eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید قدیر سرلک🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام خداوند تبسم♡ 🍀عین. شین .قاف ،میشود ! سه حرفی که برای هرکس یک‌جور معنا میشود. 🍀برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و مشخص نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. عشق، در (ع) معنا میشود! و حسین معنی و مریدان او هم آزاده اند.🌹 🍀 های عاشقی که بار دیگر به میدان آمدند تا ثابت کنند اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای اربابشان بگویند، حال هستند و به ندای لبیک میگویند❤ 🍀در قاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در دارد ، و مقاومتشان ریشه در صبر (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید. به رسید. 🍀مگر نه اینکه شرط عاشقی جنون است. او مجنون بود و عشقی منتهی به را در خود پرورید. اصلا گویی از ابتدا چشم گشوده بود‌ تا در نور خلاصه شود. چه مبارک . چه .😍 🍀آری! همین است. {حا یا سین نون؛ تلک آیات الجنون} ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای ده امام پاکدشت 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❗️ 🏴ایام‌محرم‌توۍ‌هیئت‌ومسجد‌‌به ‌ڪسۍ‌ڪہ‌‌ظاهرش‌‌باشما‌فرق‌داره‌‌ مجرمانہ‌وتحقیرآمیز‌‌‌نگاه‌نڪنید❌ یہ‌تسبیح‌بگیرین‌دستتون📿 باخودتون‌تڪرار‌ڪنین‌⇓ [امام‌حسین‌علیه‌السلام‌فقط‌برای‌ مذهبۍ‌هانیست]🖐🏻 ‌حواستون‌‌‌به‌دلِ‌‌‌مهمون‌های‌ارباب باشه💔! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ظهور.mp3
3.69M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۹۸ 🎤 استاد 🔸«ظهور»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🦋🍃✨ . مواظب‌باشیدڪہ‌ . در‌صحنہ‌ےامتحان‌الهےمردود‌نشوید . و‌شرمسار‌در‌قیامت‌نباشید . ڪہ‌پاسخ‌ندهید‌چرا‌مقدمہ‌ے . ظهور‌ولے‌و‌حجت‌خدا‌را‌فراهم‌نڪردید؟ ♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم رب الحسین قلم، باز هم معطر به نام شهیدی شده که عِطر خدارا با خود داشت. سردار بود اما نَفْس خویش را حبس کرده بود تا مبادا سرکشی کند در برابر پروردگار. میان اسم و رسم دنیا، تنها چشم دوخته بود به نام مقدس «خادم الحسین» و برایش افتخاری بود نوکریِ این خاندان عظیم الشأن♥️ 🍃اصلا سنگ محک تمامی کارهایش رضای خدا و اهل بیت بود! همچون زمانی که به همسرش گفت:« اگر شهید شدم، این دو دست لباسم را تحویل سپاه بده تا حقی از بیت المال، به گردن من نماند.» 🍃خود میدانست در این دنیا جا نمیشود و روح نامحدودش پرواز در اسمان را طلب میکند! گمان میکنم آنقدر درد اسارت قافله ی حسین(ع) را به جان خرید که خود نیز اسیر شد به دست مزدوران زمان! نهایت، همانی شد که میخواست و عاقبت به دست مادر سادات گلچین شد! به آغوش مشتاقانه پر کشید و در تاریخ ایرانمان جاودانه شد! 🍃شهیدِ جان، شمایی که در بند اسارت آزاد ترین بودی! رهایمان کن و مارا همچون حرّ در مقابل مهدیِ فاطمه(س) روسفید کن. ✍نویسنده: ♡ 📅تاریخ تولد : ۱۰ تیر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ شهریور ۱٣۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مریوان 🥀مزار شهید : مازندران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید شهید نادعلی رضایی مالیدره🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
داستان کوتاه✍⚘ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ .. ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎﺩ. ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵﻛﻨﻲ♥️🌱 ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ " ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ.💛 ﻣﺎﻫﻴﺎﻥ ﺍﺯﺁﺷﻮﺏ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﺑﺮﺩﻧﺪ،💌 ﺩﺭﻳﺎﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ ﻭﺁﻧﻬﺎﺻﻴﺪ ﺗﻮﺭ ﺻﻴﺎﺩﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ.💌 ﺁﺷﻮﺑﻬﺎﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.💌 ﺍﺯﺧﺪﺍ،ﺩﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ،💌 ﻧﻪ ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺁﺭﺍﻡ.💌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh 🌿
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید کمیل صفری تبار🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃در متولد شد، تا زودتر از تابستان به قلبِ خانواده گرما ببخشد... پسری متولدِ هشتمین روزِ خردادماه⚘ 🍃پدر عاشق چمران بود و جنگ های نامنظمش و دل سپرده به طنینِ روح نواز دعای کمیل در جبهه ها...پس نامش را در شناسنامه گذاشتند و بر زبان خواندند کمیل❤️ 🍃خو گرفته با هیئت و رشد کرد و بزرگ شد...دیپلم گرفت و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل داد اما چیزی از عشقش به (ع) کم نشد. سرانجام در ماهِ دوم آموزشیِ سربازی جذب س.پاه شد. 🍃برای کمیل اما اینجا پایانِ راه نبود...حالا همه تلاشش رفتن به یگانِ ویژه بود. میخواست در بالاترین قله خدمت بایستد و جان فشانی کند. عضو صابرین شد و عاشقانه خدمت می‌کرد. 🍃آرزوی شهادت به دل داشت...در زیباترین لحظات زندگی اش هم را طلب می‌کرد🕊 🍃خبر رسید گروهِ پا درون کشور گذاشته...یگانِ صابرین برای کوتاه کردن دستِ متجاوزان راهی غرب شدند. و در این میان کمیل و چندین تن از همرزمان آماده بودند...🕊 🍃به تاسی از (س) تیر به پهلویش نشست و روح از تنش پر کشید. کمیل، مدافع وطن شد🇮🇷 🍃امروز هم برای این وطن، مدافعانی قد علم کرده اند تا حافظِ جانِ مردم سرزمینشان باشد👨‍⚕ ، مدافع وطن⚘ ✍️نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۹ خرداد ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ شهریور ۱۳۹۰ 📅زمان انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بابل 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨💌 . . ماهے یڪ¹ بار..؛ بچہ‌ هـاے مدرسه‌ جبل عامل رو جمع میڪرد میرفتند و زبالہ ‌هاےِ شهر رو جمـع آورے میڪردند🗑🚶🏻‍♂ میگفت: با این ڪار هم شهر تمیز میشہ و هم غــرورِ بچھ ها میریزه :)🕊 . . . . . ღ꧁ღ╭⊱ꕥ َاَللٰهُمَ ؏َجَّل لِوَلیِک اَلفَرَجꕥ⊱╮ღ꧂ღ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨ تو همانی که می ‌شود چای را کنارت بدون قند شیرین نوشید😌♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 💞 📚 _بعد هم آهے کشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... تاحالا کربلا نرفتہ بودم....چیزے نمونده بود تا اربعیـݧ تقریبا یک ماه... با خوشحالے نگاهش کردم و گفتم:جان اسماء راست میگے؟! _لبخندے زد و سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد دوستم یہ کاروانے داره اسم دوتامونو بهش دادم البتہ برات سخت نیست پیاده اسماء؟! پریدم وسط حرفشو گفتم:مـݧ از خدامہ اولیـݧ دفعہ پیاده اونم با همسر جاݧ برم زیارت آقا .آهے کشیدو گفت:انشااللہ ما کہ لیاقت خدمت بہ خواهر آقا رو نداریم حداقل بریم زیارت خودشوݧ _از جاش بلند شد و دو سہ قدم رفت جلو،دستش و گذاشت تو جیبشو وهمونطور کہ با چشماش تموم شهر رو بر انداز میکرد دوباره آهے کشید هوا سرد شده بود و نفسهاموݧ تو هوا بہ بخار تبدیل میشد کت علے دستم بود. _احساس کردم سردش شده گوشاش و صورتش از سرما قرمز شده بودݧ کت و انداختم رو شونشو گفتم بریم علے هوا سرده.... _سوار ماشینـ شدیم.ایندفعہ خودش نشست پشت ماشیـݧ حالش بهتر شده بود اما هنوز هم تو خودش بود... علے؟ جانم بہ خوانواده ے مصطفے سر زدے؟ آره صب خونشوݧ بودم خوب چطوره اوضاعشون؟! اسماء پدر مصطفے خودش زماݧ جنگ رزمنده بوده.امروز میگفت خیلے خوشحالہ کہ مصطفے بالاخره بہ آرزوش رسیده اصلا یہ قطره اشک هم نریخت بس کہ ایـݧ مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم _اما مادرش خیلے بہ مصطفے وابستہ بود.خیلے گریہ میکرد با حرفاش اشک هممونو درآورد میگفت علے تو برادر مصطفے بودے دیدے داداشت رفت؟!؟ دیدے جنازشو نیوردن؟؟؟ ‌حالا مـݧ چیکار کنم؟؟؟ آرزو داشتم نوه هامو بزرگ کنم!!بعدشم انقد گریہ کرد از حال رفت... _علے طورے تعریف میکرد کہ انگار داشت درمورد پدر مادر خودش حرف میزد آهے کشیدم و گفتم؛زنش چے علے زنش مثل خودش بود از بچگے میشناسمش خیلے آرومہ _آروم بے سروصدا اشک میریخت اسماء مصطفے عاشق زنش بود فکر میکردم بعد ازدواجش دیگہ نمیره اما رفت خودش میگفت خانومش مخالفتے نداره اخمهام رفت تو هم و گفتم:خدا صبرشو بده سرمو بہ شیشہ ماشیـݧ تکیہ دادم و رفتم تو فکر _اگہ علے هم بخواد بره مـݧ چیکار کنم؟ مـݧ مثل زهرا قوے نیستم نمیتونم شوهرمو با لبخند راهے کنم.منـ اصلا بدوݧ علے نمیتونم... قطره هاے اشک رو صورتم جارے شد و سعے میکردم از علے پنهانشو کنم عجب شبے بود ... _بہ علے نگاه کردم احساس کردم داره میلرزه دستم گذاشتم رو صورتش خیلے داغ بود... علے؟؟؟ خوبے!بزن کنار خوبم اسماء میگم بزن کنار دارے میسوزے از تب با اصرار هاے منـ زد کنار سریع جامونو عوض کردیم صندلے و براش خوابوندم و سریع حرکت کردم _لرزش علے بیشتر شده بود و اسم مصطفے رو زیر لب تکرار میکردو هزیوݧ میگفت ترسیده بودم.اولینـ بیمارستاݧ نگہ داشتم هر چقدر علے رو صدا میکردم جواب نمیداد سریع رفتم داخل وگفتم یہ تخت بیارݧ علے و گذاشتـݧ رو تخت و بردن داخل ... حالم خیلے بد بود دست و پام میلرزید و گریہ میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم.علے خوب بود چرا یکدفعہ اینطورے شد؟؟؟ _براے دکتر وضعیت علے و توضیح دادم دکتر گفت:سرما خوردگے شدید همراه با شوک عصبے خفیفہ فشار علے رو گرفتـݧ خیلے پاییـݧ بود براے همیـݧ از حال رفتہ بود بهش سرم وصل کردݧ ساعت۱۱بود.گوشے علے زنگ خورد فاطمہ بود جواب دادم الو داداش؟! _سلام فاطمہ جاݧ إ زنداداش شمایے؟!داداش خوبہ‌؟ آره عزیزم واسه شام نمیاید؟! بہ مامانینا بگو بیرون بودیم.علے هم شب میاد خونہ ما نگراݧ نباشـݧ نمیخواستم نگرانشون کنم و چیزے بهشو نگفتم سرم علے تموم شد _بادرآوردݧ سوزݧ چشماشو باز کرد میخواست بلند شہ کہ مانعش شدم لباش خشک شده بود و آب میخواست براش یکمے آب ریختم و دادم بهش تبش اومده پاییـݧ لبخندے بهش زدم و گفتم خوبے!؟؟ بازور از جاش بلند شدو گفت:خوبم مـݧ اینجا چیکار میکنم اسماء ساعت چنده؟ هیچے سرما خوردے آوردمت بیمارستاݧ خوب چرا بیمارستاݧ میبردیم درمانگاه ترسیده بودم علے _خوب باشہ مـݧ خوبم بریم کجا؟ خونہ دیگہ ساعت ۳نصف شبہ استراحت کـݧ صب میریم خوبم بریم هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد کہ بمونہ و رفتیم خونہ ما.... ادامــه.دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | 🔻 موشن گرافی عملیات رمضان 🗓 ۲۳ تیر ۱۳۶۱ - عملیات رمضان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تــو بایـد باشی تا ‌ روز هایم پر شود از پر شود از ، و دقایقم از و با بودن لبریز گردد ... تــو باید باشی 📎🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💚 💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات 💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات 💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد 💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات 💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ 💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃می گویند عشق حسین سن و سال نمی شناسد. از همان کودکی آرام آرام روح و جسمت را دربر می گیرد. غلامِ حسین می شوی و روزهای محرم... 🍃امیر کاظم زاده از همان کودکی عشق اهل بیت مخصوصا بر دلش جوانه زده بود. با شروع با بچه ها محله را سیاهپوش می کردند. سنج و طبل می خریدند و برای عزاداری می کردند. 🍃لحظه به لحظه با عشق امام حسین قد کشید و بزرگ شد و با پیوستن به سبزپوشان س.پاه راهش را استوار کرد. مدتی بعد به درخواست مادر کرد و حاصل ازدواجش فرزندی شد که نذر حضرت محمد بود و پس از نوشتن نام هایی که امانت سپردند به صفحه های ، طاها قسمتشان شد و نام عزیز دل پدر شد . 🍃عشق به شهادت در دلش هر لحظه می تپید. در تشییع از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند و معتقد بود که در باغ شهادت هنوز هم باز است. مدتی بعد که خبر دفاع از را شنید به عشق اباعبدالله راهی شد. مقصد را نگفت فقط از ماموریتی گفت که ممکن است ۴۵ روز طول بکشد. 🍃مادر با محمد طاها شش ماهه بدرقه کرد پسرش را به امید دیدار دوباره. اما شاید محمد طاها میدانست که اخرین دیدار با پدر است که بیقراری کرد و چشم های پدر هر چند قدم یکبار، فرزند شش ماهه اش را میدید و دل کندن را تمرین می کرد. شاید هم به یاد ارباب بغض می کرد و استوارتر قدم بر میداشت. 🍃مدتی بعد در باغ شهادت باز شد و خودروی پر از مهمات بهانه و تیر عدو سبب خیر تا فرنانده این بار در میان شعله های آتش به باغ آرزویش برسد. سه روز در محاصره در میان شعله های آتش سوخت. از امیر اربا اربا چیزی نمی توان گفت اما مادر هنوز هم منتظر است تا قامت تک پسرش را بعد از خداحافظی آخر ببیند. حال، محمد طاهای شش ماهه مردِ کوچک خانه شده و دلتنگی هایش را با قاب پدر شریک می شود .دست می کشد بر عکس و از حسرت هایش می گوید. از دیدن روی پدر و یک سفر با پدر آن هم به مقصد ... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ خرداد ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : بهشت زهرا سلام الله علیها 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید امیر کاظم زاده🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_810155492.mp3
8.11M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۰۰ 🎤 حجت‌الاسلام 🔸«موضعِت رو مشخص کن»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حسن حسین پور 🍁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃تقویم آن روز ها را ورق میزنم. چه خبر بود‌! می‌توانستم واژه اردیبهشت را در همان روزها معنا کنم، یک بهشت واقعی! مقارن شدن اردیبهشت با رجب‌المرجب ترکیبی ساخته بود دیدنی. در این چرخه فقط جای تو خالی بود. تویی که قرار بود مثل همه ما بیایی و با پایان یافتن رسالتت هم بروی... 🍃اما نه! تو مثل همه ما به این دنیا آمدی، در چرخه سال شصت و یک، در همان اردیبهشتی که بهشتی واقعی بود. اما رسالتت فرق داشت، تو حسن حسین پور بودی، رسول امنیت! امنیتی که در شرق کردستان ربوده شد. در واپسین لحظات تابستان نود خبر ها از گوشه کنار شنیده می‌شد. تب اولین خبر پایین نیامده، تیتر دومین خبر بالا می‌رفت. حرف همه‌شان هم گروهک تروریستی پژاک بود! 🍃قاتلی تازه به میدان آمده که نه، ولی نامش تازه بود. را به تاراج برده و در صدد حقیقی کردن خیال برانداختن نظام و تجزیه وطنی که از آن برخاسته بود‌، می‌تاخت وَ جز تباهی و ویرانی آینده جوانان چیزی در چنته نداشت. پس تو که شور از میهن را داشتی و آمده بودی برای برپایی امنیت با رفقایت برخاستید؛ خبر حماسه‌تان گوش دنیا را کر کرد خونبهایش پرواز تو شد🕊 🍃گمانم آن خبر خوش همین بود. آخر وعده داده بودی خبر خوشی برای خانواده‌ات داری. و به وقت سیزدهمین روز شهریور سال نود خبر سعادتمند شدنت، شد تیتر اخبار وَ همان خبر خوشی که پیکرت حامل آن بود... ✨سالروز ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۰ اردیبهشت ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۴ شهریور ۱٣٩۰ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : کردستان ، سردشت 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهرک مدرس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh