1⃣3⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💟همه چیز دست #امام_حسینه(ع)
🔹با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی #شهید❣شد، از اون طرف خبر بیاره.
شهید ڪہ شد #خوابشو دیدم. داشت می رفت، با #قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه😭 گفتم ‹‹مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره›› بالاخره حرف زد، گفت: ‹‹مهدی اینجا #قیامتیه! خیلی خبرهاس. جَمعمون جَمعہ، ولی #ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجہ نمی شید››😔
🔹گفتم: ‹‹اندازه ظرفیت پایین من بگو›› 😢. فڪر ڪرد و گفت:‹‹همین دیگه، #امام_حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا #خاطره می گیم.››😇
🔸بهش گفتم:‹‹چی ڪار ڪنم تا #آقا من رو هم ببره››😞
نگاهم ڪرد و گفت :‹‹مهدی! همه چیز دست امام حسینه(ع)، همه #پرونده ها 📜میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه #امضای_سبز ✍می زنه می برندش. برید #دامن حضرت رو بگیرید.››😓
#شهید_جعفر_لاله🌷
تاریخ شهادت : ۱۳۶۶/۱۱/۲۵
عملیات نصـر/ ماووت عراق
✍راوی: #حاج_مهدی_سلحشور
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
9⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔸 #بارآخر یک ماهی بود که میخواست برود #سوریه. ساکش 💼را هم آماده کرده بود💥 اما جور نمیشد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت: «شما و مادرم به من #دلـ❤️ بستهاید و نمیگذارید که من بروم وگرنه تا به حال رفته بودم.»
🔹 من گریه کردم 😭و گفتم: «نه به خدا #قسم من اینطور نیستم. 'من واقعاً از ته دل میگویم از تو #دل_کندم💕. 'مادرت هم اگر چیزی میگوید، بهخاطر اینست که شما #فرزندش هستید.
🔸 دلش نمیآید که میگوید ناراحت است وگرنه چه راهی بهتر از #شهادت. مادرت هم دلش نمیآید که فرزندش به داخل خیابان برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که #شهید🕊 بشود.»
🔹همانجا هم #گریههایم را کردم و هم حرفهایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من خیالت راحت باشد🙂. من اصلاً در نظر ندارم که تو را بهسمت خود بکشانم و برای #خودم نگه دارم، چون میدانم تو برای این دنیا نیستی🚫».
🔸محمود میگفت دوست ندارم صدای گریهتان را #نامحرم بشنود/ با شهادتــ🌷 به آرزویش رسید
🔹پسرم، محمد هادی #دو_سال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمیکند⚡️ و متوجه نمیشود. خیلی به پدرش عادت دارد. #پدرش خیلی با او سر و کله میزد. شب که از سر کار برمیگشت اکثر وقتش⏰ را با محمد هادی میگذراند و دیگر شبها من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش بابایش است.
🔸 آقا محمود هرجا هم میخواست برود #محمدهادی را هم با خود میبرد. قبل از رفتنش به #سوریه گفت: «من از هر دوی شما دل کندم.💕» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم او را همانطور که پدرش میخواست #تربیت کنم.
🔹همیشه به من و خواهرانش میگفت اگر من شهید🌷 شدم دوست ندارم صدای گریه و زاریتان را نامحرم بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهاییها غم خود را خالی کنید😭". الآن خیلی خوشحالم که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.
#شهادت_مرداد۹۵
#همسرشهیدمحمودنریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌نامه #شهید_محسن_حججی به امام رضا(ع):
✍بسم الله النور، النور
به: انیسالنفوس، شمسالشموس، #مولاعلیابن_موسی_الرضا(ع)
از: غلام رو سیاه، گنهکار😔
سلام آقای خوبم✋
🔰از آخرین باری که به #پابوستان آمدم تاکنون چندسالی میگذرد و حال که در صحن و سرایت هستم سر تا پا شوق و شعف😍 دارم.
🔰یادم هست دفعه قبل خواستههای زیادی از شما داشتم؛ الآن که خوب فکر میکنم💭 به همه خواستههایم رسیدهام؛ شغل سپاه، عروسی، جور شدن زندگی و... ممنونم #آقای_خوبم، ممنون❤️.
🔰دو روز پیش که با لباس سبز #پاسداری به حرمت قدم گذاشتم چقدر لذت بردم☺️؛ باورم نمیشود؛ همه اینها را از کرم و بزرگی #شما میدانم.
🔰 #مولای_من، با ورود به سپاه دریچهای جدید ✨از زندگی به روی من باز شد؛ اگر روزی هزار بار #شکر_خدا را بگویم باز هم کم است؛ ارباب من، از لذتهای #دنیوی هر آنچه که باید میچشیدم را چشیدم.
🔰حال، بیصبرانه مشتاق😃 چشیدن لذتی #اخروی هستم، لذتی که نهایتش #رضای_خداست.
🔰یا رضا، تو را به پدر بزرگوارت موسیبن جعفر(ع) #قسم، تو را به فرزند عزیزت جوادالائمه قسم، تو را به خواهر گرامیات فاطمه معصومه قسم، #ضامن من شوید🙏.
🔰آقا جان دوست دارم همانند👥 علی اکبر(ع) در جوانی #شهدِشیرین شهادت 🌷را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم.
🔰 ⚡️فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم؛ مولای من، بر من #منت بگذار و جواز #شهادتم را امضا کن📝.
🔰امشب شام #دوشنبه است؛ میگویند دوشنبهها و پنجشنبهها پرونده اعمال 📜ما میرود دست صاحبمان #ولی_عصر(ع).
🔰آقای من، تو را به مادرت زهرا(س) قسم، #شهادتنامهام را با امضای خودت✍ مزین کن.
🔰آرزو دارم امشب🌙 پروندهام به همراه #جوازشهادتم به دست امام زمان(ع) برسد📩؛ بدون شک با دیدن امضای #ضمانت شما، ولی عصر(ع) هم امضا میکند🙂.
🍂گرچه سرتا پا گناهم، رو سیاهم😔
🍂ضامنم باش ای رضا
🍂مانند آهو دِه پناهم
🌸 #آقــای_مــن
🍂مرا از درگاهت ناامید نکن
🍂الهی رضاً به رضاک
🍂لامعبود سواک
🗓دوشنبه/ سه شنبه 94/5/6
حرم امام رضا(ع)/ رواق الاجابر
🕰01:34 بامداد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 جان جهان
🍂به تو دلـ❤️ بستم و غیر تو کسی نیست مرا
🍃جُز تو ای جان جهانـ🌎! دادرسی نیست مرا
🍂عاشق روی توام، ای گلـ🌸 بیمثل و مثال!
🍃به خدا: غیر تو هرگز هوسی نیست🚫 مرا
🍂با تو هستم، ز تو #هرگز نشدم دور، ولی
🍃چه توان کرد که بانگ 🔊جرسی نیست مرا
🍂پرده از روی بینداز! به جان تو #قسم
🍃غیر دیدار رُخت مُلتمسی نیست❌ مرا
🍂گر نباشی برم ای پردگی هر جایی!
🍃ارزش #قدس چو بال مگسی نیست مرا
🍂مده از #جنت و از حور و قصورم خبری
🍃جز رُخ دوستـ😍 نظر سوی کسی نیست مرا
📚 دیوان اشعار امام خمینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
0⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_حسین_مشتاقی 🕊❤️
💠او که یادش هم مهربانی را به یادم می آورد
🔹حسین بعد از تمام شدن درسش وارد #سپاه. شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری #سربازامام_زمان(عج) باشم من در سپاه خدمت میکنم.🇮🇷
🔸 ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر #سیدعلی هستیم و هیچ وقت♨️ ایشان را تنها نمیگذاریم✊. فرزندان و نوه هایم سرباز رهبر هستند."✌️
🔹حسین با این همه #شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.همان طور که خوش خنده بود😄 و بچه ها را می خنداند. پای روضه های #اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد.😢
🔸حاضرم #قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، #اولین عکس العمل شان لبخند است.😄
🔹با اینکه با همه #شوخی می کرد،
اما همه دوست اش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم ☕️بخوریم، بی سر و صدا می رفت و #نمک می ریخت توی لیوان چای😄
🔸همه شهيد حسين مشتاقی رو يک جوان #بانشاط و پر جنب و جوش میشناسند ولی من ضمن تأیید این نوع اظهارنظرها در خصوص شهید مشتاقی او را بیشتر #اهل_دل هم میدانم.
🔹چرا که در طول مدتی که با او بودم، همیشه او را پای ثابت #نمازهای جماعت و مراسم دعا📖 دیدم.
🔸پاییز سال ۹۴، هنگام مأموریت، #آنفولانزای شدیدی او را از پا انداخت، با این وجود او همیشه تو #نماز جماعت و مراسم دعا حضور داشت.👌📿
🔹یک #مفاتیح کهنه همیشه تو دستش دیده میشد. یک روز بهش گفتم: اینجا که مفاتیحهای نو هست، چرا یکی از این مفاتیحها رو برنمیداری⁉️ گفت: این مفاتیح #مونس منه و تو تمام مأموریتها با من بوده👌 ...
#شهادت_اردیبهشت۹۵
#خانطومان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#سیره_شهید📝
بعداز شهادت #عباس یکی از دست
نوشته هایش را دیدم این دست
نوشته مربوط به زمانی بود که به
#کربلا می رفت و در آن با کلمات
و واژهایی زیبا خداوند را #قسم داده
بودتا شهادت نصیبش شود،
او از خدا خواسته بود اگر لیاقت
#شهادت هم نداشت مرگش را در روضه ی #امام_حسین ع قرار دهد.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#یادش_باصلوات💚
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
9⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹علاقه ی خاصی به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت. #دهه ی اول فاطمیه هرسال صبح بعد از نماز📿، منزل پدرشهید #خیمه ی حضرت زهرا(علیهاالسلام) و مراسم عزاداری 🏴حضرت برپاست.
🔸سال 92 که #آخرین سال حضور ابوالفضل در مراسم بود، و روزهای آخر زمستان،
و روز آخر مراسم، خیلی هوا بارانی🌧 بود، به این صورت که تمام فرشهای کف حیاط را برداشتیم و از #شدت باران و خیسی کف حیاط و سقف پارچه ای ،نمیشد🚫 فرشها را بچینیم.
🔹نیمه شب🌒 بود که دیدم #ابوالفضل سر سجاده نشسته و داره گریه میکنه😭.رفتم کنارشو 👥گفتم تا دیر وقت که بیدار بودی ، پاشو بخواب که برای مراسم فردا ،که روز #شهادت_حضرت_زهرا هست، آماده باشی.
🔸گفت: چطور میخوای خوابم ببره وقتی که #خیمه ی حضرت زهرا رو آب گرفته و جا برای عزادارای 🏴خانم کمه...(چون داخل حیاط و ایوان ،قسمت مردانه بود و داخل اتاق هم زنانه)
🔹گفتم: کاری که از دستت برنمیاد چون اخبار هواشناسی⛈ گفته این باران تا #سه روز ادامه داره .گفت: میتونم که خدا رو به آبروی حضرت زهرا #قسم بدم که آبروی هیئت حضرت رو نگه داره😭، چون روز #شهادت خیلی اینجا شلوغ میشه و ما شرمنده ی عزادارا میشیم😞.
🔸داشت گریه میکرد 😭و خدا رو قسم میداد و بلند شد دو رکعت نماز #توسل به حضرت زهرا(علیهالسلام)خوند و آروم شد و گفت دیگه سپردم به #خودشون و خوابید😴.موقع اذان که بیدار شدم دیدم باران بند اومده☁️
🔹ابوالفضل تمام فرشها رو پهن کرده و داره زیر خیمه ی بی بی #نماز میخونه و گفت دیشب از خدا خواستم بعد از روضه ی حضرت زهرا باران رحمتت 🌧رو برامون بفرست، و #مطمئنم فعلا بارانی در کار نیست.❌
🔸همه #نگران باریدن باران و خیس شدن خیمه بودند و ابوالفضل آرامِ آرام.مراسم که تموم شد و #اخرین عزادار خداحافظی کرد👋 و رفت، ابوالفضل گفت زود باشید که از خدا تا آخر مراسم قول گرفتم و الان بارون ⛈شروع میشه.
🔹هنوز چند ثانیه ای⏱ از حرفش نگذشته بود که #باران_شدیدی باریدن گرفت و تا سه روز ادامه داشت...
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹شب🌙 بود. #ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی🎤 کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس #گرفته بود!
🔸بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم #شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد😔.
🔹آن شب #قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود😠 و گفت: من مهم نیستم🚫، این ها مجلس #حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم❌!
🔸هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، #آقا_ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب🌘 برگشتیم مقر، دوباره #قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه🕜 شب بود.خسته و کوفته خوابیدم😴.
🔹قبل از #اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی #نورانی_ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه📢.
🔸من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه #خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی⏰ بخوابد، #قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿.
🔹ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و #نمازجماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات📿، ابراهیم شروع به خواندن #دعا کرد. بعد هم مداحی #حضرت_زهرا (علیها سلام)!
🔸اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد😭. من هم که دیشب #قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم😟! ولی چیزی نگفتم🔇.
🔹بعد از خوردن #صبحانه به همراه بچه ها به سمت #سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر💭 کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا #روضه خواندم⁉️
🔸گفتم: خب آره، شما #دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن🚫.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب #خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب🌓 کمی خوابم برد.
🔹یکدفعه دیدم وجود مقدس #حضرت_صدیقه_طاهره (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، #ماتورادوست_داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه😭 امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به #مداحی کردن ادامه داد.
#شهید_ابراهیم_هادی
📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مدافع_حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊❤️
💠شهدا با معرفت هستند
🍃🌹حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم #خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر #معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند.
🍃🌹يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى #ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى #بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد.
🍃🌹وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من #گراى او را پيدا کردم.
🍃🌹بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به #کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه #کنارم حسش مىکنم.
🍃🌷🍃🌷
🍃🌹 این #شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر. بعد به من می گفت بشورم و میذاشت کنار تا محرم سال بعد.
🍃🌹محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: می خوام همینطورى نگه دارم. منم #قسم داد که یه وقت نشورم.
و همونطور گذاشتم کنار تا اینکه روز رفتنش #شالشو از من خواست و با خودش برد .
🍃🌹نمی دونم چى تو دلش می گذشت. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز #وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند .
ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر #خاک شد.
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خدایا
🌾تو را به مناسبتهای عزیز این ماه گرامی #قسم میدهیم
⚜این ماه را بر تمام #شیعیان جهان، مبارک و پر خیر و برکت🌸 قرار بده،
💢و در ظهور ارباب و مولای ما؛ #امام_زمان (عج) تعجیل بفرما
⚜و به ما توفیق بهره بردن از #فضایل این ماه عنایت فرما
💢و تمام #مریضها را به حرمت این ماه شفا بده🙏
⚜و #مشکلات و گرفتاری تمام شیعیان را برطرف بفرما.
#آمیـــــن_ربّ_العالمین.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh