eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 🔸سال ۹۴📆 با حضور نیروهای ایرانی در ، او هم شروع کرد به این در و آن در زدن که هر طور شده از این رزق بی نصیب نماند، به هر دستاویزی چنگ می انداخت ولی چون نبود دستش به جایی بند نمیشد😔 به هر کسی که فکر میکرد ممکن است بتواند گره کور اعزامش را باز کند رو انداخت. 🔹شهریور بود که سراغ مسئول اعزام ۲۷ رفت و قضیه را در میان گذاشت: [ما لیست روبستیم ولی حالا که شما از بچه های و با تجربه ای به کار ما میخوری و بهت نیاز داریم. یک نفر رو از لیست حذف میکنم🚷 و شما رو جایگزین میکنم] 🔸این را که گفت، چهره اش تغییر کرد😕 و رنگ و رویش برگشت. فکر کردیم ذوق کرده و از اینکه قفل کارش باز شده حالش عوض شده که یکدفعه...] نه❌ نمیخوام ای برم ! 💥تو که رفتن به سوریه، ذکر شب و روزت شده بود حالا نمی خواستی از این موقعیت استفاده کنی✘ شاید هر کس دیگر بود بی توجه به این مسئله، کلی هم ذوق میکرد😃 اما تو این طور نبودی. خودت را کنار کشیدی و منتظر ماندی. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 6⃣1⃣ 📝یک بار جزوه ای از انواع شکنجه‌های ساواک آورد خانه خیلی وحشتناک بود وقتی خواندمش، تا چند. وقت خواب نداشتم. خودش گفت: می دونی این رو کجا خوندم؟ گفتم: نه❌ گفت: توی اردوگاه، اگه اون جا من رو می دیدند که دارم این رو می خونم،درجا اعدامم می کردند. 📝سالی یک ماه افسرهای گارد را می بردند اردوگاهی بیرون از تهران، برای تمرین . گفت: شبها زیر لحافم چراغ قوه روشن می کردم و می خوندم. صبحش هم می رفتم غیر مستقیم به سربازها این چیزها رو می فهموندم که بدونند دارند توی چه سیستمی کار می کنند. 📝سربازها خیلی دوستش داشتند. به حرفش گوش می کردند. با اینکه یوسف برعکس افسرهای دیگه گماشته نداشت، ولی سربازها هروقت که ما اسباب کشی داشتیم و خبر می شدند، خودشان می آمدند کمکمان 📝وقتی سفره می انداختم تا بعد از اسباب کشی خستگی در کنند، یوسف هم می نشست پیششان و هم راهشان غذا می خورد؛ سر یک سفره آن هم توی دوره ای که این چیزها خلاف عرف بود. کاری نداشت که خودش افسر است و آن ها سرباز صفر. 📝خودشان می گفتند: وقتی اینجا می آییم انگار آمدیم تفریح. برای همین که گماشته قبول نمیکرد و به دلیل برخوردش با سربازها، افسرهای دیگر تعجب می کردند. برایشان سوال بود که چرا این افسر با چنین درجه ای این طور رفتار میکند. 📝شاید برای همین بود که تا پیروزی انقلاب،ساواک برگه ی تایید صلاحیتش را به پرسنلی ارتش نفرستاد. همان یکی دوماه اول که آمده بودیم تهران،یک شب می خواست برود جایی.گفت با سرهنگ نامجو و چند نفر دیگر جلسه ی مخفی دارد. 📝من را برد خانه ی یکی از دوست هایش تا اگر کارش طول کشید، توی خانه نمانم. وقتی سفره انداختند که شام بخوریم. یوسف گفت: دیرم شده، باید برم. وشام نخورده رفت. تازه غذا خورده بودیم و داشتیم سفره را جمع می کردیم که در زدند. 📝یوسف بود. تعجب کردیم به من گفت: پاشو زود بریم خونه. گفتم: چرا؟ مگه نرفتی جلسه؟ گفت: کارم زود تموم شد. وقتی سوار ماشین شدیم، دیدم روی صندلی عقب یک سطل ماست و یک نان سنگک  گذاشته. 📝پرسیدم: تو رفتی جلسه یا رفتی ماست بخری؟ ما که توی خونه ماست داشتیم. چیزی نگفت، بعد که رسیدیم خانه گفت: خدا رحم کرد که فهمیدم دارند تعقیبم می کنند. حتما مال اون تایید صلاحیته. یه ماشین پشت سرم بود که نور چراغ هایش تنظیم نبود؛ افتاده بود توی آیینه ماشین فهمیدم دنبالم هستند. 📝نرفتم جلسه وسط راه پیاده شدم و رفتم داروخانه، الکی چندتا قرص خریدم. بعد هم برای رد گم کنی نون و ماست گرفتم و اومدم دنبال تو. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_شهدایی 🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز ↶° به روایت: همسرشهید 8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم 📝نزدیک های انقلا
❣﷽❣ 📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 9⃣1⃣ 📝یوسف شد یکی از بنیان گذاران باز هم توی خانه درست و حسابی نمی دیدمش. همه اش دنبال تشکیلات سپاه بود. هفته به هفته ازش خبر نداشتم. از ترور های اول خیلی می ترسیدم. بالاخره ممکن بود او را هم ترور💥 کنند. همه اش منتظر بودم تلفن بزنند و بگویند شوهرت را کشتند. 📝توی همان گیر و دار کارهای سپاه دنبال کارهای هنری هم بود. از همان موقعی که کردیم هم، به هنر علاقه داشت. نجاری🔨 بلد بود، بلد بود تخت و مبل بسازد. خطش هم خوب بود. وقتی نامه هایش را می خواندم، کیف می کردم از خطش. نقاشی هم می کرد. 📝توی خانه ی مادرش پر از تابلوهایی بود که خودش کشیده بود. همه هم از طبیعت؛ تکنیک آب رنگ🎨 مداد رنگی، پاستل. گاهی وقت ها هم می نشست با حامد درست می کرد. حامد ماشین خیلی دوست داشت. همه اش می گفت: بابا من ماشین🚗 می خوام. 📝یک روز نشستند ماشین درست کنند. یوسف روی شکل یکی از ماشین های باربری ارتشی را کشید؛ با اندازه های دقیق. بعد هم دورش را قیچی✂️ کرد و تکه هایش را به هم چسباند. چهارتا از چرخ های اسباب بازی حامد را هم جای چرخ هایش گذاشت. حامد خیلی خوشش آمد. از ده بار پارک رفتن هم برایش جالب تر بود. 📝گاهی وقت ها هم دولا می شد و به حامد می گفت: بیا پشت من سرسره بازی کن. ببین سرسره ی من بهتره یا سرسره پارک. حامد می خندید و می گفت: همین خوبه، همین خوبه😍 اگر وقت داشت، می نشست با حامد کارتون نگاه می کرد. بعد می نشست با حوصله در مورد کارتون با حرف می زد. 📝بیش تر پول هایش را خرج خریدن برای حامد و فاطمه می کرد. برای خودش هم می خرید🛍 همیشه می گفت: یک جایی از کمد رو بذار برای هدیه. اصلا یک کمد مخصوص هدیه باشد. 📝خیلی وقت ها که از کتاب📕 یا  اسباب بازی ای خوشش می آمد، چندتا چندتا می خرید و می گذاشت توی کمد هدیه ها می گفت: باید توی خونه چیزی برای هدیه دادن آماده باشه، تا وقتی جایی می ریم، لازم نباشه تازه اون وقت بریم برای خودشون یا بچه هاشون ای بخریم. 📝هر وقت بچه ای می امد خانه مان و یوسف می خواست به ش کادو بدهد، از کمد هدیه ها🎁 کتاب و اسباب بازی بر می داشت و می داد. فکرهایش خیلی قشنگ بود. خودش هم خیلی می کرد. همه جور کتابی می خواند؛ سیاسی مذهبی، تاریخی، ادبی، حتی کتاب کودکان. 📝کتابهای بچگانه📚 را با دقت میخواند و درموردش نظر میداد. میگفت: اگر اینطور یا آنطور مینوشتند برای بچه ها جال تر بود. با روحیه که داشت این همه علاقه به کارهای هنری🎭 خیلی عجیب بود چون هنر مندها معمولا بی نظمند. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌼🍂🌼🍂🌼 "ڪسے#ڪہ‌اهݪ دنیانیسٺ! "فقط‌با#شهادٺ آرام‌مےگیرد...♡✨ #شهید_محمود_کاوه🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzad
9⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🔰زندگی نامه محمود کاوه سال ۱۳۴۰ ه.ش📅 در مقدس، در خانواده ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(ع) متولد شد. پدرش که از کسبه متعهد به شمار می آمد، در دوران و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنه ای شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت. 🔰وی که برای فرزندش اهمیت زیادی قایل بود، محمود را همراه خود به مجالس و مذهبی و نماز جماعت می برد و از این راه فرزندش را با مکتب اهل بیت (ع) و تعالیم انسان ساز اسلام آشنا می کرد.با شروع جریانات انقلاب، او که جوانی بانشاط، فعال و مذهبی بود با شرکت در محافل درسی مسجد 🕌جوادالائمه(ع) و امام حسن مجتبی(ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز بود، از هدایتها و تعالیم آیت الله خامنه ای بهره های فراوانی برد و ره توشه های همین تعالیم را با خود 🔰 به محیط و میان دانش آموزان منتقل می نمود. او در دبیرستان به عنوان محور مبارزه شناخته می شد. با علاقه وافر، به اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) می پرداخت و فعالانه در و درگیریهای زمان انقلاب شرکت داشت.در پخش اعلامیه‌های روح‌الله خمینی چه در درون دبیرستان و چه در محیط‌های دیگر تلاش می‌نمود و در با مأموران حکومت و راهپیمایی‌ها به همراه پدر فعالانه شرکت می‌جست. 🔰سخنرانی‌های سید علی خامنه‌ای تأثیر فراوانی روی او گذاشت.او در زمینه عکاسی 📸از انقلاب فعالیت داشت و به گفته خواهرش عکس اولین شهید انقلاب در ، توسط او گرفته شد.ورود کاوه به پاسداران بعد از پیروزی انقلاب کاوه به سپاه پاسداران مشهد پیوست. او پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش برادران سپاه و بسیج پرداخت. 🔰پس از آن، به حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهه‌های جنوب شد اما مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آماده‌سازی و آموزش نیروها به فراخواندند. 🔰کاوه یکی از فرماندهانی است که هدایت جنگ ایران و عراق را به عهده گرفتند. روزی که جنگ☄ آغاز شد او یک جوان ۱۹ ساله بود اما ۳ سال بعد فرماندهی ویژه شهدا را بر عهده گرفت. تیپی که از کلیدی‌ترین یگانهای سپاه بود. و انجام عملیات خارق‌العاده توسط این تیپ با فرماندهی کاوه باعث شد که به ویژه ارتقاء یابد.💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍀فکه ، سرزمینی است؛ که هر قسمت اش ، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد.دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند. و خونشان ، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. 🍀در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. 🍀فرمانده ای که هدایت را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده گرفت .شناسایی مقر را به نیروهایش آموزش داد.همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. 🍀مثل همان روز سرنوشت ساز ، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هردو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند .آسمانی از جنس که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود .‌ ✍نویسنده: 🍁به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃علی، نقطه تلاقی بشر برای مواجه با تلاطم و حبِّ علی کلیددار کشتی این تلاطم است. 🍃خواه نیکوکار باشی یا نباشی؛ بی حبِّ او، هیچ معامله ای در برایت تشکیل نخواهد شد. در تاریخ خوانده ایم؛ حبِّ علی، چه بر سر انسان و عاقبتش خواهد آورد. 🍃هادی ذوالفقاری، مخاطب این نوشته است. کسی که به حبِّ علی تن به مهاجرت داد و مجاور شد. اما آغاز راه حبِّ علی است، یعنی عشق وصال خدا و عشق به خدا یعنی خون بهایی که خدا خود می پردازد🙃 🍃پسرک فلافل فروش، قصه ای دارد با نمک حبِّ علی، دل شیر می خواهد؛ در کشور غریب باشی و عضو یگان آن کشور شوی تا با داعش بجنگی، عقیده و ایمان قوی می خواهد برای عمل به این مکتب. 🍃کار ، زمین نمی ماند؛ مثل هادی که عکاس مقاومت بود و آخر پس از ، بعد از چند روز با دوربینش شناسایی شد😓 🍃خوش به حال که تو را در آغوش دارد . ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ 🍃شاعر چه زیبا می‌گوید : زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست، هر كسي #نغمه خود خواند و از صحنه رود، صحنه
حضور در دفاع مقدس پس از مدت کوتاهی، به واسطه بروز و دقت عمل، به عنوان «مسئول اطلاعات - عملیات» این سپاه معرفی شد👌شهید بعدها همراه سردار «حاج احمد متوسلیان»❤️و شهید چراغی❤️ به جبهه‌های عزیمت کرد و به عنوان مسئول - عملیات «تیپ محمد رسول الله(ص)» به فعالیت خود ادامه داد.💪 شناسایی دقیق و خوب این سردار دلاور اسلام در عملیات «فتح‌المبین» باعث موفقیت عملیات گردید😍. عباس در این عملیات از ناحیه پا بشدت مجروح شد😔 و حدود دو ماه بستری بود🏨 به توصیه پدر، در این ایام (مهر ماه ۱۳۶۱)🗓 مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد🎊🎉. نزدیکی‌های عملیات «مسلم بن عقیل» بود که عباس عصا به دست به صف رزمندگان لشکر پیوست💪. حضور او با این حال، در تقویت روحیه رزمندگان اثر به سزایی داشت😍 پس از این، شهید کریمی دیگر به واحد اطلاعات نرفت❌ و با تجربه و شم بالای، یکی از تیپ های لشکر محمد رسول الله (ص) را پذیرفت✅در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر یک و والفجر ۴، فرمانده تیپ بود.😎 پس از شهادت سردار شهید همت، شهید کریمی به دلیلی لیاقت⚔و شایستگی👌 به عنوان فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) معرفی شد. حدود یک سال فرماندهی بر عهده حاج عباس بود😘
🍃فکه، سرزمینی است؛ که هر قسمت اش، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد. دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند و خونشان، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. 🍃در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام غلامحسین افشردی ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. 🍃فرمانده ای که هدایت عملیات را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده گرفت. شناسایی مقر را به نیروهایش آموزش داد. همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. 🍃مثل همان روز سرنوشت ساز، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هردو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند. آسمانی از جنس عشق که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود.‌ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
"بسم الله الرحمن الرحیم" 🍃آتش را همه می دانند که داغ است و سوزاننده اما او که یک بار سوخته است از عمق جان میفهمد داغی و را. حال اگر این سوخته دوباره و با اختیار کامل به دل آتش بزند نشان از جستجوی ای بسیار ارزشمند در میانه شعله های آن آتش است! 🍃سید در کودکی مدال افتخار شهید بودن را گرفته بود و به خوبی تمام رنج و مرارتهای نداشتن ظاهری پدر را از عمق جان چشیده بود، نیروی هم نبود، هیچ اجباری هم برای اعزام نداشت اما در بحبوحه سروسامان گرفتن کارش و پدر شدن دوباره اش به جستجوی گنجی گرانقدر که همان وصل خداوند تبارک و تعالی بود به دل آتش با اشقی الاشقیا در عراق و سوریه زد و بالاخره در حلب آن گنج را به بهای سوختن و قربان شدن یافت💔 🍃فرزند سید محمدجواد حسن زاده وقتی به دنیا آمد که پدرش به جز مدال فرزندی شهید، تاج افتخار را نیز بر سر داشت. ♡رضوان الله علیه و حشرنا الله معه♡ ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳ اسفند ۱۳۵۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضا 🕊محل شهادت : حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍀فکه ، سرزمینی است؛ که هر قسمت اش ، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد.دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند. و خونشان ، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. 🍀در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. 🍀فرمانده ای که هدایت را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده گرفت .شناسایی مقر را به نیروهایش آموزش داد.همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. 🍀مثل همان روز سرنوشت ساز ، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هردو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند .آسمانی از جنس که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود .‌ ✍نویسنده: 🍁به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃علی، نقطه تلاقی بشر برای مواجه با تلاطم و حبِّ علی کلیددار کشتی این تلاطم است. 🍃خواه نیکوکار باشی یا نباشی؛ بی حبِّ او، هیچ معامله ای در برایت تشکیل نخواهد شد. در تاریخ خوانده ایم؛ حبِّ علی، چه بر سر انسان و عاقبتش خواهد آورد. 🍃هادی ذوالفقاری، مخاطب این نوشته است. کسی که به حبِّ علی تن به مهاجرت داد و مجاور شد. اما آغاز راه حبِّ علی است، یعنی عشق وصال خدا و عشق به خدا یعنی خون بهایی که خدا خود می پردازد🙃 🍃پسرک فلافل فروش، قصه ای دارد با نمک حبِّ علی، دل شیر می خواهد؛ در کشور غریب باشی و عضو یگان آن کشور شوی تا با داعش بجنگی، عقیده و ایمان قوی می خواهد برای عمل به این مکتب. 🍃کار ، زمین نمی ماند؛ مثل هادی که عکاس مقاومت بود و آخر پس از ، بعد از چند روز با دوربینش شناسایی شد😓 🍃خوش به حال که تو را در آغوش دارد . ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 📅تاریخ تولد : ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ 🥀مزار شهید : قبرستان وادی السلام نجف 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃علی، نقطه تلاقی بشر برای مواجه با تلاطم و حبِّ علی کلیددار کشتی این تلاطم است. 🍃خواه نیکوکار باشی یا نباشی؛ بی حبِّ او، هیچ معامله ای در برایت تشکیل نخواهد شد. در تاریخ خوانده ایم؛ حبِّ علی، چه بر سر انسان و عاقبتش خواهد آورد. 🍃هادی ذوالفقاری، مخاطب این نوشته است. کسی که به حبِّ علی تن به مهاجرت داد و مجاور شد. اما آغاز راه حبِّ علی است، یعنی عشق وصال خدا و عشق به خدا یعنی خون بهایی که خدا خود می پردازد🙃 🍃پسرک فلافل فروش، قصه ای دارد با نمک حبِّ علی، دل شیر می خواهد؛ در کشور غریب باشی و عضو یگان آن کشور شوی تا با داعش بجنگی، عقیده و ایمان قوی می خواهد برای عمل به این مکتب. 🍃کار ، زمین نمی ماند؛ مثل هادی که عکاس مقاومت بود و آخر پس از ، بعد از چند روز با دوربینش شناسایی شد😓 🍃خوش به حال که تو را در آغوش دارد . ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۳ بهمن ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ 🥀مزار شهید : قبرستان وادی السلام نجف 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh