eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
Page244.mp3
954.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه یوسف✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✅ او به شهادت خود یقین داشت ... 🌸 زمانی که به زیارت کربلا و مکه رفتیم، خواستم لباس آخرت (کفن) بگیرم، او گفت: «من نیازی ندارم؛ شما اگر می‌خواهید برای خودتان تهیه کنید.» او به شهادت خود یقین داشت. 🌸 بارها می گفت: حالا فرصت جهاد پیش آماده است چرا از آن استفاده نکنیم! اگر در این مسیر به درجه شهادت برسیم چه بهتر ولی حتی اگر به درجه جانبازی هم نایل شویم باز هم در این فرصت جهادی که خدا به ما داده است پیروزیم و با رفتن خود به عنوان مدافع حرم حداقل توانسته ایم تکلیف خود را در این مسیر درست انجام دهیم. 🌸 نصف شبی همراه با حسینعلی گلزار شهدای رشت و بالای سر قبر شهید سید مسافر رفتیم. حسین از این شهید که همرزمش بود خیلی تعریف کرد و برگشت به من وصیت کرد: وقتی شهید شدم من را در همین جایی که ایستاده‌ام دفن کنید. اینجا جای من است! مطمئن باشید کنار شهید مسافر جای من است و خالی می‌ماند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #کلیپ ♦️صحبتهای #همسر_شهید در مورد اولین هدیه تولدی که برای عباس خریده بود #شهید_عباس_دانشگر #ال
مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊. 🌷عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود. 🌷یادمه با عباس هر هفته شب‌های جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد. 🌷خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود... راوی: دوست شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊. 🌷عباس تو مسیر ا
6⃣6⃣2⃣1⃣ 🌷 💠 شهادت عباس ⚜روستایی که تا یک هفته پیش تا مرز رفته بود با همت، و رشادت های عباس و چند نفر از دوستان اینطور نشد🚫 و ما یک هفته زیر آتش سنگین و حملات دشمن💥 کردیم.  ⚜وقتی روز آخر سقوط کرد و ما مجبور به ترک روستا شدیم به ما گفته شد که باید روستای پشتی را تا دشمن نتونه از این جلوتر بیاد📛. یکی از بچه هامون زخمی شده بود و قرار شد ما اون رو به بهداری🚑 برسونیم. ⚜منم به گفتم بیا همراه ما بریم و این دوستمون رو برسونیم بهداری ولی عباس قبول نکرد❌. قرار شد عباس با تیپ بروند سمت منطقه جدید. دوباره بهش گفتم: عباس اینجا دیگه کاری نیست و بقیه هستند، بیا .⚡️ولی بازم عباس قبول نکرد.  ⚜سر یک سه راهی╣ از هم جدا می شد. ما می خواستیم بریم به راست➡️ و سمت بهداری ولی عباس و بقیه به سمت چپ⬅️. ما بود، لبخند روی لبش😄 بود و داشت به من نگاه می کرد که از هم جدا شدیم💕.  ⚜تقریبا دو ساعت⌚️ بعدش به ما خبر رسید که عباس به رسیده و نمیشه جنازه عباس رو برگردوند عقب😔. شب اون منطقه خیلی ناامن بود و اصلا امکانش نبود که بشه رو عقب آورد.عباس پیکرش تنها افتاده بود.  ⚜ما صبر کردیم و تقریبا ساعت 11 یا 12 جمعه بود که رفتیم به منطقه . به ما گفته بودند که اونجا به دوتا ماشین🚙 اصابت کرده و شما باید احتمالا پیکر عباس رو کنار ماشین جلویی پیدا کنید.  ⚜ما تا نزدیکی های دشمن رفتیم ولی ماشینی پیدا نکردیم😔. بعد خبر دار شدیم که اون ماشینی که ازش گذشتیم🚕 همون ماشینی بوده که پیکر عباس⚰ کنارش قرار داشته.  ⚜داشتیم برمی گشتیم، یه مسجد 🕌حوالی اون منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم،  یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان شاالله که پیکر عباس رو می کنیم. آخه ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگه از دوستان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگه پیکر عباس هم برنگرده😭.  ⚜وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک تر می شدیم بیشتر شمایل عباس در آن دیده می‌شد😭. چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی👤 داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این است ⚜چون دوتا انگشترهای عباس💍 را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها رو یکی از بچه های بهش یادگاری داده بود و به عباس گفته بود که من و وقتی که این انگشتر رو دیدی یاد من کن،⚡️ ولی عباس از همه جلو زد🕊. ولی کجا بودی ببینی که الآن عباس خودش شده و تو باید یادش کنی🌷.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5785005233256006271.pdf
11.4M
ویژه نامه 💠 زندگی نامه، خاطرات، دستنوشته ها و تصاویر...... ⚜جوان مومن انقلابی ⚜شهید دهه ی هفتادی ⚜مجاهد فکری و فرهنگی 🌷 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀دائم الوضو . 🍂روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها، تانک را
پلنگی بودم برای خودم؛ شاخ اینستا. ابرپیج داشتم. بیست‌وچهارساعته عکسامو استوری می‌ذاشتم و با هرکس و ناکسی چت می‌کردم. خانواده‌ام تقریبا مذهبی بودن ولی پاک از دستم ناامید شده بودن. مشهد خونه داشتیم و طبق برنامه هرسال رفتیم زیارت. من که اهل زیارت و دعا نبودم. توی صحن‌ها می‌چرخیدم و فقط در و دیوار و گنبد رو نگاه می‌کردم. یک روز گفتم میرم کتابفروشی ورودی حرم ببینم رمان داره بخرم که بیکار نباشم. چشمم افتاد تو چشمِ شهید حججیِ روی جلد کتاب .خودمم نفهمیدم چرا دستم رفت سمتمش. خودمم نفهمیدم چرا بابتش پول دادم. خودمم نفهمیدم چرا سراسیمه رفتم داخل حرم و شروع کردم به خوندن. دقیقا هنوز بوی حوض صحن گوهرشاد موقع خوندن کتاب یادمه. نیمه اول کتاب، با اینکه متوجه خیلی از ویژگی‌های خاص شهید شده بودم ولی برام گنگ بود که اصلاً مگه همچین آدمی هم وجود داره؟ می‌گفتم نویسنده پیاز داغشو زیاد کرده. همش دلم می‌خواست برم جلوتر ببینم چی میشه؟ باز فرداش رفتم زیرزمین قسمت بانوان ادامه‌شو خوندم. از نیمه دوم کتاب بود که همش تو مخم بود که آقا این آدم بلدِ راه بوده! این آدم واقعاً زندگی کرده! کتابو که بستم فقط بخاطر مدل زندگیم گریه می‌کردم. یکدفعه دلم خواست شبیه ایشون باشم. دیگه عکسایی که توی پیجم گذاشته بودم و چت‌هام با نامحرما اذیتم می کرد. همون روز حذفش کردم.از معمولی‌ترین کارها شروع کردم. حجابم، نمازم و... حتی اون عهدنامه‌ای که شهید با دوستشون بعنوان مرام‌نامه نوشته بودن رو برای خودم ترتیب دادم. واقعا خیلی چیزا عوض شد برام؛ حتی هدفهام و اولویتهام. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔊اذان زیبا و غمناک #شهید_مهدی_باکری بسیار نایاب👌🏻 یاد شهدا باشیم حتی با یک #صلوات اللَّهمَّےﷺ صَلِ
🌹 💞دختر خانہ بودم داشتم تلویزیون تماشا مے کردم، مصاحبه اے بود با شهردار شهرمان. یک خورده کہ حرف زد خستہ شدم. سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام حرف میزد با خودم گفتم این دیگه چہ جور شهرداریہ ؟ حرف زدن هم بلد نیست. 💕 💞بلند شدم و تلویون را خاموش کردم چند وقت بعد همین شهردار شریک زندگیم شد. روز عقد کنان بود. زن هاے فامیل منتظر بودند داماد را ببینند وقتے آمد گفتم اینم آقای داماد کت و شلوار پوشیده و کراواتش را هم زده داره میاد. 💞 مرتب و تمیز بود با همان لباس هاے سپاه فقط پوتین هایش کمے خاکی بود❤️ 🍃🌺🍃🌺🍃 💞دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را مےگذاشت توے خانہ بگو بخندمان شروع میشد. خانہ مان کوچک بود گاهے صدایمان میرفت طبقہ ے پایین . 💞یک روز همسایه بهم گفت : « بہ خدا اینقدر دلم میخواد یک روز کہ آقا مهدی میاد خونہ در خونتون باز باشہ من ببینم شما دو تا زن و شوهر بہ هم دیگہ چے مے گید اینقدر مے خندید؟ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 .. مانده ام از ڪدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! ⇜هر ڪدامتان را صفتے ست ڪه شده اید به آن ⇜هر ڪدامتان را اخلاقے ست ڪه شده اید به آن 💥اما مے دانم ! همه ے شما را اگر خلاصه ڪنم، 👈مے شـود و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم 👈مے شـود دعا ڪنید ما را تا شویم ... رهایمان نڪنید ... 😔🙏 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 10 📖 ای مادر هنگامی که فرودگاه تهران را ترک گفتم، تو حاضر شدی و هنگام خداحافظی گفت
🕊 11 📖 چه کار کردی احمق ؟! زدی تو گوش فرمانده سپاه غرب کشور. میدونی چی کارت می کنند؟ خودت را بدبخت کردی. جلوی چشم این همه آدم زدی تو گوش محمد بروجردی ... 📚کتاب (ص/۵۴) 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(عج) 🌾سه شنبه شد و دلم هوای توکرده به عشـ♥️ـق رویت پرواز به توکرده 🌾چه میشود که عزیز فاطمه مردیم😢 🌾تمام شیعه دست دعا🤲 بلند به سوی کرده 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هوای دل.mp3
14.01M
🎵 ❣هوای دل 🎤 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰از بچگی این را می‌شناسم وی روحیه انقلابی داشت و از زمانی که عموی شهیدش🌷 در دوران جنگ به مقام شهادت رسیدند🕊 روحیه جنگ و جبهه داشت و در 13 سالگی عازم جبهه حق برعلیه باطل شد✌️ و از آن لحظه زندگی این شهید با رقم خورد 🔰روحیات و چهره شهید نشان می‎داد که امام حسین(ع) و حضرت زینب (س) بودند❤️ و تا زمانی که جنگ تمام شد در قرارگاه جهادی و شرکت می‌کردند و دست مردم را می گرفتند☝️ 🔰شهید زندگی ‎ای داشت و دنبال تجملات نبود، در بسیج حضور فعال داشت و آخر به هدفی🎯 که می‎خواست رسید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #وقتی_بیایی ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻آرزوی بازگشت ✳️خداوند به واسطه #شما گرفتاری ها را بر
❣﷽❣ 📚 ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻قضاوت و داوری ✳️دادگاه‌ها رونقی ندارد و زندان‌ها حالت تعطیل🚫 پیدا می کنند. چرا که قضاوت و داوری شما با و بدون طلبیدن شاهد، بدون شک برای درست رسیده و حکم واقعی را جاری می کنید. و یارانت چه زیبا با نگاهی به کف دستشان حکم الهی را درمی یابند😍 و با اعلام و اجرای آن حکم، چقدر زود مردم سر و سامان گرفت هر سوی زیبایی های حرکت می‌کنند ✳️آن عده‌ای معدود که تابع هستند، دیگر دست به خطا نمی زنند🔞 آبروها حفظ می‌شود. مردم عزیز و عزتمند در کنار هم زندگی می‌کنند ✳️همه به عالم غیب بودن شما، ایمان آورده و از طرفی خداوند را شاهد اعمال می دانند. حس حضور خدا پررنگ شده با جان و دل♥️ لمس می شود. با عشقی که شما دارند دیگر سمت خطا نمی روند، آنها به خاطر آزرده نساختن دل شما تمام تلاششان را صرف می کنند تا مبادا بر چهره مبارکتان بنشیند. ❇️آنها به خوبی می‌دانند، شما از شیعیان ناراحت می شوید💔 📝نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_23.mp3
9.93M
؟ 23🤲 💢دنیایی، از نظر خداوند؛ دنیای آباد است؛ که در استخدام آخرت‌مان باشد! 💢هرگاه برای یک کار دنیایی، یک کار آخرتی را فدا کردید؛ وارد معامله‌ای دوسَر باخت شده‌اید! 👆 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⇝✿°•° °°•°°•°° °•°✿⇜ : امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 8⃣ #قسمت_هشتم 💟اینقد لوسم نکن، دل کند
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 9⃣ 💟هیچ وقت جنسیت بچه واسمون مهم نبود❌ میگفتیم: همین که بتونیم یه تربیت کنیم خداروشکر بهم میگفت: خانوم نظرت درباره اسم بچه چیه...؟ گفتم: هر چی شما بگی قشنگه😀 دوران شیرینی بود مثه همه روزای دیگه ی زندگیمون، ولی با یه طعم متفاوت یه داشتیم. حس کسی که منتظر یه اتفاق بزرگ و مبارک و البته متفاوت تو زندگیشه 💟یه روز با یه شاخه گل🌹 اومد خونه دستامو گرفت و بوسید. با اینکه این کار واسش یه عادت دوست داشتنی بود. ولی گفتم: این چه کاریه آقا مهدی؟ گفت: تو خیلی زحمت خونه رو میکشی. همینجوری هم لطفتم. تازه خاطرت عزیزتر میشه میخوای مامان جونی هم بشی😍 💟از حس قشنگی که داشتیم اشک تو چشامون حلقه زد. همیشه منو شرمنده ابراز محبتاش💖 میکرد. بهش گفتم: به خدا، با تو برام عین بهشته حرف از زحمت نزن. من روزی هزااار بار خدا رو شکر میکنم بخاطر زندگی کردن حتی با وجود مشکلات و کم و کاستیاش 💟وقتی اطرافیان برخورداشو میدیدن ازم میپرسیدن، واقعاً آقا مهدی تو زندگی مشترک💞 اینقده بهت کمک میکنه...؟! این همه احترام و ارزش دور از ذهنه. ولی من با همون ادبیات روان ‌و دلنشینش واسشون توضیح میدادم که آقا مهدی زندگی ائمه علیهم السلامه ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 0⃣1⃣ 💟حالم خوش نبود رفتیم واسه آزمایش🌡 وقتی برگشتیم خونه. حس خوبی داشتم. حس یه اتفاق و . اونقد غرق افکارم بودم که نفهمیدم کی غذا رو آماده کرده...! دستپختش مثه همیشه حرف نداشت😋 با اینکه اشتها نداشتم. ولی طعم غذای اون روز هنوز زیر زبونمه 💟صبح با صدای از خواب بیدار شدم. با یه لبخند زیبا😍 نشسته بود بالا سرم گفت: حالت بهتر شده خانومی...؟ داشتم میرفتم سرکار دلشوره داشتم. میخوای اصلا امروز نرم و بمونم پیشت⁉️ گفتم: نه بابا خوبم. به چشاش حالت ای داد و گفت: تو که مریض میشی از دنیا سیر میشم 💟سرمو کج کردم و با لبخند گفتم: درسته که تو همیشه خیییلی ولی خداییش دیگه داری لوسم میکنیاااا😉 بابا چیزیم نیست که، فردا که جواب آزمایش بیاد میبینی که خبری نیست. گفت: پس خیالم راحت...؟ حالت خوبه خوبهه؟ برررم...؟ گفتم: برو تا خودم بیرونت نکردم 💟فرداش رفت و جواب آزمایشو📄 گرفت. تو خیال خودم بودم که، دیدم با یه بلند و لبخند اومد تو خونه، یه جعبه شیرینی🍱 و یه شاخه گل رز هم دستش بود که گرفت سمتم. مونده بودم هاج و واج نگاش میکردم، گفتم: آقا مهدی ی ی...! چـه خبر شده...؟! واااای...…نههههه...! خدایی ی ی...آره ه ه...؟ گفت: بعععلهههه تبریک میگم کوچولووو، داریم مامان و بابا میشیم😍😍 💟احساسی که اون لحظه داشتمو هیچوقت فراموش نمیکنم. بهترین خبر بود، اونم از زبون فرد زندگیم اشک شوق میریختم😢 و خدا رو شکر میکردیم ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_165667271.mp3
12.08M
🎼 قاسم هنوز زنده است...💔 تقدیم به 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
★بعد ❣زندگی ما به خدا ریخت به هم ★همه ی راحت و ❣ ما ریخت به هم ★از سر و روی ❣می‌شود اینگونه نوشت ★ خورد زمین و ❣همه جا ریخت به هم 😔 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh