eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
5.9هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 عجب ماهی است... ✨خوابیدن مان حساب می شود... ✨نفس کشیدن مان خداست... ✨یک آیه یک ختم دارد... ✨ دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک دارد... ✨و تمام گناهان را به عبادت و تو می بخشند.... 🌸 وقتی میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد... ✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰ماه مبارک رمضان🌙 بود. قرار شده بود باز هم به بروند. یک روز که از خانه پدرش🏡 آمد، به من گفت: "خانم! مامانم میگن را نرو سوریه."😔 🔰گفتم: خوب طوری نیست! خوبه که پیشمون باشی😔 بمون و بعد از ماه برو اون شب رفتیم مهمونی و بعد هم رفتیم 🌷 کوه سفید. 🔰فردا صبح که از خواب بیدار شد، گفت: من برم بیرون و بیام. وقتی برگشت خونه🏘 گفت: خانم! من دیشب به گفتم نمی خوام ماه رمضان را به برم🚷 ولی صبح پشیمون شدم و حالا رفتم پیششون و گفتم: ”هر طور صلاح میدونن“ ششـ6ـم ماه رمضان به سوریه رفتند و یازدهــ11ـم ماه مبارک هم به رسیدند.... 💥نکته ش رو گرفتی⁉️ رابطه و گمنام رو داشتی؟ همش همینه... نگاه شهید👀 به قلبته هر چی میخوای، بخواه... شهید، می گوید، دعایت می کند به شرط اینکه☝️ 🌷 تو قلبتـ❤️ عشقی نبینه❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 💥 6⃣1⃣ 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. 💢 دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمت‌شان دویدم. 💠 زن‌عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه می‌رفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زن‌عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید. 💢چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمی‌دانستم چه کنم. زن‌عمو میان گریه (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد و با بی‌قراری یوسف را تکان می‌داد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بی‌هوش بود که نفس من برنمی‌گشت. 💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب می‌ترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش می‌کردم تا چشمانش را باز کند. 💢صدای عمو می‌لرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری می‌داد :«نترس! یه مشت بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو شد و ناله زن‌عمو را به بلند کرد. 💠 در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای که بی‌امان شهر را می‌کوبید، آوای مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با خاک و خمپاره افطار کردیم. 💢 نمی‌دانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت. 💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بی‌تاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران می‌بارد و زیر لب به فدای یوسف می‌رود. 💢 عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج دور باشیم، اما آتش‌بازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپاره‌ها اضافه شد و تن‌مان را بیشتر می‌لرزاند. 💠 در این دو هفته هرازگاهی صدای انفجاری را می‌شنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بی‌وقفه تمام شهر را می‌کوبیدند. 💢 بعد از یک روز آن‌هم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم. 💠 همین امروز زن‌عمو با آخرین ذخیره‌های آرد، نان پخته و افطار و سحری‌مان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی می‌کرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود. 💢 زن‌عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمی‌دانستم آبی برای دارد یا امشب هم با لب خشک سپری می‌کند. 💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت بر سر شهر می‌پاشید، در خاکریزها چه‌خبر بود و می‌ترسیدم امشب با گلویش روزه را افطار کند! 💢 از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس می‌کردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد. 💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت هم‌صحبتی‌ام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت. حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زن‌ها هر یک گوشه‌ای کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کردیم. 💠 در تاریکی خانه‌ای که از خاک پر شده بود، تعداد راکت‌ها و خمپاره‌هایی که شهر را می‌لرزاند از دست‌مان رفته و نمی‌دانستیم بعدی در کوچه است یا روی سر ما! 💢 عمو با صدای بلند سوره‌های کوتاه را می‌خواند، زن‌عمو با هر انفجار (روحی‌فداه) را صدا می‌زد و به‌جای نغمه مناجات ، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک کردیم. 💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پرده‌های زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خرده‌های شیشه پوشیده شده بود. 💢چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستون‌های دود از شهر بالا می‌رفت. 💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرم‌تر می‌شد و تنور داغ‌تر و ما نه وسیله‌ای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش. 💢 آتش داعشی‌ها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! می‌دانستم سدّ شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمی‌دانستم داغ عباس و ندیدن حیدر سخت‌تر است یا مصیبت ... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣2⃣ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💢 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💢 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💢 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💢 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💢 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💢 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📝 در سال ۱۳۴۰ 📆در محله سردزک چشم به جهان گشود . از کودکی روح زلالش از چشمه ساز نیاز و نیایش بود و عشق 💓به ائمه و اهل بیت با وجود او آویخته بود . ♨️فعالیت های و انقلابی خود را از نوجوانی و از مسجد🕌 آقا بابا خان شیراز آغاز نمود . زاهد ، عابد ، و فروتنی از ویژگی بارز و اخلاقی وی بود . ♨️با شروع ☄جنگ به جبهه رفت و در عملیات های ، خیبر ، فتح المبین و... شرکت نمود و بارها زخم💔 براندامش نشست ولی هرگز از رسالت و نشر فرهنگ عظیم دست بر نداشت . ♨️عید الحمید که آموزش و عقیدتی ۱۹ فجر بود ، در چهارم دی ۱۳۶۵ در کربلای ۴ پیکرش در خاک و خون غلتید....⚡️ سردار 🌷 📕 سایت نوید شاهد 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔹️همسر شهید :🥀🌿 🍀یک سال ماه را کامل در سوریه بود، زنگ می‌زد و : به تغذیه بچه‌ها توجه کنم تا بتوانند روزه بگیرند و من سؤال کردم که شما چطور است⁉️ 🍀 از پاسخش می‌شدم که مواد غذایی به اندازه کافی ندارند و با سختی می‌گیرند.🍂 لشکر 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
1⃣8⃣3⃣1⃣ 🔰گاهی که دلم می‌شکند💔 و قلبم به درد می‌آید با درددل می‌کنم، خواب خوبی از او می‌بینم. می‌فهمم مراقبم است و هوایم را دارد😍 بعد اتفاق خوبی برایم می‌افتد که تلخی‌ها یادم می‌رود. 🔰سال اول که ازدواج کرده بودیم ماه هوا خیلی گرم بود. ستار تا ظهر سرکار بود. وقتی به منزل می‌آمد خیلی تشنه و گرسنه بود😪 و اذان شده بود. 🔰یک روز سریع به سمت آب رفت خواست کند که تلنگری💥 به خودش زد. آن لحظه دیدم رنگ چهره‌اش تغییر کرده است. سریع رفت گرفت و نماز خواند. گفتم چرا اینطور کردی⁉️ گفت: خواستم به خاطر نفسم اول نمازم را نخوانم. بعد از این ماجرا خیلی استغفار و بعد افطار کرد. 🔰حتی دو سال بعد از شهادت🌷 همسرم نمی‌خواستم قبول کنم که او شهید شده است😔 فکر می‌کردم به رفته و بر می‌گردد. خودم را به فراموشی می‌زدم. شش ماه بعد از شهادتش به کربلا رفتیم. هر زیارتگاهی می‌رفتم دعا می‌کردم به من بدهند. 🔰به مرور زمان صبرم زیاد شد. قلبم آرام گرفت😌 گاهی که خاطرات همسرم یادم می‌آید ناراحت می‌شوم. احساس می‌کنم محکمی را از دست داده‌ام. به خودم می‌گویم به خاطر خدا و ائمه اطهار (ع) رفت و شد. ان‌شاءالله در آخرت شفیع‌مان می‌شود🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اطلاعات کلی از شهید: همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ شهرضا - درگذشته ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ جزیره مجنون) معلم و نظامی ایرانی بود، که از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در جنگ و عراق بشمار می‌آمد. وی پس از💪 و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جنگ و اسرائیل گذراند، سپس به بازگشت🛬 و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌هایی چون، ،   و مسئولیت‌هایی را عهده‌دار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات شهید شد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پیکرش⚰ در اروند رود 🗺 ناپدید شد و همانند برادرش👥 حمید ، است😢 های مهم که در آنها حضور داشت:👌 ، ، ۱ #۴خیبر و یکسال 🗓‌ بعد برادرش حمید به رسید🌷 بعد از اینکه در مبارزه تن به تن در#بدر مجروح می شود😢 توسط برادر قمرلو با قایق بطرف نیروهای خودی در شرق دجله🌊 منتقل می شود که یکدفعه قایق حامل پیکرش مورد اصابت آرپی جی💣قرار گرفته و منهدم می شود🔥 و مطهرش خاکستر شده🌷و قطره ناب وجودش به دریا پیوست😔 در عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم👁 شد و بفاصله ی کمتر از یکماه🗓در عملیات شرکت کرد و در مرحله دوم2⃣عملیات از ناحیه کمر زخمی شد😱 و با توجه به جراحت هایی که داشت در مرحله سوم به قرارگاه رفت تا برادران را از پشت بی سیم هدایت کند👌 پانزده روز🗓قبل عملیات به مشهد مقدس مشرف شد👌 و از آقا علی بن موسی الرضا(ع) 😇خواسته بود که خداوند توفیق را نصیبش کند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 آیت‌الله محمد صدوقی🔴 ✅آیت‌الله محمد در سال ۱۲۸۸(شمسی) دیده به جهان گشود؛ ❎وی در سال ۱۳۰۹(شمسی) به عزیمت نمود و به تحصیل و تدریس علوم دینی پرداخت و از همان ابتدا آشنایی وی با آغاز شد؛📌 ✅وی در دورانی که مبارزات مسلحانه خود را علیه رژیم دیکتاتوری آغاز نمودند، حمایت های بسیاری را انجام داد؛📌 ❎شهید صدوقی کسی بود که وقتی قلدر در شهریور ۱۳۲۰ با ماشین مخصوص خود از ایران فرار میکند و در سر راه خود در یکی از دهات اطراف به باغی که آیت‌الله صدوقی در آن اقامت داشته اند، برای استراحت وارد میشود، این شهید آن خائن(رضا پهلوی) را با خفت و خواری از باغ بیرون میکند؛📌 ✅شهید صدوقی در حدود سال ۱۳۳۰(شمسی) بنا به خواهش مراجع عظام قم، برای رهبری مردم خطه کویر و جنوب به استان می‌رود و با شروع عظیم درسال های ۴۱ و ۴۲(شمسی) به بعد از آن، مبارزات خود را ادامه میدهد؛📌 ❎شهید صدوقی را به جرأت می‌توان سرسخت‌ترین و پر‌قدرت‌ترین مخالفان خطوط و و و امثال اینها دانست؛📌 ✅سرانجام شهید صدوقی در📆 دهم ماه مبارک مصادف با یازدهم تیر ماه سال۱۳۶۱ پس از اقامه🤲 ، به دست کوردل به رسید.😭😭😭😭😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
كانال تخصصى هروله(3).mp3
5.5M
🔺. کانال شهید نظرزاده 🔺 🏴 🎤 ماه هم حسین جان برا مـاه بـــی قـرارم به قــرآن😭 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
| میهمان ماه رحمت ◽️ رسول خدا(ص) فرمودند: لو یعلم العبد ما فى رمضان لود ان یكون رمضان السنة؛ ◽️اگر بنده «خدا» میدانست در ماه رمضان چیست دوست میداشت تمام سال رمضان باشد. |بحار الانوار، ج ۹۳، ص۳۴۶ ◽️حلول ماه الهی، ماه بندگی، ماه همدلی و، ماه رحمت و بخشایش الهی، ماه مبارک بر همه مسلمانان مبارک باد.💐🎉 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پیله ات را بگشا.... 🍃چه یارانی که رفتند و دوستانشان را باری دیگر با گذشت چندین سال نزد خود فراخواندند، میدانستند رفیق رفیقش را هرگز رها نمی‌کند و برای پیوستن باید از جان گذشت. 🍃شهید حمید قناد پور ۲۹ مرداد ماه سال ۴۷ در شهری مملو از پروانه‌های دفاع مقدس دیده به جهان گشود. 🍃در دوران به رزمندگان اسلام پیوست و زخم هایی در تنش به یادگار مانده بود ، او از قافله دوستان جا ماند و تکیلفی دیگر بر عهده داشت که سالها بعد پس از هجوم تکفیری ها میهمان بی بی زینب(س) در شد. 🍃 در کنار تیم پزشکی به رزمندگان مقاومت با دل و جان کمک میکرد. این شهید والا مقام برای بازسازی و احیای یک بیمارستان صحرایی بین شهرهای و سوریه که به تازگی از محاصره داعش ازاد شده بود اعزام شد که به همراه چندین گروه در آن بیمارستان مشغول پاکسازی بودند که یکی از گروه ها در تله انفجاری گرفتار شده و تعداد زیادی از مدافعان حرم به شهادت رسیدند اما دقایقی بعد از آن شهید قناد پور به همراه تعدادی دیگر در تله انفجاری دوم گرفتار شده و نکته قابل توجه این است که شهید قناد پور که متوجه مین حسگر میشود برای آسیب دیدن کمتر همرزمانش را با ضربه پا از محل دور میکند که همین امر باعث می‌شود وی نسبت به سایر آسیب بیشتری دیده و دچار سوختگی کامل شود. و نهایت خواسته‌اش پیوستن به دوستانی بود که سالها قبل او را جا گذاشته بودند. 🍃سرانجام روز ۲۳ خرداد سال ۹۶ مصادف با شب بیست و سوم ماه به دوستانِ شهیدش پیوست. ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت‌ : ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ 📆تاریخ انتشار‌ : ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب 🥀مزار شهید : اهواز.گلزار شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ♡بسم الله... 🍃بعضی ها آفریده می‌شوند! آماده پروازند و بالِشان روز به روز بزرگتر و قدرتمند تر می‌شود روحشان بزرگ است و جسم،یارایِ تحمل آن را ندارد... 🍃جلال از همان‌هاست!! همانهایی که روحشان بی‌تاب است و جسمشان امداد رَس به همنوعان...🌹 🍃شاگرد مکتب اسلام است، دانش آموخته حوزه و ملبس به لباس بود. در راه خمینی، چاپ و تکثیر و پخش اعلامیه می‌کرد. 🍃با شعله کشیدنِ آتش تجاوز به کشورش راهی جبهه های حق علیه باطل شد. 🍃عملیات وعده گاهش با معشوق بود و لحظه اذان‌ظهر، تیری پهلویش را شکافت...😔 🍃جلال بالای تپه رفته بود تا اذان‌ بگوید و عاشقان را به قرار عاشقی دعوت کند که خود شربت نوشید و لحظه اذان،نقطهِ وصل او و معبودش شد...🕊 🍃فرازی از وصیت‌نامه شهید: "خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و بیندیشید" ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۷ شهریور ۱۳۳۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۴ تیر ۱۳۶۱.شلمچه 📅تاریخ انتشار : ۷ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴نماز شب اول ماه مبارک رمضان برای بخشش گناهان 🔵 پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: 🟡 هرکس در شب اول ماه رمضان، چهار رکعت نماز بخواند در هر رکعت، یک بار سوره حمد و بیست و پنج مرتبه سوره توحید را قرائت کند، خداوند به او پاداش صدیقین و شهدا را عطا می کند و تمام گناهان او را می بخشد و او را در روز قیامت از جمله رستگاران قرار می دهد. 📚 وسائل الشیعه ج ۵ ص ۱۸۴ 🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در جبهه ها 🌿تصاویری از لحظات و و مناجات‌های رزمندگان دفاع مقدس در جبهه ها ساده اهل بیت طاعات و عبادات شما قبول🤲🏻 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
، ماه دعا برای همه ... شفای کل مریض آزادی کل اسیر برطرف شدن کل مشکلات .... حلول ماه شریف ، مبارک . التماس دعای فرج . مرا نیز در گوشه ای از دعای خودتان ، جا بدهید . جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌕 آیا میدانید برای هر روز روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان ثواب مخصوصی ذکر شده است ؟ رسول خدا (ص) فرمودند : 🌺 اگر آنچه برای شما در ماه رمضان در نظر گرفته شده است می دانستید براى خدا بیشتر شکر میکردید. 🌹 سپس فضیلت هر 30 روز ، روزه گرفتن در ماه مبارک رمضان را مجزا بیان کردند که ان شاء الله آن را تا پایان ماه خواهیم آورد: 🔵 پیامبر اکرم برای کسانی که روز اول ماه رمضان را روزه گرفتند فرمودند: 🔺خداوند در روز اول همه گناهان امتم را از عیان و نهان بیامرزد و براى شما هزار هزار درجه بالا برد و پنجاه شهر براى شما در بهشت بسازد. 📚 منبع: امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 48 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شیخ+حسین+انصاریان-+مناجات+شب+بیست+و+یکم+ماه+رمضان.mp3
2.03M
‌دلم برات له له میزنه...😭😭💔💔 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃معجزه فوق العاده روزه داری 🎙سخنرانی استاد رائفی_پور 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم:علی! امام حسین روی حرفت حساب باز کرده....ی جایی تو روضه گفتی: حسین! جان بِستان😭 😔همراه با صحنه هایی از لحظه شهادت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 سفارش به خواندن دعای مجیر ☝️ 🎤 استاد_فرحزاد اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دلگیرم !! هرچہ میــدوم! بہ گرد پایتـان هم نمیرسم!💔 مسئلہ یڪ سـربـنـد و لـبـاس خاڪے نیست! هواے دلـم از حد هشــدار گذشتہ! شہـــــدا یارے ام ڪنید... شب های باشهدا بودن حال دیگری داره ❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📌 دلنوشته عجیب خانواده شهیدحاج محمد رضا زاهدی رحمت الله علیه در وصف این شهید عزیز 🔻بسم رب الشهداء والصدیقین و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل‌الله اموات بل احیا عند ربهم یرزقون... اللهم تقبل منا هذا القربان🌹 خدایا این قربانی را از ما بپذیر... خدایا کسی را فدایت کردیم که تمام عمر خواست که دیده نشود... همیشه از دوربین و جلوی دوربین بودن تا حد امکان فراری بود... 🔻 روزهایی را دیدیم که از ۶ صبح تا یک نیمه شب سر کار بود و با آن خستگی نماز شبش ترک نمیشد! 🔹خدایا تو دیدی و شنیدی که روزی حداقل سه جزء قرآن تلاوت میکرد و در ایام ماه مبارک ، هر سه تا چهار روز یک ختم قرآن داشت... 🔹 میگفت: من چشم را برای دو چیز میخواهم، قرآن خواندن و شاید دیدار مهدی فاطمه... از زمان جنگ هر روز زیارت عاشورا اش ترک نمیشد و بیست سالی بود که زیارت را با صد لعن و صد سلام می خواند... خدایا ما ندیدیم نمازش از اول وقت فاصله بگیرد... 🔸️ خدا را شکر که اجر قریب ۴۵ سال مجاهدت عزیز دلمان و نور چشممان سردار محمد رضا زاهدی اینگونه رقم خورد...! و چه عاقبتی بهتر از در روز شهادت امام علی (ع)! «هنیاً لک» ◇ گوارای وجودت... ◇ به آرزویت رسیدی شهید🕊🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh