eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 ↶ 4⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" يك بار بين خرم آباد و اراك تصادف كرده بود وقتي آمد از پنجره ي اتاق ديدم كه دور گردنش پارچه اي سفيد شبيه باند بسته . توي اتاق كه آمد بازش كرده بود . پرسيدم " خداي ناكرده مجروح شديد ؟ " گفت " نه چيزي نيست ، از اين چيزها توي كار ما زياده . " 🍃 مادرم مي گفت " آقا مهدي حالا شما يكي مدتي بمانيد يك عده تازه نفس بروند . " او هم مي خنديد و مثل هميشه مي گفت " حاج خانم صلوات بفرستيد ، ما سرباز امام زمان هستيم ، " 🍃اين مدت براي آشنا شدن با آدمي مثل او فرصت زيادي نبود ، ولي با قيافه اش پيش تر آشنا شده بودم . از فهميدن يك چيز هول برم داشت . آن صورت نوراني اي که درخواب ديده بودم ، صورت خودش بود . آن موقع زياد خوابم را جدي نگرفتم . ولي تازه داشتم مي فهميدم . بايد با آدمي زندگي مي كردم که اصلاً نبايد روي بودن و ماندنش حساب مي كردم . 🍃احساس مي كردم دارم به شعار هايي که مي دادم عمل مي كنم . بايد با يك شهيد زنده زندگي مي كردم . يكي از دوستان هم دبيرستانيم که دانشگاه قبول شده بود به مادرم گفته بود " اين منير از همان اول مي گفت من مي خواهم به آدم ساده اي شوهر كنم . آخرش هم اين كار را كرد . رفت به يك پاسدار شوهر كرد . ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
همه‌ی زندگیم عمه ساداته شهیدمعزغلامی.mp3
2.8M
🎤مداحی #شهیدحسین_معزغلامی🌷 🎼همه‌ ی زندگیم #عمـه‌ ی ساداتـه🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تمام طول #امشب را برای تــ❣ـو واژه می شوم تـــو #بخواب شب بخیرهایت با مـن☺️ #شهید_حسین_معز‌غلامی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 #جمعه یعنــی زانوی غم در بغل 🍀بر سر سجــاده های #العجــل 🍁جمعه یعنی اشـــک های انتظار😭 🍀جمعه یعنی شکوه از هجران💕یار 🍁جمعــه یعنی "آه، #الغوث،الامان" 🍀در فــراق #مهـــدی صاحب الزمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#صبح آمده برخیز که خورشید #تویی در جشن طلـ☀️ـوع صبح در باغ وجود آن گل که به روی #صبح خندید تویی😍 #شهید_رسول_خلیلی #سلام_صبحتون_شهدايی 🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
qoran.rafiei.mp3
2.91M
﷽ 📲 🎙واعظ: دکتر 🔖 عمل به قرآن 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰انگار همین دیروز بود که #پوتین های همرزمان و دوستان👥 آقامحمدتقی رو جفت کرده بودیم و با همه دلتنگی
🔸میثم آن قدر خوب و مظلوم بود☺️ که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. #لیاقت شهادت را داشت. 🔹از بچگی👦 حرف‌گوش‌کن بود. خیلی کمک حالم بود. بچه فعالی بود. بزرگ‌تر که شد تا #من جلوتر از او وارد اتاق نمی‌شدم قدم برنمی‌داشت🚷 🔸 #هیچوقت به من نمی‌گفت برایش فلان کار انجام بدهم. همیشه با #وضو بود. نمازش را اول وقت می‌خواند. یک جوری معلم اخلاق بود و با ایمانش برای همه #الگو بود.  راوی: مادر شهید #شهید_میثم_علیجانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸میثم آن قدر خوب و مظلوم بود☺️ که حیف بود غیر از #شهادت از دنیا برود. #لیاقت شهادت را داشت. 🔹از بچ
9⃣5⃣0⃣1⃣  🌷 💠لباس پاسداری برازنده‌اش بود 🔰من چهار فرزند داشتم که فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366🗓 روزی بود که خداوند میثم را به من داد. همسرم بود و زمان جنگ تحمیلی💥 به صورت داوطلب به جبهه می‌رفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر✌️ حضور داشت. 🔰پسرم از بچگی به و لباس پاسداری علاقه داشت💖 سال 1385 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژه لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که را ادامه بدهد. 🔰همزمان درسش📚 را هم ادامه داد و جغرافیای نظامی گرفت.  میثم دو بار به اعزام شد. 21 فروردین 95 که 🎂 بود در منطقه خان‌طومان سوریه ترکش به ↵چشم، ↵گوش، ↵سر و ↵دو پایش اصابت کرد💥 و مجروح شد. 🔰او که به ایران🇮🇷 منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای به شهادت🌷 رسیدند. همرزمانش👥 می‌گویند: میثم زمانی که مجروح شده بود تا لحظه سنگرش را حفظ کرد. فرمانده گفت بیا عقب، نرفت❌ صبح که بچه‌ها رفتند سنگر را تحویل داد حالش وخیم بود و در جراحی شد.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عارف کایدخورده🌷 و بابک نوری🌷 هریس هر دو از شهیدان #دهه_هفتادی مدافع حرم هستند. 💠هر دو دانشجو و مت
🔰آخرین اعزام 💢بار #سوم هر کاری کرد او را نبردند🚷 می‌گفتند شما یک بار مجروح شدی و #تک_پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی💔 دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند. 💢روحیه و اشتیاقش برای #رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین #تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت. 💢آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران #عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود❌ و در نهایت با لشکر 16 قدس #گیلان اعزام شد و #بدون_خبر من راهی شد. راوی: مادر شهید #شهید_عارف_کایدخورده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حجاب ای شــ❤️ـــهید من هنوز #امانتدار_توام ادامه ی راه رایاری ام کن #حجــاب خون بهای❣ شُهداست #یارے‌ام‌‌کـنــ🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 این شعر به افتخار همه 🍂 باشد مرا معیار ایمان و شرف 🍃همچو مروارید💎 زیبایم درون یک صدف 🍂دیدِ نیفتد لاجرم برسوی من 🍃افتخارم باشد این بود الگوی من 🍂مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است😒 🍃من ولی گویم که با چادر تنم است 🍂مدعی گوید که با ، کِلاست باطل است 🍃من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است👌 🍂مدعی خواهد مرا کند با لفظ دوست 🍃 همچو تیر زهرگین برچشم اوست.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠⚜💠⚜💠⚜💠 #بـــرادر مسلمانــم .... بی اعتنایــی و #حفظ_نگــاه 👈شما موجب حفظ #حجابــ خواهــران🌸 میشود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مراسم سخنران : حجت الاسلام والمسلمین ( معاونت بنیاد حضرت مهدی(عج) ) 🎙با شعرخوانی: هاشم طوسی 🎤مناجات خوانی : مصطفی کیوان منش 📆زمان:شنبه ۲۳ فروردین ساعت ۲۳ 🚪مکان:مشهد شهرک غرب نبش یوسفی ۲۴ مسجد المنتظر(عج) ♨ پایگاه ❇ حوزه مقاومت بسیج #١یاسر 🏢 ناحیه مقاومت بسیج سپاه
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺‌آخرین عکس خانوادگی😔 #هميشه وقتي مي‌رفت مأموريت مي‌گفت از همه بيشتر دلم براي #محمدامين تنگ مي‌شود.
🎀امروز روز #توست و من.... تمام دلتنگیهایمـ💔 را به جای #تو در آغوش💞 می کشم چقدر جایت میان بازوانم #خالیست 🎊تولدت مبارک🎊 #شهید_علیرضا_بریری #سالروز_ولادت🎈 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 🔸✨🔸🗳🌎🔸✅ #قسمت_پانزدهم:یه مثال خیلی مهم! 👌🔸🔸🔸👇 استاد پناهیان: ف
❣﷽❣ 📡 : اسلام یعنی برنامه ی افزایش لذت ✅👆🔸 استاد پناهیان: حتما بعضی از غربزده ها رو دیدید که میگن 😤 آقای اسلام مخالف اینه که ما لذت ببریم از غذا خوردن و مدام حال ما رو میگیره! اسلام میگه آقا هنوز جا داری اما نخور!😤 میگه میخوام حال کنم 😒 میخوام دو لقمه ی دیگه بخورم چه کار داری شما؟؟😤 میخوام چرب وشیرین بخورم ! در حالی که اگر دقت کنید 🔸 آقای اسلام میخواد یه کاری بکنه "اگرچه به ظاهر داره با بعضی لذت های بی بند و بارانه ی تو مخالفت میکنه " 👌اما در واقع داره یه برنامه "جاودانه و فراگیر" برای "لذت بردن تو از غذا خوردن" به تو میده ... 🌎〽️🔹🔹🔹 عزیزم💞 آقای اسلام اصلا مخالف نیست که کسی 👈از زندگی خودش 👈 از رفتار مادی خودش 👈از رفتار جنسی خودش در خانواده "کم لذت ببره" اتفاقا میخواد تو "لذت بیشتری" ببری. چرا؟ 🌺صاحب آقای اسلام، انسان رو خلق کرده "نمیخواد که انسان رو مریض کنه" "نمیخواد که انسان رو اذیت بکنه" ..... 👌خداوند حکیم میدونه " تو اگه کم لذت ببری میری سراغ گناه " 👆👆خیلی مهم "میگه بیا من بهت برنامه بدم برای لذت بردن" لذت بردن چیزی نیست که هلو راحت بیا تو گلو باشه!😒 اکتسابیه ✋ باید به دست بیاری تصادفی نیست ❌❌❌ لذت بردن با زندگی بی برنامه و "هر دم بیل" نمیشه 🚫 👌هردم بیل یه اصطلاح عالمانه است😉 یعنی هرچی دم بیل اومد همینجوری بزن هردم بیل نباید باشه❌ زندگی باید برنامه داشته باشه✅ ✅👆🌸 ببینه بیل رو کجا بزنه تو زمین کشاورزی🌿 💟این اساس نگاه دینیه مثلا به شما میگه برای اینکه بیشتر لذت ببری من بهت برنامه میدم 👏👏 چه برنامه ای؟ ..... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امام زمان عج_۳۹.mp3
3.17M
36 ✍تنهـــا نیستی یوسف!!! ما ثابــت خواهیم کرد؛ که اهل کوفـه نبوده و نخواهیم بود. 🌸ما ثابـــت می کنیم که؛ اَحــــرارِ توئـــــیم👆👆 🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌸📚📖📚🌸🌸 برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست ❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه
🌾در زمان فتنه 88 من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و #اغتشاشات تهران دائم در #مأموریت بود. شبانه روز🌗 درگیر بود و کمتر دیده می شد. 🌾هم و غمش #حفظ_نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح💔 شد و سخت ترین آن وقتی بود که با قمه و چاقو⚔ او را زده بودند. 🌾با حال و روز بدی که داشتم خودم را به سختی به #بیمارستان رساندم، پشت پرده روی تخت🛌 بود. #پوتینش را درآورده بود. ناخودآگاه پایم به پوتینش خورد. #خون، درون پوتین موج زد! 🌾آنقدر از او خون رفته بود که پوتین هایش #پر_خون بود. من حسابی ترسیده بودم😔 🎤راوی: همسر شهید #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_چهاردهم 4⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" يك بار بين خر
📚 💞 ↶ 5⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃" من هم برايش پيغام فرستادم " اين ها با خدا معامله كرده اند . كي از اين ها بهتر ؟ " خدا را شكر مي كردم كه توانسته بودم طبق نظرم ازدواج كنم . حتی از اين كه مراسم نگرفتيم خوش حال بودم . اصلاً در ذهنم نبود كه مثلاً ازدواجم رنگي از ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه داشته باشد . 🍃بعد از مدتي كه رفت و آمد ، گفت " اگر شما اهواز باشيد ، زودتر مي توانم بيايم پيشتان . منطقه ي كاريم الآن آن جاست . با يكي از دوستانم كه تازه ازدواج كرده . يك خانه مي گيريم . يك طبقه ما باشيم ، يك طبقه آن ها ، كه تنهايي برايتان زياد مشكل نباشد . به يك محلي هم مي گوييم كه بيايد و در خريد و اين كارها كمكتان كند . " 🍃اين حرف را من كه عاشق ديدن مناطق جنگي بودم زود مي توانستم قبول كنم ، ولي اطرافيان به اين راحتي نمي توانستند . مي گفتند " هر كاري رسم و رسوم خودش را دارد . " براي خودشان ناراحت نبودند ، مي گفتند " جواب مردم را هم بايد داد . " همان حرف و حديث هاي هميشگي شهرهاي كوچك ، كه بايد برايشان يك گوش را دركرد و يكي را دروازه . اما پدرم مي گفت من در مقابل تواضع اين جوان چيزي نمي توانم بگويم . تو هم دخترم ، اين نصيحت را از من داشته باش و با شوهرت هميشه صادق باش . ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 ↶ 6⃣1⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃شهريور همان سالي كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسي من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختري نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولي احساس مي كردم اگر هم راه او نروم پشيمان مي شوم . 🍃شايد آن موقع براي ما طبيعي بود . اهواز براي من جايي جديد و قشنگي بود . اثاثمان را ريخته بوديم توي يك تويوتاي لندكروز . همه ي اثاثمان نصف جايي بار وانت را هم نمي گرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدي و خواهرش . خيلي خوب شد كه خواهرش هم راهمان آمد . من هنوز رويم نمي شد با آقا مهدي تنها بمانم . 🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس مي كرد كه سكوت بين من و آقا مهدي ديگر زياد شده يك حرفي مي زد . مثلاً " شما خياطي هم بلدي ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه اي شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توي آن گرمايي كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولري هم براي خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ي طبقه ي پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدي مي گفتيم مگر توي اين گرما مي شود زندگي كرد . ولي بايد مي شد . 🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولي اين يكي ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدي در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، براي اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه اي درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگي مشتركمان را شروع كنيم . 🍃يك سري وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه هاي آن جا به خاطر گرماي هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز مي كردند . آمد و همه جاي شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزي ، نمايشگاه فرهنگي سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بي كار بودي و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايي . " آقا مهدي يك ماه اول تقريباً هر شب مي آمد خانه . اما من بي كار نبودم . ...✒️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5963105814645309883.mp3
7.12M
🔰 شور _ بسیار زیبا و احساسی 🔺 از زبان #همسران شهدای مدافع حرم 🔸گفت دوسه تا #امانتی میذارم 🔹اینا #باید پیش خودت بمونه ✩لباس مشکیم ، ✩چفیم ، ✩ساعتم.... 🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh