🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 5⃣1⃣ #استاد_پناهیان 🔻 💠 «تمرکز پیدا کردن» دشوار است؛ اما غفلت (پرتکر
❣﷽❣
#کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 6⃣1⃣
#استاد_پناهیان 🔻
💠بعضیها ذهن تو را به امور بیهوده مشغول میکنند؛ با آنها همنشینی نکن
💠در نماز، خودت را به غفلت بزن؛ یعنی هر چیزی غیر از خدا، به ذهنت آمد آن را کنار بگذار
__
🔰 #شرح_موضوع
🔹پیامبر اکرم(ص) به اباذر میفرماید: صبح دربارۀ شب فکر نکن، شب دربارۀ فردا فکر نکن! (إِذَا أَصْبَحْتَ فَلَا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِالْمَسَاء...؛ امالی طوسی/526) امشب دربارۀ فردا فکر نکن؛ دربارۀ همین امشب فکر کن! مثلاً فکر کن که امشب میخواهی به محضر پروردگار برسی(مثل روز قیامت) غصّۀ فردا را نخور؛ «هنرِ فکرنکردن داشتهباش»!
🔹بعضیها مجسّمۀ غفلت هستند و ذهن شما را به سمت افکار منفی و بیهوده میبرند. شما سعی میکنی به برخی امور بیارزش فکر نکنی، ولی آنها فکر شما را به آن سمت میبرند. اصلاً با این افراد مصاحبت و همنشینی نکن! در روایت هست: با کسی همنشینی کن که تو را به یاد خدا و خوبیها بیندازد. (مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ...؛ کافی/1/39)
🔹خیلی مهم است که آدم بتواند از افکار منفی فاصله بگیرد. مثلاً امامصادق(ع) میفرماید: دربارۀ فقر، فکر نکن «لَا تُحَدِّثْ نَفْسَكَ بِفَقْر» (تحفالعقول/211) قرآن میفرماید: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْر» (بقره/268) شیطان به شما وعدۀ فقر میدهد. البته فقر، فقط فقرِ مالی نیست، شیطان در هر عرصهای ما را میترساند و میگوید «یکوقت، کم نیاوری!» در مقابل این وسوسۀ شیطان، نترس و بگو: من خدا را دارم! «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (فاطر/15) خدا غنیّ است و داراییهای خدا هم مال من است!
🔹 میفرماید: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْر وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» (بقره/268) اگر انسان این وعدۀ دروغِ شیطان را بپذیرد، برای اینکه کم نیاورد، خطا میکند و به فحشا و کارهای بد دچار میشود. البته فحشا هم انواع و اقسامی دارد و همهاش از یک جنس نیست.
🔹حسابت را از شیطان جدا کن؛ او دشمن توست! او را دشمن خودت بدان. قرآن میفرماید: از شیطان، به خدا پناه ببر «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» (اعراف/200) ببینید یک کودک، وقتی احساس خطر میکند، چطوری به پدر و مادر خود پناه میبرد! این احساس قشنگ را از بچهها یاد بگیریم و به خدا پناه ببریم.
🔹یک تکنیک خوب برای مقابله با افکار منفی این است که امام حسن مجتبی(ع) فرمود: اگر چیزی از دنیا را میخواستی و به آن نرسیدی، فکر کن اصلاً به ذهنت نرسیده که آن را بخواهی! «اجْعَلْ مَا طَلَبْتَ مِنَ الدُّنْيَا فَلَمْ تَظْفَرْ بِهِ بِمَنْزِلَةِ مَا لَمْ يَخْطُرْ بِبَالِك» (کشفالغمه/1/572) مثلاً اگر میخواستی فلان ماشین یا فلان خانه را بخری و نشد؛ دیگر فکر آن را از ذهنت خارج کن، فقط همینقدر به ذهنت بیاید که «میخواستم، ولی نشد» و الا فکرکردن دربارۀ آن، به تو صدمه میزند. این یعنی خودت را از آن موضوع، به غفلت بزنی، خدایا از آنچه که نمیخواهی و نمیپسندی ما را غافل بگردان.
🔹خداوند میفرماید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ... لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ» (طه/131) چشمت را به دنیای دیگران ندوز و به آن فکر نکن. به هرکسی هرچیزی دادم، برای امتحان اوست! پیغمبر اکرم(ص) دربارۀ این آیه فرمود: «مَنْ لَمْ يَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ تَقَطَّعَتْ نَفَسُهُ عَلَى الدُّنْيَا حَسَرَاتٍ» (تفسیر قمی/2/66) هر کسی به این روش تربیتی خدا عمل نکند، از شدّت حسرت نابود میشود.
🔹در نماز، خودت را به غفلت بزن. در روایت هست: «إِذَا دَخَلْتُمْ فِي الصَّلَاةِ فَاصْرِفُوا لَهَا خَوَاطِرَكُمْ وَ أَفْكَارَكُمْ» (سعدالسعود/40) در نماز هرچیزی به ذهنت آمد باید کنار بگذاری. بهترین مکان برای تمرین این کار، نماز است. بعد میفرماید: «فَأَبْعِدُوا عَنْ نُفُوسِكُمْ أَفْكَارَ الدُّنْيَا وَ هَوَاجِسَ السُّوءِ» (همان) افکار دنیا و خطورات ذهنی بد را از خودتان دور کنید. وقتی چنین دستوری میدهند، یعنی تو میتوانی اینها را از خودت دور کنی.
🔹سعی کنیم افکار منفی از انواع و اقسامش به ذهنمان نیاید. اگر موفق بشوی هر سطحی از افکار منفی را به ذهنت راه ندهی، یک سطح دیگری از افکار به ذهنت میآید. آن را هم دوباره به ذهنت راه ندهی، یک سطح دیگر میآید و همینطوری ادامه دارد. اولیاء خدا هم در مرتبه خودشان درگیر این مسئله هستند.
🔹خدا به ابراهیم(ع) فرمود: «پسرت را در راه من، ذبح کن» اگر به ذهن ابراهیم(ع) خطور میکرد که «آخر چرا؟!» آن ارزشهای بالای خود را از دست میداد. ایشان امتحانش را خوب پس داد، اما دلش گرفت از اینکه اسماعیلش را برای خدا قربانی نکرده است. مگر میشود عاشق در راه معشوقش قربانی ندهد...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
استاد جعفری جلسه 1.mp3
4.5M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #کدامین_آیه_را_دروغ_می_پندارید ؟
📌 قسمت اول
👤 استاد دکتر #جعفری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃
#وصیتنامه سردار سلیمانی چهلمین روز شهادتش منتشر میشود
🔸مسئول دفتر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹حاج قاسم سلیمانی وصیت نامهای دارد که من آن را به عنوان #منشور میدانم. قطعا این وصیت نامه در چهلمین روز شهادتش🌷 توسط خانواده ایشان انتشار داده میشود.
🔹شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی از بیروت خارج می شود، دوستان به نوعی می گویند که شما به بغداد نروید🚷 سردار می گوید من دارم به #مقتل خودم می روم . . .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
زبان حال #دختر_شهید_مهدی_دهقان کنار #ضریح #خانم_رقیه سلامالله
سلام رقیه جانم♥️
سلام دختر حسین ع
منم #فاطمه
دختر مهدی، کسی که جانانه برای عمه ات ،زینب جنگید👊
پدرم ،نیز چون پدر تو #حسین(ع) جنگید تا
#ظلم_بمیرد...
#اسلام_بماند ...
و #من_بمانم...
راستی بی بی جانم، رقیه جانم، بابای تو هم قول عروسک، داده بود⁉️
#بابامهدیم، به من قول عروسک داده بود ...ولی آدمهای بد و ظالم( اسراییل) نگذاشتند بابام با آوردن عروسک، مرا خوشحال کند😔
اما من ناراحت نیستم، چون #فرزند_شهید هستم و عاشقانه💖 به یاد پدرم راهش را ادامه میدهم.
و عاشقانه #چادر بر سرمیکنم ،تا مشتی به دهن ظالمان بزنم و امام زمانم عج را خوشحال کنم.
خانم جان حالا من برات #عروسک آوردم، تا برای ما دعا کنی
تا منم مثل تو #سرباز امام زمانم باشم و مثل تو در راه امام زمانم بال و پر بگشایم🕊 و پرواز کنم به دیار زیبای عشق و #ایثار...
اینک مرا و همه ی عزیزانم را و همه ی دوستانت را دریاب.
⇜عشق به تو، عزیزحسین ع ...
⇜عشق به همه ی خوبیهاست
مرا دریاب💞
#رقیه_های_زمانه
#دخترا_بابایی_اند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📑 قسمت 4⃣ 📚📖انگار آیه ی و جعلنا عراقی ها رو کور وکر کرده بود.با اون انفجار وشعله
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 5⃣
📖زمانیکه بچه ها از شناسایی برگشتن،من داخل مقر خواب بودم.نیمه های شب بود،دیدم کسی منو تکون میده.چشمانم روباز کردم،حسین بود.
⁉️گفتم:چیه؟چی شده؟با دست اشاره کرد که بلند شو.گفتم:چرا حرف نمی زنی.به گلویش اشاره کرد.دیدم ترکش به گلویش خورده و مجروح شده.
🔴دستپاچه شدم،با عجله بلند شدم وگفتم:کی این طوری شدی؟ با دست اشاره کرد که باید برویم.دیگران ماوقع رو شرح دادن.قرار شد من،حسین وتخریب چی رو به بیمارستان ببرم.
✅بقیه خسته بودن.خود حسین هم به خاطر رفاقت زیادمون ترجیح میداد من اونو ببرم.بخاطر همین اومد سراغ من،حالش اصن خوب نبود.
🔴کم کم بدنش ناتوان می شد،خون زیادی ازش رفته بود.بلافاصله سوار ماشین شدیم وراه افتادیم.داخل ماشین کاملا رمق از دست داده بود وقتی به اسلام شهر و بیمارستان رسیدیم تقریبا بیهوش بود.
🌟اما نکته خیلی عجیب برای من این بود،که وقتی در اون لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد،دیدم لبهاش تکون می خوره،وقتی خوب دقت کردم متوجه شدم ذکر میگه.
✅قرار شد پس از اقدامات اولیه حسین رو به بیمارستان دیگه ای منتقل کنند،به همین خاطر حضور من در اونجا فایده ای نداشت.
✋🏻از او خداحافظی کردم وبه مقر برگشتم.
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 6⃣
📖محمد حسین یوسف اللهی بعداز سه ماه توانست بهبودی خودش را پیدا کرده ودوباره به جبهه ها بازگشت.
▪️حدود یه سال قبل از عملیات والفجر هشت در منطقه ای بین خرمشهرو آبادان،بچههای اطلاعات یه دکل دیده بانی نصب کرده بودن که بوسیله اون روی منطقه کار می کردن.
🔴این دکل ارتفاعی نزدیک شصت متر داشت واز یه سری قطعات فلزی تشکیل شده بود که به وسیله ی پیچ ومهرهایی بزرگ به هم متصل می شد وحالت نردبانی عمود بر سطح زمین داشت که دیده بان برای بالا رفتن از اون استفاده می کرد.
🔴ارتفاع دکل زیاد بود وهیچ نرده و حفاظی نداشت.کافی بودکه شخص وسط کار کمی پاش بلرزه و تعادل خودش رو ازدست بده،ویا خسته شده نتونه بالا بره،که دیگه در اون حالت خطر سقوط تهدیدش می کرد.
🔰در اون زمان تاکید شده بود یکی از مسئولین باید منطقه رو از نزدیک ببینه،شهید یوسف اللهی به من اصرار می کرد و می گفت:حکم معاونت داری باید روی دکل بروی ودیده بانی کنی.
✅_گفتم:دیگران هم هستند اونا می آیند ومی بینن._گفت:حالا که تا اینجا اومدی دیگه نمی تونی برگردی._گفتم:اصلا من تورو قبول دارم تو چشم منی هرچی تو دیدی قبوله.
✅_گفت:نه باید حتما خودت ببینی. _گفتم:بابا حسین جون من نمی تونم،کلی آرزو دارم.بالا رفتن از این دکل کار هرکسی نیست خیلی سخته،من که مثه شماها قوی نیستم سرم گیج میره می ترسم اتفاقی بیافته ومشکلی پیش بیاد.
✅_گفت:باشه عیبی نداره،اگه مشکل این چیزاس من یه فکری براش میکنم ،این قضیه حل میشه._گفتم:آخه چطوری؟ مثل همیشه که خیلی رمزی عمل می کرد ونمی گذاشت کسی از کاراش سر دربیاره،فکرشو ازم پنهون کرد._فقط گفت:صبر کن بلاخره متوجه میشی.
✅نیمه های شب حسین سراغم آمد واز خواب بیدارم کرد._گفتم:چیه؟ چی شده؟ _گفت:هیچی پاشو بریم._گفتم:کجا؟ _گفت:دکل _گفتم:همین الان؟ حالا نمیشه نریم. _گفت:نه به هر سختی که باشه من باید تورو ببرم بالای دکل.گفتم:بابا من می ترسم._گفت:نترس من پشت سرت میام.
✅دیدم اصرار فایدهای نداره ومجبورم،راه افتادیم.شب عجیبی بود هوای مهتابی،نور ماه منطقه رو روشن کرده بود.گهگاه صدای انفجاری سکوت شب رو می شکست.
✅حسین زیر لب چیزهایی زمزمه می کرد وآرام قدم برمی داشت،رفتارش به من آرامش خاصی می داد.به پای دکل رسیدیم.نگاهی به بالا انداختم،دکل همینطور بالا رفته بود واتاقک اون تو دل آسمون گم شده بود.
‼️ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازهی ساختمون بیست طبقه بدون هیچ حفاظی مقابلم قد کشیده بود،و من باید ازش بالا می رفتم،کاری که هرشب بچههای اطلاعات می کردن.
✔️به روایت مهدی شفازند
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Haj yanos ZangiAbadi-www-mirzabeigi-com - http: taajil.ir .mp3
7.64M
✨شهیدی که با نویسنده زندگینامه اش تماس گرفت و راهنمایی اش کرد
🌷 #حاج_یونس_زنگی_آبادی
📞سلام علیکم...
من برای ترساندن نیامدن بلکه آمده ام برای ادای حقی که اینک بر ذمه تو افتاده است✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
یه یاد شهید زنگی آبادی که می گفـت:
حاج قاسم اسم تیپ ما را
گذاشتـه امام حسین (ع) ...
چون اسم مـا
تیپ امام حسین (ع) است
دوسـت دارم
مثل امام حسین(ع) شهید شوم ...🕊آخر به آرزویش رسید.
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
#سردار_بیسـر
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
به سرم رحمت بی واسعه یعنی #مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی♥️
اخم چشمش علی وخنده #زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی😍
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبـح آمـــــد
و از عطر تـمناے #تـو نوشید
خورشیـ☀️ـد هم
از جامه لبخنـد تـو پوشید😍
دست من و
آرامش موزوم #نگاهت
هر حادثه از چشمه #چشمانه_تـو جوشـید...♥️
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 💠 معرفی سرداران گمنام 3⃣ #سردارشهید_عباس_کریمی 🔻 قسمت اول 🌷 #شهید_عباس_کر
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🌷به همسرش می گفت: وقتی برای خواستگاری آمدم، بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم، اما وقتی شنیدم که نامت زهراست، #آرام_شدم.
🌷رمز زندگی ما نام حضرت زهراست.
در فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، همسرم زهراست.
ارادت ویژه ای به حضرت زهرا
( سلام الله علیها) داشت.
🌷در روضه حضرت به حالت عجیبی گریه می کرد و از خود بی خود می شد.
طاقت شنیدن روضه های بانوی دو عالم را نداشت. می گفت: گره همه کارها به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها) باز می شود و در آخر هم در عملیات بدر با رمز «یا فاطمة الزهرا» به
شهادت رسید.
📚برگرفته از کتاب«مهرمادر»
#شهید_عباس_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠یکی شون بهت چشمک میزنه!
در گوشمان می خواند که 💚رفـیـق شـهـید💚 انتخاب کنید.
می گفت: برو تو گلستان شهدا، یکی شون بهت چشمک میزنه،😉
همون رفیقته. 😍😊
خودش هم با حـاج احـمـد طـرح رفـاقــت بسته بود.😉
جمله هایش را روی تابلو می نوشت.از میانشان این در ذهنم حک شد:
خدایا! با تمام وجود درک کردم که عــشـق واقــعـی تویی و شـهادت،
تــنـها راه رسیـدن به ایـن عـشـق اسـت. 👌
📚برشی از کتاب #سربلند
#شهید_محسن_حججی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 6⃣1⃣ #استاد_پناهیان 🔻 💠بعضیها ذهن تو را به امور بیهوده مشغول میکنند؛
❣﷽❣
#کنترل_ذهن_در_مسیر_تقرب 7⃣1⃣
#استاد_پناهیان 🔻
💠مهمترین اثر دین و معنویت در انسان، برخوردارشدن از قدرت روحی است
💠باید در جامعه جا بیافتد که دینداری انسان را ابرقدرت میکند و خوببودن از سرِ ضعف، ارزش ندارد!
💠 قدرتمندی روح انسان از قدرت کنترل ذهن، آغاز میشود
💠اکثر کسانی که در تحصیل ناموفقند، آدمهای بااستعدادی هستند که حوصلۀ تمرکز ندارند
💠عامل «ترس» و «کمالطلبی» چگونه موجب میشود ذهن آدم منفی بشود؟
____
🔰 #شرح_موضوع
🔹اینکه «دین به انسان قدرت میبخشد» باید در عرف جامعۀ ما یک امر واضح و بدیهی تلقی شود. متأسفانه تبلیغات و تعلیمات دینی در طول سالیان دراز بهگونه نبوده که برجستهترین اثر دین، معنویت و عرفان در انسان، برخورداری از قدرت روحی تلقی شود.
🔹معمولاً در نظرسنجیها، مردم مهمترین اثر دین را مفاهیمی مثل «مهربانی، معرفت، سخاوت و ادب و...» ذکر میکنند؛ البته همۀ اینها جزو آثار دینداری است، امّا باید دانست که این ویژگیها بدون قدرت روحی تقریباً ارزشی ندارند، چون «خوببودن از سر ضعف، ارزش ندارد!» باید در جامعه جا بیافتد که دین و معنویت انسان را ابرقدرت میکند.
🔹قدرت فقط در جنگاوری نیست؛ یکی از قدرتهای برجسته، قدرتهای ذهنی و قدرت تمرکز است. اگر مردم قدرت ذهنی را اثر دینداری نمیدانند بهخاطر تبلیغ غلط دین است.
🔹با تعلیم و تربیتِ درست دینی، قدرت تمرکز ذهن انسان بالا میرود. اگر در عمل این اتفاق بیفتد، مردم خواهند گفت: هر کسی هیئت و مسجد برود و تربیت دینی پیدا کند، حتی با استعدادِ کم، میتواند بهترین علم و دانش را جمعآوری کند. چون اکثر کسانی که در تحصیل ناموفق هستند آدمهای باهوش و بااستعدادی هستند که حوصلۀ تمرکز ندارند و توجّهشان هرزه است؛ یعنی واردات و تلاطمهای روحی آنها نمیگذارد ذهنشان متمرکز بشود.
🔹قدرتمندی روح انسان از کجا آغاز میشود؟ از قدرت کنترل ذهن. قدرت ذهنیِ انسان هم از اینجا آغاز میشود: «به چیزی که نمیخواهی، ذهنت سراغش نرود و به چیزی که میخواهی، ذهنت را روی همان متمرکز کنی» این بزرگترین منشأ قدرت در روح انسان و آغاز قدمهایی است که انسان بهسوی رشد و کمال برمیدارد.
🔹البته قبل از این هم میتوان مقدّماتی برای رسیدن به قدرت ذهنی در نظر گرفت؛ مثل سبکزندگیِ درست و برخی رفتارهایی که انسان باید انجام بدهد یا انجام ندهد؛ مثلاً اینکه انسان نباید هرزهچشمی و هرزهگوشی کند؛ یعنی نباید هر چیزی را گوش بدهد که ذهنش بهسمت هر فکری برود.
🔹باید ذهن را از آیندهاندیشیِ بد که موجب نگرانی میشود و گذشتهاندیشیِ بد که موجب حسرت میشود، بازداشت. اگر ذهن را رها کنی یا به گذشتۀ خراب میرود یا به آیندۀ احتمالاً خراب! باید این قدرت را داشته باشی که در زمان حالِ خودت، فکر کنی، روانشناسها این را مقدّمهای برای نجات انسان از بسیاری از مشکلات روحی میدانند.
🔹کسی که قدرت کنترل ذهن نداشته باشد، ذهنش بهصورت خودکار سراغ امور منفی میرود، لذا دچار مشکلات فکری و روحیِ بسیار خواهد شد؛ منتها این بیماریها و ضعفها اینقدر بین مردم، فراگیر است که دیده نمیشود! بعضیها آنقدر دچار افکار منفی هستند که باید مدام حواسشان را پرت کنی و بگویی: «آقا رفتی توی فکر! بیا بیرون!» چون هر موقع به فکر فرو میرود، فکرش او را بهسمت امور منفی میبرد!
🔹اسلام اصلیترین برنامهاش یعنی نماز را برای تمرین کنترل ذهن گذاشته است. چرا قرآن میفرماید «از نماز کمک بگیرید»؟ (وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ؛ بقره/45) اصلِ اصلِ نماز این است: «به چی نیندیش و به چی بیندیش!»
🔹به چه چیزهایی نیندیشیم؟ هر چیز بدی در مورد گذشته و آینده! حتی مؤمن وقتی میخواهد استغفار کند(یعنی دربارۀ گناهانش حرف بزند و گذشتۀ بدِ خودش را مرور کند) باید فقط نزد خدا این کار را بکند و نباید تنهایی-بدون توجه به خدا- به بدبختیهای گذشتۀ خودش فکر کند؛ چون این کار برایش یأس میآورد.
🔹 کار ابلیس این است که ذهن آدم را بهسمت امور منفی و به نداشتنها منحرف کند. دو عاملِ «کمالطلبی» و«ترس» هم در وجود انسان موجب میشود، ذهن آدم منفی بشود. از یکطرف، چون کمالطلب هستی، نقصهایت تو را اذیت میکند. و از طرف دیگر، میخواهی خودت را از خطرها نجات بدهی و دنیای اطراف هم پر از عوامل خطر است؛ لذا دچار ترس و نگرانی میشوی. اگر ذهن انسان تربیت نشود، غالباً دربارۀ امور منفی فکر میکند. ذهن را باید تربیت کنی، یک وجهش منصرفکردن ذهن از امور بد است، وجه دیگرش هم متوجّهکردن به امور خوب است.
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
استاد جعفری جلسه 2.mp3
4.13M
🔊 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #کدامین_آیه_را_دروغ_می_پندارید ؟
📌 قسمت دوم
👤 استاد دکتر #جعفری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💔💔 #خــاطره✍ ایام #فاطمیه ❣سال اول زندگیمون بود، آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت ح
🍃🌼🍃🌼🍃
✨همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم.
✨وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
✨به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی»
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام تو طلب بخشش🙏 دارم.
🔻سبک زندگی شهدایی
❣آخرین بار قبل از #شهادت، ما را برد #مشهد؛ من و خانوادهاش را.....
❣محل اقامتمان طبقه دوم بود. زانوهایم درد میکرد. هر وعده غذا را میگذاشت توی سینی از پلهها میآورد بالا.
❣با دستش درست نمیتوانست چیزی را بگیرد؛ دلم ریش میشد وقتی جسم دربوداغانش را میدیدم.....
❣هرچه میگفتم: پسرجان نکن؛ میگفت: مادرجان حاضرم تا #حرم کولت کنم.......
#شهید_مجید_پازوکی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📑 قسمت 6⃣ 📖محمد حسین یوسف اللهی بعداز سه ماه توانست بهبودی خودش را پیدا کرده
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 7⃣
📚📖نگاهی به حسین انداختم.همچنان آرام ومصمم منتظر من بود اضطراب رو از چهره ام می خوند،لبخندی زد و گفت:نگران نباش من هم پشت سرت میام.
🔴بسم ا...گفتم ومیله هارو محکم گرفتم و پامو روی پله های دکل گذاشتم،نور ماه زیر پام رو روشن می کرد هرچه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچکتر می شد،خیلی با احتیاط و آرام پیش می رفتیم.
🔴به بالا نگاه کردم خیلی راه مونده بود تا به اتاقک برسیم،لحظه ای مکث کردم دیگه نمی تونستم بالاتر برم تا همین جاهم کلی از زمین فاصله داشتیم.احساس خستگی زیادی می کردم و پاهام شروع به لرزیدن کردن.
⁉️حسین که دید توقفم زیاد شده پرسید:چیه؟ چرا نمیری بالا؟_گفتم:نمی تونم خسته شدم. _گفت:برو چیزی نمونده برسیم،پایین رو نگاه نکن من پشت سرت هستم.
_گفتم:حسین پاهام داره می لرزه،نمی تونم برم._گفت:باشه همونطور که هستی صبر کن.
✨وبعد سعی کرد چند پله بالاتر بیاد.
_گفتم:کجا میای؟_گفت:صبر کن.
خودش رو بالا کشید،دستهاش رو دوطرف پاهام گذاشت و_گفت:حالا بشین روی شونه های من._گفتم:برای چی؟_گفت:خب بشین خستگی در کن._گفتم:آخه این طور که نمیشه. گفت:چاره ای نیست.بشین کمی که خستگی ات رفع شد دوباره ادامه میدیم.
✨چاره ای نبود خسته وضعیف بودم،کار دیگه ای نمی شد کرد.آروم روی شونه هاش نشستم، برام خیلی سخت بود. اینکه اون بایسته ومن روی شونه هاش بشینم،حسین با اینکار باعث شد هم خستگیم تموم بشه هم روحیه ام عوض بشه.
✨بعد چند لحظه دوباره به راه ادامه دادیم.دیگه زانوهام نمی لرزید.انگار انرژی خاصی به تنم تزریق کرده باشن.بلاخره بالای دکل رسیدیم،نفس عمیقی کشیدم وگوشه ای نشستم.
✅به حسین گفتم:خب حالا اومدیم بالا ، هوا که روشن شد باید چیکار کنیم؟ _گفت:چیکار می خوای بکنی؟ _گفتم:بلاخره یه سری امکانات اینجا لازم داریم._گفت:هرچی می خوای من میرم برات میارم،تو اصلا لازم نیست ازجات تکون بخوری،همینجا بشین ودیده بانی کن،شبم خودم میارمت پایین.
‼️آن شب وروز حسین چندین بار از دکل شصت متری بالا وپایین رفت.گاهی برای آوردن پتو،گاهی غذا ولوازم.رفتار او باعث شد روحیه ام کاملا عوض بشه.هوا که تاریک شد اومد دنبالم وگفت:بریم.
✅اینبارخودش اول رفت ومنم پشت سرش بودم.مخصوصا پایین تر ازم حرکت می کرد تا بیشتر مراقبم باشه،تا پایین رسیدیم.
🔰بارها شنیده بودم که چه اندازه نسبت به نیروهاش احساس مسئولیت داره ولی هیچوقت اون طوری حالت پدرونه اش رو حس نکرده بودم.
✅با کار اون شب حسین،هم تونستم منطقه رو اون طور که باید ببینم هم روحیه ام عوض شد.هیچوقت نمی تونم لحظه ای روکه روی شونه هاش نشسته بودم فراموش کنم.
✔️به روایت مهدی شفازند
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📑 قسمت 8⃣
📚📖قبل از عملیات والفجر یک بود.زمان عملیات نزدیک می شد وهنوز معبرها آماده نشده بود.فاصله ی ما با عراقی ها در بعضی نقاط هفتادوگاهی کمتر از پنجاه متر بود،واین باعث می شد بچههای اطلاعات نتونن معبر باز کنن ودشمن رو شناسایی کنند.
✅نگران بودم،حسین یوسف اللهی رو دیدم وازنگرانیم صحبت کردم.راحت وقاطع گفت:ناراحت نباشین،فردا شب این مشکل رو حل می کنیم.
✅شب بعد بچههای اطلاعات برای شناسایی رفتن،آنقدر نگران بودم که نمی تونستم صبر کنم تا از منطقه برگردن، تصمیم گرفتم با علی رضا رزم حسینی جلو بریم وبه محض برگشت بچهها از اوضاع واحوال باخبر شوم.
✅دوتایی به خط رفتیم._گفتم:اینجا می مونم تا بچهها برگردن و ببینم چیکار کردن،ساعتی نگذشت که حسین اومد با همون خنده همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط از لبش دور نمی شد.تا رسید،_گفت:دیدین،من که دیشب گفتم این قضیه رو حل می کنم.
⁉️با بی صبری گفتم:خب چی شد؟بگو ببینم چه کردین؟ خسته بود،روی زمین نشست و شروع کرد به تعریف کردن.
🔴_گفت:امشب یه چیز عجیب اتفاق افتاد.موقع شناسایی وارد میدان مین شدیم به معبر عراقی ها برخوردیم. هنوز چیزی نگذشته بود که سرو کله خودشونم پیدا شد.
‼️انقدر به ما نزدیک بودن که دیدیم هیچ کاری نمیشه کرد،همگی روی زمین خوابیدیم،و آیه ی و جعلنا رو می خوندیم.ستون عراقی ها تو اون تاریکی هرلحظه بهمون نزدیکتر می شد.
🚫بچهها از جاشون تکون نمی خوردن،عراقیها اومدن واز کنار ما رد شدن.نفس تو سینه ها حبس شده بود.یکی از عراقیها پاش رو روی گوشه ی لباس بچههای ما گذاشت و رد شد،ولی با این همه متوجه حضور ما نشدن.
✅بی خبر از همه جا عبور کردن وبه سمت خط خودشون رفتن،ماهم معبرشون رو خوب شناسایی کردیم وبرگشتیم.
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌸ای کاش که انتخابمان #مهدی بود
🌺هر پرسش و هر جوابمان مهدی بود
🌸ما طالب غیریم💔 و ز این بدبختیم
🌺ای کاش که #رای_نابمان مهدی بود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh