eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾گم میشوم میان 🍁#دلتنگی💔 هایم... 🌾و محو #نگاهت 🍁که مشتاقانه #پرواز را🕊 🌾به انتظار نشسته ای... #س
3⃣4⃣3⃣1⃣🌷‍ ♨️دل تنگی💔 هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و 😭و هم حکایتِ افتخاری اش . به گمانم 🌼 کنار روضه ی را خواند و با نوحه ی ، دم ِ ِعشق💓 را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد. 🔆آنقدر عکس🖼 و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های😢 همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی🌨 است ♨️شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت دل شکسته اش 💔برای شهادت یا خودش در روز ِ با که با تیری☄ که به اصابت کرد به آرزویش رسید. 🔆ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.باید گذشت از این به آسانی باید مهیا شد از بهر سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا انسانی 🍂به مناسبت ایام شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون #انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با
0⃣5⃣3⃣1⃣ 🌷 💞 🔰شهید حسن غفاری در متولد شد. زمستان سال ۸۵ کرد و حاصل این مهلا خانم و علی آقا است. شهید می گوید: در روز هر کسی چیزی می‌گفت؛ یکی می‌گفت دویست سکه، و دیگری می‌گفت کم است. بزرگ مجلس گفت‌: 🔰 مهریه را کی و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنی‌های مهریه من همه حواسم به بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند می‌شد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگین‌تر می‌شد، و هر لحظه بیشتر می شد 🔰تا اینکه سرآمد و به پدرم گفت‌: حاج آقا اجازه می‌دهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت‌: کالا که نمی‌خواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی بدهم یک می‌دهم، اگر شما هم باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم. 🔰نظرت با هفت عشق:💗 قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست⁉️ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی. از این حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. یک سال آخر همیشه از شهادت و رفتن صحبت می‌کرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با و دوستان شهیدش زندگی می‌کرد. هر وقت تنها می‌شدیم، 🔰می گفت: جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من شهادت هستم...دو روز مانده بود به رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه🏚 و گفت: 🔰فاطمه خانم بیا این هم من برای شما و . رفتم قرآن📖 را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم‌: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند حاجت دل💘 من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست. 🔰همیشه می‌گفت دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شوم و اگر فرصتی باشد با خون💔 خودم بنویسم ‌قائدنا خامنه‌ای‌ و می‌گفت: دوست دارم من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من# شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند. همان شد که می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره☄ شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند. 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📝دل نوشته وزیر #بهداشت برای سردار دلها 💓 🔹نمکی در بخشی از #دل‌نوشته‌ای خطاب به سردار سلیمانی نوشته:
🍁تنها خواسته شهید خانزاد از حاج قاسم !ما از طریق لشکر و که به خانه‌مان می‌آمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد، رفتیم ملاقات، نرگس گفت: «من یک خواهشی دارم». 🍁حاج قاسم گفت: «بگو». :«من از همه خواسته‌ام مرا به دیدار آقا ببرند». سردار پرسید «از کی دوست داری بروی حضرت آقا؟»نرگس گفت: «از بعد شهادت پدرم». حاج قاسم پرسید «چرا؟» 🍁گفت: حس می‌کنم با دیدن ایشان آرام می‌شوم.سردار گفت: «حتما این کار را می‌کنم. یک و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است، سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود.» 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📝رضا در نامه شان خطاب به محمدقاسم نوشته است: جان خودت را از مجالس تلاوت قرآن 📖و اهل‌بیت (ع) دور نکن که خطبه پیامبر (ص) به ثقلین بود . 🌳سفارش دیگر شهیدم دستگیری از مستمندان و نیازمندان است . او از خواسته بود که: با مادرت مهربان باش و به مادرت وفا کن . سعی کن در مکتب شهدا و شهادت تلمذ کنی . راه پدر را ادامه بده . من هم دوست دارم تا اسلحه جهاد شهیدم را به دستان پسرش بسپارم و امیدوارم امام زمان (عج) ظهور نمایند . 🌲 چرا که اهل‌بیت (ع) هستند و اجازه نخواهند داد عمه سادات اینگونه به دست بیفتد و حقیقتاً انتقام خون‌های ریخته شده را از کفار خواهند گرفت. ان‌شاءالله راوی: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹✨🌹✨🌹 🔅- گاهی #باید ایستاد و بھ نفۡس' #نھ ' گفت 🔅وَ از تامینِ #خواسته‌هاۍ او سر باز زَد ،تا رشد و
‍ ♡هوالعشق♡ 3⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🔰یاد باد آنکه زما سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد* وهب* را که ⁉️ از او که می خواندم، پیش از خودش همسرش را می ستودم‌. را، را، عمق عشقش💞 را. مگر نه اینکه ، خلاصه می شود در رضای معشوق 🔰آنگاه که دل 💗، می تپید برای ، برای لبیک و برای وصال، دختری دلداده، بندهای را از روحش می شکافت و مردش را به آغوش پر ارج دلدار حقیقی می‌سپرد. و من در این اندیشه ام که چه بسیار وهب ها و ها*، در فراسوی مرزهای عشق، روح هایشان را به یکدیگر پیوند می زنند و جان‌نثاری می کنند بهر حق. 🔰و من در این اندیشه ام که بانو*، آنگاه که به پیشواز مردش می رفت، حامل چه احساسی بود⁉️ آنگاه که با رزهای سرخی که از آنها می چکید و معجری سپید که از سرور یارش به سر داشت، به پیشواز مالک قلبش می رفت، به چه می اندیشید؟ 🔰آنگاه که برای آخرین بار، انگشتان لرزانش را روی تهی از گرمای "او" میکشید، چه از ما می خواست؟ چیزی جز تداوم راهی سرخ که سرشار از خون وهب ها و ها* است؟ بیا هر گونه که می توانیم، با و مال و و قلم، جهان را مهیای آمدن گردانیم. 🔰بیا برخیزیم و گوییم پ.ن: *جناب حافظ *وهب بن وهب که در برخی منابع از او به وهب بن عبدالله کلبی یاد شده‌است، جوانی (مسیحی) مذهب بود که در مسیر حرکت (ع) به سوی کربلا به دست وی آورد و در روز عاشورا در کربلا  شد. *همسر وهب که همچون او در مسیر کربلا به اسلام گروید.*بانو سمیه یل هیکل شهید فرهنگی والا 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♦️امام خامنه ای 🌟اگر زنان در اجتماعی یك ★ملتی حضور نداشته باشند، 🌟آن حركت به نخواهد رسید، ★موفق نخواهد شد.❌ 🥀وداع و فرزند۲۰روزه مدافع حرم 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🍃🍃🍃🍃 💞لبخند 😅زدنشان دليل خاصے نميخواست شايد آنها جز #زيبايے چيزے نميدیدند لبخند پيروزے ❓ مگر غير ا
🍃روز به روز غرق می شویم در و تعلقاتش، آنقدر سرگرم که فراموش می کنیم در دنیا مسافریم و آخرِ هر دل بستن💞دل کندن است. 🍂پویا ایزدی، مسافر دنیا بودن را خوب فهمید و رفت🕊دل برید از دل بستگی هایی که به دنیا وابسته اش کرده بودند.شهدا را واسطه قرار داد تا بتواند بگذرد حتی از و دخترش. 🍃داستانِ بابایی بودن دختر ها را همه بلدند. بگذریم از وداع ریحانه با پدرش. از دل برای بی تابی فرزندش. اما خدا راشکر اگر بابا شد، مادری هست که او را در آغوش بگیرد. نه خارمغیلان هست که پاهایش را زخم کند و نه که در آن بخورد.اما امان از دلتنگی💔 که لالاییِ هرشب دختران شهداست و 🌷 تنها قصه ای است که هیچ وقت تکراری نمی شود. 🍂به قول : « عصر بود، موشک که خورد💥 از روی تانک پرت شد پایین. درست مثل (ع)، از روی مرکب.....» 🍃عشاق دارند یکی یکی به ملحق می شوند. ایزدی، حججی سردار دل ها ... ایم در دنیا. زمین گیر شده، نفس کم آورده ایم از این همه گناه🚫 کاش را یاد بگیریم ✍نویسنده: 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰دنیا سرایی است، که نابودی برایش مقدر گشته و کوچ کردن مردمش👥 از آن، حتمی است. دنیا در دیده‌ی #خردمند
🍃به نام او که را برگزید. روز زمینی شدنت، قلبِ زمین می‌تپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض می‌زند. 🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، با آن قدّ رشیدش لامپ‌های رنگی را چک می‌کند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊 🍃آن‌طرف تر ، نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و زغال هارا باد می‌زند مبادا خاک شوند!! می‌خواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂 🍃چند روزی می‌شود که و هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍 🍃وارد می‌شوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر می‌کند. همه به استقبالت می‌آیند.یک به یک در آغوششان فرو می‌روی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا علیه‌السلام 🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ می‌شوی را به آغوش می‌کشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت می‌درخشد🤩 . 🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست! تو شدی اما جایِ خالی‌ات دلهارا سوزانده، یک ، یک ، یک اشک چشمشان روان است برای آخرین بار آغوشت را لمس می‌کند😞 🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمی‌شود💔 🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد و و این اواخر ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀 🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هایی‌است که به دستمان رسیده و قلب را بی‌تابَت می‌کند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏 🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏 ✍نویسنده: 🕊به مناسبت شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
♦️امام خامنه ای 🌟اگر زنان در اجتماعی یك ★ملتی حضور نداشته باشند، 🌟آن حركت به نخواهد رسید، ★موفق نخواهد شد.❌ 🥀وداع و فرزند۲۰روزه مدافع حرم 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💠منتظرت هستم یک روز بعد از عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌💔 گفتم بروم سراغ آن دفتری که مشترکمان📖 را در آن می نوشتیم. به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه💌 با این مضمون نوشته بود: عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست نوشته شود. آن دنیا 😍❤ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃بهار، مفتخر به داشتنِ توست. بیست و ششمین روزِ خرداد را به نامت آذین بسته اند تا در قلب بهار درخشان و جاودانه بمانی♡ 🍃تربیت شده در خانواده ای . پدر و مادری حسینی که تربیتشان ذره ذره را با تو عجین می‌کرد! 🍃زیرِسایه مادرِ عالم، در مدرسه مشغول طلبگی شدی! با عشق درس می‌خواندی! طوری که راهِ ده ساله را، هشت ساله به پایان بردی و شدی شاگردِ مکتبِ بزرگان🌺 🍃خوش‌رویی، ، دوری از ، جاذبه قوی بود برای جذب . طبق فرمایش رهبری، زندگی‌ات آمیخته ای بود از ، . 🍃پدر دو دختر بودی، بشری و فاطمه، و همین مهرِ پدری نگذاشت لحظه‌ای بی‌تفاوت از ظلمی که به بچه ها و مظلومان می‌شود بگذری! دل نازک بودی! طاقت شنیدن ناله های جانسوز کودکان و را نداشتی پس دخترانت را به مادرشان و هر سه را به حضرت ارباب سپردی و راهی شدی. 🍃در گوش مادر زمزمه کردی: "نمی‌توانم در کنار و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم سوریه و عراق، والدینشان سر بریده می‌شوند"😔 🍃کار خوب، تدریس، حقوق و زندگی آرام، هیچکدام پایِ رفتنت را سست نکرد! گویی آن سوی مرزها، چیزی انتظارت را می‌کشید که تو به وصلش بال و پر می‌زدی. 🍃به قولِ خودت رفتی تابه "حاصل آموخته هایت" برسی. در "سی و یکمین" روز فروردین رها شدی. در روزِ میلادِ مولایت، امامِ باقر (ع)؛ اولین روز ماه رجب. 🍃گفتی زحمت پیکرم را به کسی نمی‌دهم و چند سالی است که پیکرِ پاکت، مهمانِ سرزمینِ شام است. در "دَرعا" مانده ای. گویا توانِ دل کندن از و بانویش را نداری! 🍃هرجا خوشی همانجا باش اما. اینجا دو دختر چشمِ به راهِ آمدنت نشسته اند. بشری بعد از شنیدن خبر پروازت کرد! تبی که هیچ دکتری علت و درمانی برایش نداشت! دکتری گفت: تبِ بی‌پدری است. ببریدش، خودش خوب می‌شود. تبِ جسمش قطع شده اما تبِ دلش...؟ گمان نکنم😔 🍃، برگرد و تنها یک بغل، بابایشان باش ؛ پدر دختران🌺 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۲۶ خرداد۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار یادبود: قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ سوریه، حلب 📅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا قطعه ۵۳ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به تابلوی خانوادگیش که جلوی چشمانم خودنمایی میکند دقیق میشوم. همسرش زهرا، دخترانش ثنا و حنانه و قاب عکسی که میان این سه جا خوش کرده. تابلو ناقص بود، را کم داشت... 🍃پدری که دستش را دور گردن ثنا حلقه کند و حنانه را در آغوش پر مهرش بگیرد. این صحنه ناب بر دل دخترانش ماند اما بر دل حنانه که فقط عطر تن پدر را در خاطر داشت این حسرت عظیم تر و عمیق تر جلوه می‌نمود. 🍃قصه پدری که در این تابلوی خانوادگی فقط قاب عکسش بود از آذر شصت و پنج در خانه ای سازمانی آغاز شد. فرزند سوم خانواده، حیدر؛ که به قول خودش با همه اعضای فرق داشت! 🍃از آزمون الهی تا میدان عمل که هنگام حقیقت یافتن شعار بود، حیدر متفاوت عمل کرد و در تمامشان خوش درخشید. ولی در میدان خوش تر. دلاورانه جنگید و حیدرگونه جام شهادت نوشید. 🍃و من به این می‌اندیشم که گاهی اسم ها گویای سرنوشت صاحبانشان هستند. و این از خود گذشتن ها مقدمه امنیتی است که به قیمت نبودن یک پدر و یا محقق می‌شود. ✨سالگرد شهادتت مبارک ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ آذر ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ خرداد ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢۰ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حماه_سوریه 🥀مزار شهید : کرج_گلزار شهدای ملارد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃بهار، مفتخر به داشتنِ توست. بیست و ششمین روزِ خرداد را به نامت آذین بسته اند تا در قلب بهار درخشان و جاودانه بمانی♡ 🍃تربیت شده در خانواده ای . پدر و مادری حسینی که تربیتشان ذره ذره را با تو عجین می‌کرد! 🍃زیرِسایه مادرِ عالم، در مدرسه مشغول طلبگی شدی! با عشق درس می‌خواندی! طوری که راهِ ده ساله را، هشت ساله به پایان بردی و شدی شاگردِ مکتبِ بزرگان🌺 🍃خوش‌رویی، ، دوری از ، جاذبه قوی بود برای جذب . طبق فرمایش رهبری، زندگی‌ات آمیخته ای بود از ، . 🍃پدر دو دختر بودی، بشری و فاطمه، و همین مهرِ پدری نگذاشت لحظه‌ای بی‌تفاوت از ظلمی که به بچه ها و مظلومان می‌شود بگذری! دل نازک بودی! طاقت شنیدن ناله های جانسوز کودکان و را نداشتی پس دخترانت را به مادرشان و هر سه را به حضرت ارباب سپردی و راهی شدی. 🍃در گوش مادر زمزمه کردی: "نمی‌توانم در کنار و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم سوریه و عراق، والدینشان سر بریده می‌شوند"😔 🍃کار خوب، تدریس، حقوق و زندگی آرام، هیچکدام پایِ رفتنت را سست نکرد! گویی آن سوی مرزها، چیزی انتظارت را می‌کشید که تو به وصلش بال و پر می‌زدی. 🍃به قولِ خودت رفتی تابه "حاصل آموخته هایت" برسی. در "سی و یکمین" روز فروردین رها شدی. در روزِ میلادِ مولایت، امامِ باقر (ع)؛ اولین روز ماه رجب. 🍃گفتی زحمت پیکرم را به کسی نمی‌دهم و چند سالی است که پیکرِ پاکت، مهمانِ سرزمینِ شام است. در "دَرعا" مانده ای. گویا توانِ دل کندن از و بانویش را نداری! 🍃هرجا خوشی همانجا باش اما. اینجا دو دختر چشمِ به راهِ آمدنت نشسته اند. بشری بعد از شنیدن خبر پروازت کرد! تبی که هیچ دکتری علت و درمانی برایش نداشت! دکتری گفت: تبِ بی‌پدری است. ببریدش، خودش خوب می‌شود. تبِ جسمش قطع شده اما تبِ دلش...؟ گمان نکنم😔 🍃، برگرد و تنها یک بغل، بابایشان باش ؛ پدر دختران🌺 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۲۶ خرداد۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار یادبود: قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز (هجری قمری) 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴( ۲۱ محرم ۱۴۳۷ هجری قمری) 📅تاریخ انتشار : ۸ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴( ۲۱ محرم ۱۴۳۷ هجری قمری) 📅تاریخ انتشار : ۱٢ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا قطعه ۵۳ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃کنار مزارش نشسته و سردش را لمس می‌کند. چه مزار عزیزش را می‌نگرد. گویی نمی‌خواهد باور کند اینجا اوست. به قاب عکسی که در آن عزیزش ثبت شده بود خیره می‌شود. به چشمش نیش می‌زند، است. 🍃دلش می‌خواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار نفس می‌کشید. از روزی که هم‌ نفسش در پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش می‌گذراند. اینکه محمد جواد هدیه و نظر کرده عقیله بنی‌هاشم بود. اینکه از همین نشانه می‌شد تا ته راه را خواند. 🍃ته راه می‌دانی کجا بود؟ همه گمان می‌کردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت. 🍃فهمید یک جای کار می‌لنگد آن هم این دنیاست، مثل تعلق خاطر به و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که می‌خواست یک بار دیگر فقط او را ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، بود! 🍃چهره‌اش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد می‌انداخت و این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط با توفیقی که نصیب هرکس نمی‌شود. و امروز ششمین سالی‌ست که از می‌گذرد. ♡سالگرد پروازت مبارک♡ پ.ن: گفته خود شهید به همسرش. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃شهید ،کسی که در آزمون نفر اول شد اما به و مردمش او را مجاب کرد که بماند. در هم کارش درمان محرومان بود و مرهم بود بر روی زخم‌های مردمانش.در دوره دانشجویی‌اش دانشکده را تأسیس کرد و در فعالیت‌های و حضور فعال و کارآمد داشت. 🍃او تنها یک نبود. این را از وصیت‌نامه‌ای که نوشته می‌توان فهمید از دغدغه‌ای که برای تربیت فرزندش بعد خود داشت تا زمانی‌که دستگیر شد و به‌خاطر اینکه او فردی در صحنه و پرتلاش بود نتوانست بیش‌تر از شش ماه او را در زندان نگه دارد و بعد از مدتی او را به جوخه سپردند و او به رسید. او هم که همراه با او به زندان افتاده بود به مدت یک‌سال در زندان ماند... 🍃پس از شهادتش هیچ نام و نشانی از مزارش وجود نداشت تا که ساختمان‌های به دست مردم افتاد، در آنجا اسنادی پیدا کردند که مشخص می‌کرد مرتضی بعد از شلیک چند تیر به دریاچه نمک در قم انداخته شده بود و هیچ خبری از پیکر نبود و امروز به پاس خدمات و و ازخودگذشتگی‌های او برای و ملتش نام و یادش همیشه در دلهامان زنده و در یادهایمان باقی خواهد ماند. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۳ 📅تاریخ شهادت : ۴ بهمن ۱۳۵۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : نامشخص 🕊محل شهادت :تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت سی و هشت❤️ . نامه اش از انگلیس رسید. "خب بچه دار شدنمان چشمم را روشن کرد. عزیزم شرمنده که در این وضع در کنارت نیستم. تو خوب میدانی که نبودنم بی علت نیست و اینجا برای درمان هستم. خیلی نگران حالت هستم. من را از خودت بی خبر نگذار. امیدوارم همیشه زنده و سالم باشی و سایه ات بالای سرم باشد. گفته بودی از زایمان می ترسی. نگران نباش، فقط به این فکر کن که موجودی زنده از تو متولد می شود." بعد از دو ماه ایوب برگشت. از ریز و درشت اتفاقاتی که برایش افتاده بود، تعریف می کرد. می گفت: "عادت کرده ام مثل پروانه دورم بگردی، همیشه کنارم باشی. توی بیمارستان با ان همه پرستار و امکانات راحت نبودم" با لبخند نگاهش کردم. تکیه داد به پشتی _ شهلا ؟ این خانم ها موهایشان خود به خود رنگی نیست، هست؟؟؟؟؟؟ چشم هایم را ریز کردم. + چشمم روشن!! کدام خانم ها؟ _ خانم های اینجا و آنجا که بودم. خنده ام گرفت.😄 + نخیر مال خودشان نیست، رنگشان می کنند. _ خب، تو چرا نمی کنی؟ + چون خرج داره حاج آقا. فردایش از ایوب پول گرفتم و موهایم را رنگ کردم. خیلی خوشش آمد گفت: _ "قشنگ شدی، ولی نمی ارزد شهلا..." آخر دو برابر ازش پول گرفته بودم. چیزی نگذشت که ثبت نام کرد برود + کجا ب سلامتی؟ _ میروم منطقه... + بااین حال و روزت؟ آخه تو چه به درد جبهه میخوری؟ با این دست های بسته. _ سر برانکارد رو که میتونم بگیرم. از همان روز اول میدانستم به کسی دل میبندم که به چیز با ارزشی تری دل بسته است. و اگر راهی پیدا کند تا به آن برسد نباید مانعش بشوم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃بهار، مفتخر به داشتنِ توست. بیست و ششمین روزِ خرداد را به نامت آذین بسته اند تا در قلب بهار درخشان و جاودانه بمانی♡ 🍃تربیت شده در خانواده ای . پدر و مادری حسینی که تربیتشان ذره ذره را با تو عجین می‌کرد! 🍃زیرِسایه مادرِ عالم، در مدرسه مشغول طلبگی شدی! با عشق درس می‌خواندی! طوری که راهِ ده ساله را، هشت ساله به پایان بردی و شدی شاگردِ مکتبِ بزرگان🌺 🍃خوش‌رویی، ، دوری از ، جاذبه قوی بود برای جذب . طبق فرمایش رهبری، زندگی‌ات آمیخته ای بود از ، . 🍃پدر دو دختر بودی، بشری و فاطمه، و همین مهرِ پدری نگذاشت لحظه‌ای بی‌تفاوت از ظلمی که به بچه ها و مظلومان می‌شود بگذری! دل نازک بودی! طاقت شنیدن ناله های جانسوز کودکان و را نداشتی پس دخترانت را به مادرشان و هر سه را به حضرت ارباب سپردی و راهی شدی. 🍃در گوش مادر زمزمه کردی: "نمی‌توانم در کنار و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشم سوریه و عراق، والدینشان سر بریده می‌شوند"😔 🍃کار خوب، تدریس، حقوق و زندگی آرام، هیچکدام پایِ رفتنت را سست نکرد! گویی آن سوی مرزها، چیزی انتظارت را می‌کشید که تو به وصلش بال و پر می‌زدی. 🍃به قولِ خودت رفتی تابه "حاصل آموخته هایت" برسی. در "سی و یکمین" روز فروردین رها شدی. در روزِ میلادِ مولایت، امامِ باقر (ع)؛ اولین روز ماه رجب. 🍃گفتی زحمت پیکرم را به کسی نمی‌دهم و چند سالی است که پیکرِ پاکت، مهمانِ سرزمینِ شام است. در "دَرعا" مانده ای. گویا توانِ دل کندن از و بانویش را نداری! 🍃هرجا خوشی همانجا باش اما. اینجا دو دختر چشمِ به راهِ آمدنت نشسته اند. بشری بعد از شنیدن خبر پروازت کرد! تبی که هیچ دکتری علت و درمانی برایش نداشت! دکتری گفت: تبِ بی‌پدری است. ببریدش، خودش خوب می‌شود. تبِ جسمش قطع شده اما تبِ دلش...؟ گمان نکنم😔 🍃، برگرد و تنها یک بغل، بابایشان باش ؛ پدر دختران🌺 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد: ۲۶ خرداد۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت: ۳۱ فروردین ۱۳۹۴ 🥀مزار یادبود: قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃کنار مزارش نشسته و سردش را لمس می‌کند. چه مزار عزیزش را می‌نگرد. گویی نمی‌خواهد باور کند اینجا اوست. به قاب عکسی که در آن عزیزش ثبت شده بود خیره می‌شود. به چشمش نیش می‌زند، است. 🍃دلش می‌خواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار نفس می‌کشید. از روزی که هم‌ نفسش در پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش می‌گذراند. اینکه محمد جواد هدیه و نظر کرده عقیله بنی‌هاشم بود. اینکه از همین نشانه می‌شد تا ته راه را خواند. 🍃ته راه می‌دانی کجا بود؟ همه گمان می‌کردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت. 🍃فهمید یک جای کار می‌لنگد آن هم این دنیاست، مثل تعلق خاطر به و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که می‌خواست یک بار دیگر فقط او را ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، بود! 🍃چهره‌اش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد می‌انداخت و این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط با توفیقی که نصیب هرکس نمی‌شود. و امروز ششمین سالی‌ست که از می‌گذرد. ♡سالگرد پروازت مبارک♡ پ.ن: گفته خود شهید به همسرش. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_تولد #شهید_مرتضی_لبافی_نژاد 🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم الله الرحمن الرحیم◇ 🍃شهید ،کسی که در آزمون نفر اول شد اما به و مردمش او را مجاب کرد که بماند. در هم کارش درمان محرومان بود و مرهم بود بر روی زخم‌های مردمانش.در دوره دانشجویی‌اش دانشکده را تأسیس کرد و در فعالیت‌های و حضور فعال و کارآمد داشت. 🍃او تنها یک نبود. این را از وصیت‌نامه‌ای که نوشته می‌توان فهمید از دغدغه‌ای که برای تربیت فرزندش بعد خود داشت تا زمانی‌که دستگیر شد و به‌خاطر اینکه او فردی در صحنه و پرتلاش بود نتوانست بیش‌تر از شش ماه او را در زندان نگه دارد و بعد از مدتی او را به جوخه سپردند و او به رسید. او هم که همراه با او به زندان افتاده بود به مدت یک‌سال در زندان ماند... 🍃پس از شهادتش هیچ نام و نشانی از مزارش وجود نداشت تا که ساختمان‌های به دست مردم افتاد، در آنجا اسنادی پیدا کردند که مشخص می‌کرد مرتضی بعد از شلیک چند تیر به دریاچه نمک در قم انداخته شده بود و هیچ خبری از پیکر نبود و امروز به پاس خدمات و و ازخودگذشتگی‌های او برای و ملتش نام و یادش همیشه در دلهامان زنده و در یادهایمان باقی خواهد ماند. ✍️نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۲۳ 📅تاریخ شهادت : ۴ بهمن ۱۳۵۴ 🥀مزار شهید : نامشخص 🕊محل شهادت :تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠کرامت شهدا 🔰 از زبان مادر شهید ❣✨بعد از شهادت غلامرضا خیلی بی تابی میکردم😭 دلم میخواست هر طــور شده به دیدار بروم و یادبودی از ایشان داشته باشم. ❣✨غلامرضا زیاد به خوابم می آمد و از دلم خبر داشت. خلاصه اینجور که یک قاری لبنانی نقل میکند: "یک عصر کنار مزار شهید لنگری زاده🌷 بودم، آخه به این شهید خیلی خیلی داشتم. بعد از ذکر توسل و درد دل با او از کنارش پا شدم و گلزار را به قصد رفتن ترک کردم🚶‍♂ ❣✨همون شب به آمد. باغ بزرگ و سرسبزی بود، یک سر باغ او بود یک سر باغ من. با همون خنـ😍ــده ی همیشگی ش بهم گفت: -امروز شما ما هستید، اعظم سادات در تدارک نهار هستن(در صورتی که خدا میداند اصلا من نام ایشون رو نمی دانستم) +آقا غلام رضا از حضور شما شرمنده ام، متاسفانه نمیتونم بمونم😔 باید برگردم، عذر بنده را بپذیرید. -حالا که میروی صبـر کن دلم میخواد اون شال سبزی که به گردنته به بدهی. بهش بگو از طرف ماست اینم 💝 +تا که این جمله رو گفت از خواب پریدم خواب عجیبی بود، آخه غلام رضا درست میگفت: این شال همان شالی بود که در دیداری که با ایشون در مسابقات قرآنی داشتم به بنده هدیه🎁 داده بودند و حالا این شهید از من میخواست آن را به مادرش بدهم. ❣✨بله عزیزان "پسرم حاجت من را از طریق یک و آن هم به واسطـه ی یک برآورده کرد. و طولی نکشید که شال سبز این فرد لبنانی از طریق واسطه ها به دست من رسید و اکنون دست من است. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شهید به تازگی نامزد کرده بودند ✨🌟 زمانی که شدند ماه و دو روز از نامزدیشون گذشته بود دوست نداشت ازدواجش مانع دفاع از حریم اهل بیت شود بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد زهرا سادات رضوی شهید متولد سال ۱۳۷۶ هستند همسرشون میگویند : آن لحظه که خبر شهادت حسین را به من دادند با آنکه همه بیتابی می کردند اولین کاری که کردم دو رکعت شکر خواندم . حال و هوای دلم مصداق این بیت شعر بود "دلم یجوریه ولی پر از صبوریه🌙" در دلم غوغا بود ولی خود حضرت زینب (س) یک صبری داده که قابل توصیف نیست . متولد ماه آبان بود و در آبان به شهادت رسید💔🥀 . ••🦋•• ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
● در وصيتنامه‌اش به همه تأكيد كرده است كه پشتيبان ولايت باشيد و از خط ولايت فاصله نگيريد. ● ايشان آرام و قرار نداشت و آن‌قدر از شهادتش مطمئن بود كه مي‌گفت در نماز شبت هر چي از خدا بخواهي، مي‌دهد. به خدا اطمینان داشت از ته دل شهادت می خواست با این که نه جنگی بود و نه به ظاهر شرایطی. برای باورش برنامه‌ریزی می‌کرد. ● می‌گفت را فقط برای خودش نمی‌خواهد، می‌خواهد شفیع ما باشد. ابراز محبت برایش مهم بود. هرشب بچه‌ها را می‌بوسید و می‌گفت: دوست‌تان دارم. پسرها هم باید می‌گفتند دوستت داریم تا دست از سرشان بردارد. نقل از محترمه شهید ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh