eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_ابراهیم_رشید 🌸} 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
@shahed_sticker۱۹۶.attheme
213.1K
• #شهید_ابراهیم_رشید • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 📌سفارشی 🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🔸 خوش آمدی مسافر حلب .... 🌷بار دیگر استان لاله خیز مازندران عطر شهدای دفاع از حرم عمه جان زینب(س)به خود گرفته و این بار پهلوانی از خطه نکا بعد از سه سال به وطن بازگشت. 🌷شهید ابراهیم عشریه از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اواخر سال ۹۴ به منظور دفاع از حرم حضرت زینب(س) رهسپار سوریه شد. 🌷 وی ۲۵ فروردین ماه ۹۵ در منطقه جنوب حلب مجروح و سپس مفقودالاثر شد. شهید عشریه با پدری اهل نکا و مادری از خطه لاله خیز #خلیل_شهر میباشد. #شهید_ابراهیم_عشریه🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ #برگی_از_خاطرات 🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمیدن قضیه به من گفت: داداش دو رکعت نماز بخون تا #آروم بشی 🌷گفتم: آخه... گفت: بخون. منم خواندم و #بهتر شدم این قضیه گذشت تا روزی که خبر شهادتش رو به من دادن. حالم خیلی خراب بود. به یاد پند برادرم افتادم و دو رکعت نماز خواندم و #آرام شدم 🖋راوی:برادرشهید #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_6184815.mp3
2.92M
🎵 🎶 لالایی 🎶 ️ 👈تتقدیم به شهدا🌷 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
 #پدر_جان 🌷 🕊گرچه ازفاصله ماه🌙به من دورترے ❣ولی انگار #همینجا وهمین دوروبرے 🕊ماه مےتابد وانگار #تویے می خندے ❣باد مےآید🍃 و انگار تویی مےگذرے #شهید_مهدی_ثامنی_راد🌷 #شهید_تازه_تفحص_شده #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ صبحـ☀️ـم شروع می شود بـه نامتان روزی من همـه جـا ذکـر علی الطلوع 🔅"سَلامٌ عَلی یابن الحسن"🔅 مـن دلخـوشـم بـه جـواب 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 بہ صبـــــحِ رویِ تـو غیر از جایز نیستــ ... بہ پیشِ پـایِ تـو جـز جایز نیستــ ... 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5792104204310939164.mp3
4.08M
📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا #پناهیان 🔖 خدمت به خانواده 🔖 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ #خاطرات_شهدا 🌷انگشترهایی که براخودش تهیه میکرد معمولا بارکاب های خوبی بود، اما یکی دوماه بیشتر در انگشتش نمیدیدی. هرکدام از دوستانش که خوشش می امد به او می بخشید. 🌷در مورد لباس هایش هم همینطور بود، لباسی که امانت میداد، محال بود پس بگیرد. برای عروسی دوستانش که می رفت محال بودکه دست خالی برود، مقید بودکه حتما #هدیه ای تهیه کند ودوستان دیگرش را هم مجاب میکردکه باهم یا یک سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. میگفت اول زندگیشان هست باید #کمکشان کنیم...!!! 🔺 راوی: مادر بزرگوار شهید #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#معراج_شهدا امروز ساعت ١٧، مراسم استقبال و وداع با پیکر مطهر تفحص شده #شهید_ابراهیم_عشریه مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها #همه_دعوتیم... #شهید_ابراهیم_عشریه🌷 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍بـا تـو خوشبخت ترین آدم ایـن قافلـه ام کـم نشـو دور نشـو بی تـو جهـانم خـاليست #سردار_خنده_های_بی_ریا #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣4⃣1⃣1⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📖بعد از چاپ کتــ📙ـاب ابراهیم هادی (سلام بر ابراهیم) منطقه فکه و مخصوصا خیلی سر زبونها افتاد. همراه با و چند تا از خادمین شهدا🌷 رفتیم فکه. 📖فکه بوی می داد غربت عجیبی داشت ، عطش رمل گرمای سوزان♨️ بیابان عجیب شبیه کربلا بود😔 این حالات در رفتار سید میلاد مشهود بود که قدم👣 در وادی گذاشته، پاهای برهنه اش گواه مدعی من بود. 📖رسیدیم پشت کانال، ها مانع عبور به کانال شد. بی اختیار زانوهامون سست شد و دیگه اشک امان نمی داد😭 تنها چیزی که دلمون بود💗 روضه آقا سید الشهدا (علیه السلام) بود. 📖بعد از اینکه یک دل سیر کردیم سید بلند شد رفت به که جلوی نرده ایستاده بودند گفت: خواهش می کنم🙏 من می خوام خاک این مکان مقدس رو ، اونها گفتند به هیچ وجه نمی شه⛔️ اجازه نداریم ، بغض کرد😢 📖بالاخره اونها رو راضی کرد وارد شدیم. گفت: بچه ها وارد که شدید کنید و از شهدا🌷 حاجت بخواهید. تا درب کانال باز شد گویی درب باز شده🕊 بوی عجیبی آمد، لحظه های سنگینی بود. 📖سید میلاد در ابراهیم هادی🌷 در سجده بود و فقط داد می زد😭 خاکها رو بر می داشت و به سر و می کشید. 📖با هر زحمتی سید رو از کانال آوردیم بیرون و سوار ماشین🚘 شدیم و همه تا فقط گریه کردند. نتونست رانندگی کنه🚫 و نشست عقب و تا اردوگاه توی حال و هوای خودش بود.....💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ برگی از خاطرات 🔰پرده را عقب زد که را در کت و شلوار ببیند😍 مهدی سرش را خم کرد و از زیر درخت انار که غرق گل🌺 بود، رد شد 🔰قدش از مرد دیگری که مثل ساق دوش همراهش می آمد، بود. کنار درخت🌳 آلو مکث کرد، بار بود که صورت مهدی را از روبه رو میدید☺️ 🔰 آهسته گفت: این هم ؛ زن ها سرشان را اوردند نزدیک سر صفیه. مادر بزرگ پرسید: کدام یکی داماد است⁉️ صفیه را نشان داد 🔰"همون که پوشیده" ولباس سبز که شلوارش👖 بالای پوتین نیم دار گِتر شده و انداخته بود... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
راوی می گفت: 💢دختر #دانشجو اومده بود کنار این عکس، زیرش امضا زده📝 بود ... 🍂ای #سر_وپا منِ بی سر و پا 🍃کنار عکس #تو تازه #خودم و پیدا کردم 😔 #شوق‌پرواز‌بده‌روح‌زمین‌گیر‌مرا... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 🔰همسرم ام بود. آبان ۹۱ کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به و 🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. 🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما رو نمیتونی بلرزونی❌ 🔰بعد از شبی که در بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: ، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔 🔰دست زدم دیدم خیلی بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم: ❤️ 🔰همه لحظات میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم همسر منو‌ ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت منو درآغوش بگیری😭 🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد باید برات گل بیارم. پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 🔻 * .... * 9 💕◈•══•💖•══•◈💞 8 یه خیال خام! ✅ گاهی ممکنه در بین دستورات خداوند متعال برخی لذّت ها دیده بشه، 🌺 مثل لذّت ازدواج و رابطۀ با همسر. 💕 👈این موارد طبیعتاً لذّت هایی داره و این یک لذّت خوب هست. 🔹اینا هست اما اصل دستورات الهی، تحمل رنج هست. چرا؟ 💢چون طبیعت انسان اینه که «هر موقع یه خوشی بهش میرسه، خوشحال میشه و هر موقع یه رنجی بهش میرسه زود ناراحت میشه!» 💖 امام صادق علیه السلام میفرماید: «قلب انسان اینطور سرشته شده است که از کسی که به او نفع برساند خوشش می آید و نسبت به کسی که به او ضرر میرساند، بغض و دشمنی پیدا میکند؛ 🌺جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِ مَنْ یَنْفَعُهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا». پس اصل زندگی انسان ها همراه رنج هست. 🔹 چون نسبت به رنج خیلی حساسه و طبیعت دنیا اقتضا میکنه که توش رنج باشه. ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5832332302524351079.mp3
3.55M
85 ❌یادت باشه؛ وقتی میگی؛ ؛ یه جاهایی باید روی شأنت پا بذاری، روی اعتبارت، روی مَقامت، روی خودت... اگه نمی تونی؛ این ؛ واقعی نیست👆👆 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃❣🍃❣🍃 صدای فاصله هاست قبول! اما این فاصله با هیچ بهانه ای کم نمیشود در کجای جهان بی فاصله میشویم؟ در کجای جهان دوباره بهم میرسیم؟ کجای جهان طفلکانم لبریز میشوند از محبت پدری؟ نظر کن به ما و روزهای نبودنت... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣4⃣1⃣1⃣ 💞 🌷شهید حسن غفاری در شهرری متولد شد. زمستان سال ۸۵ کرد و حاصل این ازدواج مهلا خانم و علی آقا است. 🔻همسر شهید می گوید: 🌷در روز هر کسی چیزی می‌گفت؛ یکی می‌گفت دویست سکه، و دیگری می‌گفت کم است. بزرگ مجلس گفت‌: مهریه را کی گرفته و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنی‌های مهریه من همه حواسم به حسن بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند می‌شد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگین‌تر می‌شد، و هر لحظه بیشتر می شد 🌷تا اینکه صبرش سرآمد و به پدرم گفت‌: حاج آقا اجازه می‌دهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت‌: کالا که نمی‌خواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی سکه بدهم 🌷یک پیشنهاد می‌دهم، اگر شما هم باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم. نظرت با هفت سفر عشق: قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست؟ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی.  از این پیشنهاد حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. 🌷یک سال آخر عمرش همیشه از شهادت و رفتن صحبت می‌کرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با شهدا و دوستان شهیدش زندگی می‌کرد. هر وقت تنها می‌شدیم، می گفت: فاطمه جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من عاشق شهادت هستم... 🌷دو روز مانده بود به ماه رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم خداحافظی کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه و گفت: فاطمه خانم بیا این هم من برای شما و بچه‌هایم. 🌷رفتم قرآن را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم‌: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر قرآن رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست. 🌷همیشه می‌گفت دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شوم و اگر فرصتی باشد با خون خودم بنویسم ‌قائدنا خامنه‌ای‌ و می‌گفت: دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند. همان شد که حسن می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh