شام نمیشود✘ دگر
#صبح کسی
که هر سحر
زان خم طره بنگــ👀ـرد
صبــ☀️ــح دمیدهٔ #تو_را ...
#شهید_ابراهیم_هادی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم
یاد شما
همچون هوای دم #صبـح
تازه میکند جان را.. 😌
کافیست لحظهای
یاد #شما را نفس بکشیم
تا امید وصال 💞
تمام وجودمان را پر کند... 😍♥️
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سـلام_امام_زمانم❣
#صبح چه دل انگیز است
وقتی که طلوع با سلام بر شما، آغاز می شود 😍
روز، چه بربرکت است وقتی حلاوت #یادشما در آن جاری است
🤍زندگی چه #پرامید است وقتی گرمای دلنشین نگاه شما در آن احساس می شود
🍃 ... و غم چه واژه ی دوری است وقتی باران زلال نام قشنگتان♥️بر دلم می بارد ...
چقدر #خوشبختم که شما را دارم ...🥰
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَـــرَج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🔴 هر روز یک سلام و یک حاجت
🟢 آیت الله #سیدابوالحسن_اصفهانی (ره) به شاگردان خود توصیه می کردند:
🔵 هر #صبح که از خانه بیرون می آیید، یک سلام به #حضرت_صاحب_الامر علیه السلام عرض کرده و یک حاجت♥️ بخواهید.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم
📖مدت کوتاهی #شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود. برای عمل های ایوب تهران میماندیم. ایوب را برای بستری🛌 که میبردند من را راه نمیدادند🚷 میگفتند: برو، همراه مرد بفرست. کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و #زندگی_من هم ایوب♥️ بود.
📖کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. #پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را میگذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. پرستار ها عصبانی میشدند😡 "بدن های شما استریل نیست. نباید اینقدر به تخت بیمار نزدیک شوید"
📖اما #ایوب کار خودش را میکرد، کشیک میداد که کسی نیاید. انوقت به من میگفت روی تختش🛏 دراز بکشم. شب ها #زیرتخت ایوب روزنامه پهن میکردم و دراز میکشیدم، رد شدن سوسک ها را میدیدم. از دو طرف تخت ملافه اویزان بود و کسی من را نمیدید✘
📖وقتی پرزهای تی میخورد توی صورتم، میفهمیدم که #صبح شده و نظافت چی داد اتاق را تمیز میکند. بوی الکل و مواد شوینده و انواع #داروها تا مغر استخوانم بالا میرفت.
📖درد قفسه سینه و پا و دست نمیگذاشت ایوب یک شب بدون قرص💊 بخوابد. گاهی قرص هم افاقه نمیکرد. تلویزیون📺 را روشن میکرد و مینشست روبرویش، سرش را تکیه میداد به پشتی و #چشمهایش را می بست.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وسوم
📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا #صبح ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم.
- خسته نمیشوی هر شب تا صبح #قرآن گوش میدهی⁉️
📖لبخند زد
+نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌
#هدی دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری.
- خوابم نمیبرد. من پیش #بابا می مانم.
تو برو بخواب.
شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و #پدرودختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد.
📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و #سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
📖ایوب صبح به #صبح بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها #محمدحسین بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است.
📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: #بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄
_همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از #تو راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی #مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی.
📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب #مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های #بیمارستان بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب #لگن بگذارم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#صبح یعنی ...
تپشِ قلبِ زمان💗
درهوسِ دیدنِ تـ😍ـو
کہ #بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود🌺
سلام آرزویِ زمین و زمان
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم ❣
حل میشود شکوهِ غزل
در صدای تــــ❤️ــــو ...
ای هرچه هست و نیست
در عالم #فدای_تــــو ...
هر شب به روز آمدنت فکر💭 میکنم
هر #صبح بیقرارترینم برای
تـــ😍ــــو
صبح بخیر؛ آرامش دلـــها💕♥️💕
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کاش هر روز #صبح یادمان بیوفتد که
❁چہقدر دوسٺمان داری😍
❁و برایمان #دعا می کنی
سلام دوسٺ صمیمی♥️
#دوستٺ_دارم و برای ظهورٺ
دعا می کنم🤲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣سلام امام زمانم❣
والعصر
قسم به عبور تک تک ثانیههای زندگی
لحظهای بی حضور تو
خسران محض است.🌺🌿
میشود که با حضورت
کمی تازه شویم؟
•••❈❂🌿🌺
#صبحم_را_با_سلام_ به _تو_آغاز_می_کنم🌿
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه✋🏻
#صبح بخیر اقـــای مــن🌿🌺
⚘️
وقتی #محمدرضا از #جبهه می اومد
و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز #شب میخونه و حال عجیبی داره
یه جوری شرمنده #خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین #گناه رو در طول روز انجام داده
یه روز #صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر #استغفار میکنی
از کدام #گناه می نالی
جواب داد :
همین که این همه #خدا بهمون #نعمت داده و ما نمی تونیم #شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای #شرمندگی داره...
راوی: #خواهر_شهید
#محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
لبخند سَرِ #صبح ماجرای عجیبی دارد
اگر آن را به محبوبی هدیه کنی
احساس آرامش میکند…😌
اگر آن را به دشمنت تقدیم کنی
شرمنده و پشیمان خواهد شد…
و اگر آن را به شخصی که نمیشناسی
هدیه دهی سخاوت پیشه کردهای…
پس لبخند بزن😍 که لبخند
تجلی #خدا در توست...
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh