⸢#شهیدانہ''♥️⸥
میتوان بین کثرات و شلوغی ها
و هزار جلوه از دنیای فانی بود،
اما وحدت داشت ...
نخ ولایت را گم نکرد ...
عشق الهی وحدت میدهد ...
هرجا نگاه کنی، اورا میبینی ..
مراقبه امروزم این باشد که
نخِ محبت مهدی {عج} را بین
کثرات گم نکنم✨💔
#شھید_محمدرضا_دهقان
❜ شهادت، بالنمیخواد، حالمیخواد... ❛
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
امروز سالگرد شهادت دانشمند هستهای "مجید شهریاری" است.
از زبان همسرش:
💐مراسم ازدواج من و مجید در سلفسرویس اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد، پس از مراسم با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بیتکلف خود را آغاز کردیم.
🌼مجید از نظر رفتاری بسیار نمونه و فردی بسیار متشرع بود.
💎 به جرأت میتوانم بگویم لقمه غیر حلالی وارد زندگی ما نشد.
🌺حتی در برخی عروسیها حضور پیدا نمیکرد و میگفت وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمیکنم.
🌺مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمیکرد
🌹مجید واقعا آماده شهادت بود چون وقتی زندگی این مرد را مرور می کنم می بینم رویه مجید در زندگی هیچ سرانجامی جز شهادت نداشت.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مجید هست🥰✋
*صبحِ آخرین روز*🕊️
*شهید مجید شهریاری*🌹
تاریخ تولد: ۱۶/ ۹ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۸ / ۹ / ۱۳۸۹
محل تولد: زنجان
محل شهادت: تهران
🌹 *قصه ترور «مجید شهریاری»🎥 در یک سریال "صبح آخرین روز" ساخته شده است🍃 همسرش← صبحی با دکتر از منزل بیرون رفتیم🚘 به علت آلودگی هوا🌫️ و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمی توانست خودرو بیاورد🍂با خودروی من رفتیم🍂 به پسرم محسن هم گفتیم با ما بیاید اما گفت کلاس دانشگاه او ساعت 10 صبح است🕙 و این لطف خدا بود که نیاید تا شاهد این حادثه نباشد🥀آقا مجید شروع به گوش کردنِ تفسیر قرآن آیت الله جوادی آملی کرد💫 حدود ششصد متر در بزرگراه ارتش رفته بودیم🍃که یک موتوری نزدیک ماشین شد🏍️ در همین حین راننده فریاد زد دکتر برو بیرون💥کمربند آقا مجید باز نمیشد🥀راننده سریع پیاده شد🍂من رفتم درِ سمت دکتر را باز کنم🍂که در همین حین بمب جلوی صورت من منفجر شد💥حرارت اولیه انفجار را در صورتم احساس میکردم💥خواستم بروم به مجید کمک کنم اما نمی توانستم حرکت کنم🥀و فقط میگفتم مجید من.🥀از حرکت راننده که توی سر خودش میزد🥀فهمیدم مجیدم شهید شده.🕊️دانشمند فرزانه و استاد فیزیک هستهای دانشگاه شهید بهشتی💫در یک عملیات تروریستی🥀در ۸ آذر ماه ۸۹ به درجه رفیع شهادت نائل شد*🕊️🕋
*شهید دکتر مجید شهریاری*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕
#داستان روزگار من (۶۰)
مامان بعد اینکه محسن و بدرقه کرد اومد مقابلم ایستاد فرزانه این چکاری بود که کردی دل پسر رو شکوندی
اخه مگه میشه دروغ بگه ...دخترم یه خورده فکر کن محسنم طرز فکرش درست مثله عباسه
مامان جان من بدون وصیت نامه نمیتونم ... تقریبا چند روزه که از چهل عباس گذشته اگه من مدرکی نداشته باشم چجوری از حرف مردم خلاص بشم ... الان همه میگن این بود تمام عشق و وفاداریش به شوهرش ؟!!
خواهش میکنم مامان حداقل تو یه نفر درکم کن ...
چی بگم دخترم خودت میدونی
من نه میتونم بگم قبول کن و نه قبول نکن ...
فقط قبلش خوب فکر کن از روی عقلت تصمیم بگیر نه احساست...
حالا بیا بریم برا شام یه چیزی اماده کنیم ...
راستی فرزانه قضیه این شیرینی چیه ...
ااااخ یادم رفت اینو برای تشکر از صاحبخونه خریده بودم اخه تو تولیدی لباس استخدام شدم ...
جدی میگی فرزانه ؟؟
اره مامان کارش زیاد سخت نیست حقوقشم خوبه ....
چقدر خوب مبارکه عزیزم
ممنون مامان جون بعد شام بریم شیرینی رو بدیم و هردو تشکر کنیم
باشه دخترم حالا بیا کمک کن ...
شام و خوردیم و رفتیم برای تشکر
خانم صاحبخونه خیلی مهربون بود اما شوهرش خیلی جدی به نظر میومد زیاد نموندیم فقط تشکر کردیمو بعد ۵دقیقه نشستن بلند شدیم راستش از شوهرش خجالت کشیدیم ...
تو تولیدی چون خیاطی بلد نبودم تو بخش بسته بندی لباسا کار میکردم
یه بسته از لباسارو بلند کردم تا ببرمشون تو انبار که ناخدا گاه سرم گیج رفت و افتادم زمین
کارکنا اومدن سمتم و کمک کردن از جام بلند شدم برام اب قند اوردن با خوردنش و یه خورده استراحت بهتر شدم ...
تو خونه حرفی به مامان نزدم ... چون الکی دلشوره میگرفت ...
باهم نشسته بودیم... گفتم : الان میرم دوتا چایی خوش رنگ و خوش عطر میریزم تا مادرو دختر باهم بخوریم و گپ بزنیم ..
مامان ـ اگه بیاری که عالی میشه
پس من برم 😄😄
چایی رو ریختم تا خواستم سینی رو بلند کنم بیام دوباره سرم گیج رفت و چشام تارشد سینی از دستم افتاد به زور از کابینت گرفتم تا نیوفتم
مامان با صدای افتادن سینی و شکستن استکان ها ترسیدو دویید سمت اشپزخونه ...
خدا مرگم بده چی شدی چرا
رنگت پریده .😱😱
چیزی نیست مامان فقط یه خورده سرم گیج رفت همین ...
اخه خیلی رنگت پریده بیا بریم دکتر
نه نیازی نیست گفتم که فقط یه سرگیجه ی معمولی بود
یه خرده بشینم خوب میشم ...
مامان برام اب قند اماده کرد و خوردم حالم بهتر شد رنگم برگشت
دخترم برو بخواب فردا هم باید زود بیدار بشی حداقل یه خرده استراحت کن .... چشم مامان جان
چشمت بی بلا دخترم شب خوش
رفتم تو اتاق خوابیدم به روال هر روز صبح از خواب پاشدمو راهیه کارگاه شدم ....
خدایا همش احساس خفگی و سرگیجه دارم چم شده اخه
به زور خودمو سرپا نگه داشته بودم
به دور از چشم صاحب کارم کمی استراحت میکردم ...
خسته و کوفته رسیدم خونه ...
مامان ناهارو اماده کرده بود رفتم لباسامو عوض کردم یه ابی به سرو صورتم زدم ... اومدم و نشستم سره سفره ...
مامان غذا زرشک پلو با مرغ گذاشته بود تا بوی غذا به دماغم خورد یه حالت تهوع شدید گرفتم دوییدم تو دست شویی ....
بنده خدا مامانمم بدتر از دیشب دوباره ترسید پشت سرم اومد ....
حسابی بالا اوردم ...دیگه نایی برام نمونده بود
مامان ـ فرزانه تو یه چیزیت شده پاشو اماده شو بریم دکتر ...
نه مامان اوردم بالا خوب شدم لابد مسموم شدم ...
نه ربطی به مسمومیت نداره تو دیشبم سر گیجه داشتی ...
پاشو پاشو الکیم بهونه نیار
اخه مامان !!
اخه نداره هر جوره باید بریم ...
مامان به زورم که شده منو برد دکتر...
ادامه دارد....
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼میگفت↓
اگہیهروزخواستے
تعریفےبراۍشهیدپیداکنے..؛🌸🌿
بگوشهیــدیعنےباران🌧
حُسْنِبارانایناستکہ⇣
زمینےستولے
آسمانےشدهاست☁️
وبهامدادِزمین🌏میآید...(:
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امامزمان
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻
ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین
یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن
اےجـمڪرانبـگوڪجـاستآخـریـنامــید
ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هُوَالشَهید🌿
شهید مصطفے صدرزاده:
سخنان مقام معظم رهبرے را گوش کنید؛ قلبـــــ شما را بیدار مےڪند و راه درستـــــ را نشانتان مے دهد.
قسمتی از وصیتـــــ نامه #شهیدصدرزاده
سلام
صبح زیباتون شـــــهدایـے
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💖✨
✅ شهید محسن حججی
🔹از بازار رد میشدیم.
خانم بی حجابی را دید!
سرش را پایین انداخت و گفت:
خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️
🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!»
🔹کوتاه بیا نبود:
«آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش
سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️
[...]خودمانی تر که شدیم، گفت:
«از خدا و امام رضا یک خواسته دارم،
میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.»
مکثی کرد و سرش را انداخت پایین.
🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.»
🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!»
...............................................
📗منبع:سربلند | روایت هایی از زندگی شهید حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید علی اصغر بشکیده🌺✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh