برو به ميدون #پسرم
دست #علي يارت باشه✌️
برو به ميدون پسرم
#خدا نگهدارت باشه✋
برو که اشک #پدرت😭
بدرقه ي راه تويه
برو دعاي #مادرت 🌸
هميشه همراه تويه
#وداع_های_عاشقانه 💔
#پدرانه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
°•○●⚫️ #فاطمیه ⚫️●○•°
#فاطمه_جان تو را چه شده است!
من پسرعمویت #علی ام.
⚫️یاد آن روزهایی باش که وقتی به خانه می آمدم به #استقبالم می آمدی امروز که نیامدی😔 امروز که #خادمان تو به استقبالم آمدند، غمـ💔 دنیا دلم را گرفت.
⚫️من #بدون_تو چه کنم. هر جا هر کس مضطر شود نام مرا فریاد می زند. #پدرت در جنگ ها وقتی کارها سخت می شد مرا که می دید گره از خم ابرویش باز می شد. #فاطمه_جان حال من مضطرم. من چه کنم😭 تو برایم دعا کن. دعا کن.
⚫️ #علی_بی_فاطمه چه کند⁉️ می بینمت آب می شوم تنم می لرزد ولی #رفتنت را چه کنم. بعد ازتو مَحرم اسرارم که خواهد بود؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃✨🍃✨🍃✨ تا پیش از #سفر_کربلا خیلی پسر شری بود، همیشه چاقو در جیبش بود، خالکوبی هم داشت. وقتی از سفر
8⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ماجرای خواب حضرت زهرای #شهید_مدافع_حرم_مجید_قربانخانی
🔰همه اینها بهانههای مجید بود و داشت دوران #آموزشی میگذراند. آنجا بهش گفته بودند باید سریع باشید👌 و خوب بتوانید بدوید🏃 چون تو #قلیان میکشی، نفس کم میآری.
🔰بعد از هشت روز به پدرش گفت: آقا دیدید #هشت_روز قلیان نکشیدم🚭 بابایش هم خوشحال شد. به #همسرم گفتم به خدا مجید کارهایی انجام میدهد که ما متوجه آن نشویم❌ پدرش هم گفت: نه، مجید میخواهد من #راضی باشم.
🔰کمکم دیدیم مجید شبها🌙 #قهوهخانه نمیرود، اما خانه🏡 هم نیست، فکر میکردیم با دوستهایش سولقان و کن میرود، اما مجید تمام آن شبها آموزشی برای #اعزام میرفت.
🔰دو👥 یا سه نفر به ما گفتند مجید میخواهد #سوریه برود، خیلی بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم☎️ که راست است #مجید میخواهد سوریه برود؟! گفتند بله.
🔰به تک تک #گردانها زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود تمام مسیرها به رویش بسته باشد⛔️ و ما اجازه ندادیم که #سوریه برود. ولی به ما گفتند که حالا ایرادی ندارد حالا که #قلیان را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد✅
🔰ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان گفت هوای #مادرم را داشته باشید من #امشب عازم هستم🚌 آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و خیلی جدی درد⚡️ گرفت و بیمارستان رفتیم. آنجا با هر آمپولی که به پای من زدند #رگهایش باز نمیشد🚫
🔰گفته بود خواب #حضرت_زهرا(س) را دیده است. به مجید گفتم، داداش بگو که نمیروم، اما نگفت که نگفت😔 هر شب یکی از #دوستانش به خانه میآمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید #رضایت بدهم.
🔰بعد از این ماجراها همه میدانستیم مجید شبها #آموزشی میرود، یک شب لباسهایش🛁 را خیس کردم و گفتم اگر خانه آمد🏘 میگویم لباسها #خیس است و بهت نمیدهم.
🔰یک روز آمد خانه و گفت: راحت شدید؛ همه #دوستانم رفتند. ما هم گفتیم خدا را شکر که #تو_نرفتی. 💥اما #تصمیم مجید چیز دیگری بود و مجید قرار بود با پرواز بعدی🛫 به سوریه اعزام شود.
🔰متوجه شد که چارهای نیست و هر بار که حرف از رفتن میزند من #مریض میشوم و #پدرش هم رضایت نمیدهد❌ گذشت تا زمانی که یک روز سرخاک⚰ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش گفته بودند #پدرت در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر👱 خانه هستی، چه طوری دلت میآید بروی⁉️
🔰گفته بود: #خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیدم و بهم گفتند: یک #هفته بعد از اینکه بیای سوریه، میای پیش خودم💞 میدیدم #مجیدی که تا این اندازه شیطون و سرحال بود و میخندید، این هفتههای آخر خیلی اشک میریخت😭
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️عکس فرزندم را برایم #نفرستید، میترسم دلم بلرزد💓 و وابستهاش شوم 💎وقتی فرزندش به دنیا آمد، به همس
1⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰فرزندم #محمودرضا را باردار بودم و قاعدتاً دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان، همسرم💞 کنارم باشد. هنگامی که این پیغام💌 را به ایشان دادم، گفت: اینجا به من بیشتر نیاز است و باید #بمانم» و من هم قبول کردم.
🔰وقتی محمودرضا به دنیا آمد👶 همسرم به من پیغام داد که عکس📸 #فرزندم را برای من نفرستید، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و #وابستهاش شوم. مدتی از اعزام غلامرضا به #سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش👥 را ندیده بود، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمودرضا در سوریه باشد.
🔰بهشون گفتم: به اتفاق بچهها و #مادرتان رهسپار سوریه هستیم✈️و او بسیار خوشحال شد😍 و کارهای سفر ما را از آنجا پیگیری کرد و گفت: «شما که به سوریه بیایید و برگردید، #خبرشهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود😔 اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم.
🔰روزی که ما به سوریه رسیدیم، #غلامرضا با یک دسته گل💐 به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یادماندنی من و مادرش، غلامرضا را بعد از چهار ماه📆 در سوریه ملاقات کردیم و او #فرزندانش را در اغوش کشید و آنها را غرق بوسه کرد.
🔰وقتی خبر شهادت🌷 غلامرضا را به ما دادند، #مونس گوشه اتاق گریه میکرد. از او سؤال کردم چرا گریه میکنی؟ مگر چه اتفاقی افتاده⁉️ چون ما هنوز به مونس نگفته بودیم که #پدرت شهید شده و نمیدانستم چطور به یک بچه ۶ ساله بفهمانم که دیگر پدرت را نمیبینی😔 مونس گفت: «وقتی در سوریه بودیم بابا من را در آغوش گرفت و گفت: اگر من #شهید شدم غمگین و ناراحت نباشید، من #زندهام و همیشه در کنار شما هست💕
#شهید_غلامرضا_لنگری_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌹امروز، روز #شادی و سرورت باشد
✨نام #پدرت نغمهی شورت باشد
🌹ای کاش، که سال بعد، جشن پدرت
✨در روز #ظهور و با حضورت باشد😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#در_همین_حوالی
اسفند ماه حاج قاسم سلیمانی در مصلی بابل ...
🔸مهدیه رجاییفر #دختر_شهید مدافع حرم با بیان خاطرهای از دیدارش در اسفندماه📆 سال گذشته با سردار #شهید_سلیمانی میگوید:
🔰" در یادواره شهدای #بابل ابتدا به دیدارشان رفتم بعد از آن دلنوشته📝 خواندم، وقتی به حضورشان رفتم ایستادند👤 و #دستشان را روی سینهشان گذاشتند من تعجب کردم و گفتم من دختر کوچک شما هستم☺️
🔰گفتند البته که دختر کوچک من هستید👌من به خاطر #پدرت که چنین دختری بزرگ کرده میایستم؛ خیلی برایم جالب بود که یک #سردار پر ابهت چگونه مرهم دل♥️ دختر شهید میشود....
🔰در دیدار خصوصی که به حضورشان رسیدیم گفتم: ما دلمان به شما و #حضرت_آقا قرص است💝 خندیدند و سرشان را تکان میدادند؛ گفتم از #خانطومان و بابام خبری ندارید، ما فرزندان شهدا خیلی منتظر هستیم
گفتند مطمئن باش👌 باباتونو برمیگردونیم
🔰چون گریه کرده بودم برای اینکه دلجویی کنند یک انگشتر💍 به من و به مادرم و برادرانم دادند. در دیدار به سردار گفتم: اگر ممکن است #نصیحتم کنید گفتند: "برایت کتباً کنار عکس بابات نوشتم که #باباتم شاهد باشه..."
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•★ #پدرت را نبُود
° بعد تـو امّیـد حیات 😔
•★جـانِ من❣ بودے
° و تقدیم #خدایت ڪردم ...
🍁وداع پدر با فرزندش
#شهید_حسین_جامد
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹علاقه خاصی به اهلبیت خصوصا #حضرت_ابوالفضل(ع) داشت و همیشه نام حضرت ابوالفضل(ع)🌷 وِردِ زبانش بود...
برای #محمد_حسین
پسری از جنس #آسمان
🔰متولد۱۳ تیرماه ۱۳۷۰
پرچمدارِ مدافعانِ جوانِ حرم
تربیت شده در دامانِ #مادری_فاطمی و #پدری_علوی. از پدر #ولایت را آموخت. اینکه پشتیبانِ آن باشد و تا لحظه آخر از ولایت دفاع کند👊
⚜برای #محمد_یاسا هم همین را به یادگار گذاشت.او رفت و قرار است همسفرش💞 پسرشان را در راهِ حق و پشتیبان ولایت بزرگ کند. و به او بگوید که #پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت.
⚜در یگانِ #صابرین خدمت میکرد. یگانی که سخت ترینها به آن محول میشد و #محمدحسین و دوستانش، مرد روزهای سخت بودند💪
⚜مادرش محمدحسین را میشناخت. منتظرِ #شهادت او بود و راضی است!راضی است از اینکه امانتش را، به دست "صاحب اصلی" بازگردانده. از اینکه نورِ چشمش #عاقبت_به_خیر شده است🌷و #صبور است. مثلِ همه مادرانی که عزیزشان را برای خدا♥️ و در راه او میدهند.
🌾بامت بلند که #دلتنگیات مرا، از هرچه غیرِ تو بیزار کرده است
#میلادت_مبارک🎈
✍نویسنده: #زهرا_قائمی #شهید_محمدحسین_میردوستی
#ایام_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم 🏴#پرتو_ششم🏴 💢 اما چگونه؟... با این
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم
💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،... از مهترین قبایل #اشراف تاکهترین مردم اطراف و اکناف .
و همه تو را از #على ، طلب مى کردند و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.... پست ترین و #فرومایه ترین آنها، #اشعث_بن_قیس_کندى بود.
همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا #مرتد شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان
#مجدد نیاورد.
🖤ابوبکر پس از این پیروزى ، #خواهرنابینایش را به او داد و او دو فرزند براى اشعث به ارمغان آورد.
یکى #اسماء که #زهر در جام برادرت #حسن ریخت و او را به شهادت رساند... و دیگرى #محمد که اکنون در لشگر #عمرسعد، مقابل برادر تو ایستاده است.
💢 هرچه از #پدرت ، کلام رد و تلخ مى شنید، رها نمى کرد. گویى در نفس این طلب ، #تشخصى براى خود مى جست.
بار آخر در مسجد🕌 بود که ماجرا را پیش کشید، در پیش چشم دیگران.
و #على برآشفته و غضب آلود فریاد کشید: #ابوبکر تو را به اشتباه انداخته است اى پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر #زبان_نامحرم_تو جارى شود و #گوش_نامحرم_دیگران بشنود، از شمشیرم 🗡پاسخ خواهى گرفت.✋
🖤این غریو #غیرت الله، او را خفه کرد ودیگران را هم سر جایشان نشاند.
اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد و او #عبداالله، پسر#جعفر_طیار شهید مؤته بود، مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت .
هم #فرزندشهیدى با آن مقام و عظمت بود و هم پسرعمو و از افتخارات بنى هاشم.پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود:🌱
💢 دختران ما براى #پسران ماو پسران ما براى دختران 🌷🍂ما. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود براى طلب کردن #شمع🕯 خانه 🏚#على.
اما #عبداالله شرم مى کرد از طرح ماجرا..... نگاه کردن به ابهت چشمهاى على و #خواستگارى کردن دختر او کار آسانى نبود...
🖤هرچندکه#خواستگار،
#عبداالله_جعفر، برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر.
عاقبت کسى را #واسطه کرد که این پیام را به گوش على برساند و این مهم را از او طلب کند.... #ریش_سپید واسطه ، متوسل شده بود به همان #کلام_پیامبر که پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده است :
💢دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما.و براى برانگیختن #عاطفه_على ، گفته بود:در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها.#ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران.تو را فقط یک #انگیزه ، حیات مى بخشید و یک بهانه زنده نگاه مى داشت و آن #حسین بود.
🖤فقط گفتى :
به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند.گفتند: نمى کند.گفتى :
اقامت در هر دیار که #حسین اقامت مى کند.گفتند:قبول.گفتى :به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم.گفتند:_✨قبول.
گفتى :_✨قبول.💖 و على گفت :
_✨ #قبول_حضرت_حق.
پیش و بیش از همه ، #فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....💥
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣3⃣#قسمت_سی_سه 💢از او در مى گذرد اگر چه از #همو_ضربه
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣3⃣#قسمت_سی_وچهارم
💢این #فریاد، دل💗 ابن سعد را مى لرزاند و ناخودآگاه فریاد مى کشد:
دست بردارید از خیمه 🏕ها.و همه پا پس مى کشند از #خیمه ها و به #حسین مى پردازند.حسین دوست دارد به تو بگوید:خواهرم به خیمه برگرد.
اما #حنجره اش دیگر یارى نمى کند.
و تو #دوست دارى کلام نگفته اش را #اطاعت کنى ، اما زانوهایت تو را راه نمى برد.مى دانستى که کربلایى هست ،
مى دانستى که #عاشورایى خواهد آمد.
آمده بودى و مانده بودى براى همین روز.
🖤اما هرگز گمان نمى کردى که #فاجعه تا بدین حد #عظیم و #شکننده باشد.
مى دانستى که حسین به هر حال در آغوش خون خواهد خفت...
و بر محمل #شهادت سفر خواهد کرد...
اما گمان نمى کردى...
که کشتن پسر پیامبر پس از گذشت چند ده سال از #ظهور او این همه داوطلب داشته باشد....شهادت ندیده نبودى .
مادرت #عصمت کبرى و پدرت على مرتضى و برادرت حسن مجتبى همه هنگام سفر رخت #شهادت پوشیدند.
💢چشمت با #زخم و ضربت و خون ناآشنا نبود. این همه را در #پهلو و بازوى مادر، فرق سر پدر و طشت پیش روى برادر دیده بودى اما هرگز تصور نمى کردى که دامنه #قساوت تا این حد، #گسترده باشد.تصور نمى کردى که بتوان پیکرى به آن قداست را آنقدر تیر باران☄ کرد... که #بلاتشبیه شکل #خارپشت به خود بگیرد.مى دانستى که روزى #سخت_تر از روز اباعبداالله نیست .
🖤این را از #پدرت ، #مادرت و از خود #خدا شنیده بودى... اما گمان مى کردى که روز حسین ممکن است از روز فاطمه و روز على ، کمى سخت تر باشد
یا خیلى سخت تر.... اما در مخیله ات هم
نمى گنجید که ممکن است جنایتى به این #عظمت در #عالم اتفاق بیفتد...
و همچنان آسمان و زمین برپا و برجا بماند. به همین دلیل این سؤ ال از دلت مى گذرد که چرا آسمان🌫 بر زمین نمى آید و چرا کوهها🏔 تکه تکه نمى شوند...
💢مبادا که این سؤ ال و #حیرت ، رنگ نفرین و نفرت به خود بگیرد. زینب!
دنیا به آخر نرسیده است . به ابتداى خود هم بازنگشته است . اگر چه #ملائک یک صدا مویه مى کنند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الماء. و خدا به مهدى منتقم اشاره مى کند و مى گوید: انى اعلم ما لا تفعلون. ✨
اما این #رجعت به ابتداى عالم نیست .
🖤این بلندترین #نقطه تاریخ است.
حساسترین مقطع آفرینش است . خط استواى خلقت است . حیات در این مقطع از زمان ، دوباره متولد مى شود و تو نه فقط شاهد این #خلق جدید که قابله آنى . پس صبور باش و لب به شکوه و نفرین باز مکن ! صبور باش و و رى مخراش ! صبور باش و #گیسو و کار خلق پریشان مکن.بگذار #شمر با دست و پاى خونین از قتلگاه بیرون بیاید،
سر برادرت را با افتخار بر سر دست بلند کند...
💢و به دست خولى #بسپارد و زیر لب به او بگوید:_✨یک لحظه #نور چهره او و #جمال صورت او آنچنان مرا به خود #مشغول کرد که داشتم از #کشتنش غافل مى شدم . اما به خود آمدم و کار را تمام کردم . این سر! به امیر بگو کهکار، کار من بوده است....
بگذا ر این ندا در آسمان 🌫بپیچد که :
_✨قتل الامام ابن الامام(17)
🖤اما حرف از فرو #ریختن آسمان نزن!
سجاد را ببین که چگونه مشت بر زمین مى کوبد... و هستى را به آرامش دعوت مى کند. #سجاد را ببین که چگونه بر سرکائنات فریاد مى کشد که_✨این منم حجت خدا بر زمین !و با دستهاى لرزانش تلاش مى کند که ستونهاى آفرینش را استوار نگه دارد.#شکیبایى ات را از دست مده زینب ! که آسمان بر ستون صبر تو استوار ایستاده است .
اینک این ملائکه اند که صف به صف پیش روى تو زانو زده اند...
💢و تو را به صبورى دعوت مى کنند.
این تمامى پیامبران خداوندند که به تسلاى دل مجروح تو آمده اند.
جز اینجا و اکنون ، زمین کى تمام پیامبران را یک جا بر روى خویش دیده است.این صف اولیاست ، تمامى اولیاءاالله و این خود محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) است . #این پیامبر خاتم است که در میانه معرکه ایستاده است ، #محاسنش را در دست گرفته است و اشک مثل باران🌨 بهارى 🌸بر روى گونه هایش فرو مى ریزد.
🖤 یا جداه ! یا رسول االله ! یا محمداه ! این حسین توست که...نگاه کن زینب !
این خداست که به #تسلاى تو آمده است.خدا!... ببین که با فرزند پیامبرت چه مى کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه مى آورند؟ ببین که نور #چشم على را...
نه . نه ، شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا #گلایه نکن .
فقط سرت را بر روى شانه هاى آرام بخش خدا بگذار و هاى هاى گریه کن.
خودت را #فقط_به_خدا بسپار.
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌹امروز، روز #شادی و سرورت باشد
✨نام #پدرت نغمهی شورت باشد
🌹ای کاش، که سال بعد، جشن پدرت
✨در #روزظهور و با حضورت باشد😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
میلاد #امام_حسن_عسکری(ع) مبارک باد❣
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚜ ذکر صالحین ⚜
🍁 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
🌺 مادر باید از شما راضی باشد.اگر میخواهید بهشتی شوید، مادر باید از شما راضی باشد. مادر از پدر مهم تر است.
☘️ در روایت آمده کسی از رسول خدا ص پرسید : «من به چه کسی خوبی کنم؟»
💐 رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند : #مادرت
🌾 مجددا پرسید ، فرمودند : #مادرت . بار چهارم در جواب فرمودند : #پدرت .سه مرتبه فرمودند مادر و یک مرتبه فرمودند پدر.
🌷 چون مادر رقیق القلب است. اگر انسان مقداری به حرف مادر نرود، دلش میگیرد. اما پدر اینطور نیست، لذا مادر را سه مرتبه سفارش کردند و پدر را یک مرتبه. هر شب یک سوره ی قرآن برای پدر و مادرتان بخوانید و یادشان کنید و براین کارمقیدباشید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh