شدن فقط این را میدانستم ک روی پوست های ریز و درشت میزند. 📖دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را میخورد ولی خارش، تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم💔 میشد و از زخم ها می امد. ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. 📖وقتی از سلمانی ب خانه برگشته بود خیلی گرفته بود😞 گفت: مردم چه شده اند. میگویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا⁉️ بستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ک و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. 📖از اتاق عمل که بیرون می اوردنش. نیمه هوشیار شروع میکرد به حرف زدن" من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس میشود، بگذار خوب بشوم، میرویم انجا و من بالاخره پزشکی👨‍🔬 میخوانم. 📖عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی گذرانده بود. چند بار پیش امد که وقتی گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده❌ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ 🌹عمری به 🌱بیهوده گفتن سر نکردیم😔 ها گفتند 🌹و ما نکردیم🗓 🌱دل در تب لبیک زد ولی ما💔 🌹لبیک گفتن 🌱را لبی هم تر . . .😭 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃می گویند ها از عاشورا به بعد خصوصی می شود .نوکر ها سفارشی دعوت می شوند. ، گلچین می کند نوکرها را و جمع می کند دور سفره اباعبدالله. 👆می گویند هرچه بهتر نوکری کنی رزقت بیشتر می شود.مثلا کربلا روزی ات می شود. نمی دانم کجای کارم می لنگد که سی سال است در حسرت نفسم می گیرد و جان می دهم و بازهم زنده می شوم . 🍃نمی دانم چه کرده ام که سی سال است اشک چشمانم را کاسه آب کرده ام و به نیت سلامتی بدرقه راهشان کرده ام. به گمانم کربلا هم سفارشی شده است.گفتند مرزها بسته است .خودم را دلداری دادم که امسال حسین از ایران زائری ندارد و همه جامانده اند اما وقتی شرط گذاشتند و دلهای زائران با پرواز هوایی پرید، دلم شکست و شکسته هایش در میان روضه جاماند. 🍃خاطرات زائران، نمک روی زخمم می پاشد.کسی از های پایش می گوید و درد شیرین منزل به منزل رفتن سوی حسین و من از تاول های دلم که از فراق کربلاست ،می گویم.. 🍃کمی آنطرف تر ، نزدیک به اربعین کسی خوشبختی اش را جار می زند که تا دیشب کربلایش کنسل شده بود و امشب راهی شده و من برای بدبختی ام که هنوز هم زار می زنم. 🍃عده ای پروفایل عوض کرده اند. راهی ام حلال کنید .قدم قدم با یه علم ان شاءالله اربعین میرم حرم .یک به یک پروفایل ها را می بینم و آه می کشم و زیر لب زمزمه می کنم آهسته تر قدم بردار جامانده دلی به زیر پایت زائر. 🍃کسی دارد از می گوید و من که هنوز نتوانسته ام عمود های مسیر را ببینم و درک کنم ، بغض می کنم... کسی دارد از ها می گوید، از چای عراقی و نوکرهایی که وسط راه حتی با یک لیوان آب از زائران حسین پذیرایی می کنند و من اشک میریزم و با چایی روضه ، بغض های جامانده را پایین می دهم.. 🍃حسین جان، این گرفتارت ، دلش به تو خوش است...یک زیارت اربعین روزی دل سوخته ام کن... 🍃بازهم اربعین رسید و مثل که جاماند از کربلا ، بازهم جامانده ام و از راه دور می گویم... 🖤 ✍نویسنده: 📅تاریخ انتشار : ۵ مهر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودوم 📖روی پ
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣3⃣ 📖نفس های ثانیه ای ایوب جزئی، از زندگیمان شده بود. تا ان وقت از شیمیایی☠ شدن فقط این را میدانستم ک روی پوست های ریز و درشت میزند. 📖دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را میخورد ولی خارش، تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم💔 میشد و از زخم ها می امد. ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. 📖وقتی از سلمانی ب خانه برگشته بود خیلی گرفته بود😞 گفت: مردم چه شده اند. میگویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا⁉️ بستری شدن ایوب انقدر زیاد بود ک و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. 📖از اتاق عمل که بیرون می اوردنش. نیمه هوشیار شروع میکرد به حرف زدن" من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس میشود، بگذار خوب بشوم، میرویم انجا و من بالاخره پزشکی👨‍🔬 میخوانم. 📖عاشق پزشکی بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی گذرانده بود. چند بار پیش امد که وقتی گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده❌ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh