eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ سخت است درک معنی بودنِ با شما! تمامی ایاممان بدون شما می‌گذرد؛ رمضان بدون شما! ... عیدها بدون شما! ... عزاداری‌ها بدون شما! ... و این بار عید غدیری دیگر بدون شما!! بیا و لذت بودن با خودت در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:) 🌿 سلام صبح زیباتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ما حافظان خانه زهرا و حیدریم 🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار دلها 🇮🇷 🔹منبع: مرکز هنرهای تجسمی انقلاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هنگام خوردن آب نگوییم سلام بر حسین(ع) چون او تشنه ٱب نبود، او تشنه انسانیت و آزادگی بود این بار هر گاه کسی را بخشیدیم و به او فرصت دوباره دادیم، بگوییم سلام بر حسین هر گاه ظلم را دیدیم و سکوت نکردیم بگوییم سلام بر حسین هرگاه گرسنه ای را، کودکی را سر چهار راه دیدیم و ساده از کنارش عبور نکردیم بگوییم سلام بر حسین سلام بر حسین برای همه لحظاتی که در جبهه حق و باطل روزمره‌مان فارغ از هر منفعتی طرف حق را بگیریم! سلام بر تو، خون خدا، ببخش که یادمان دادند فقط برای تشنه به آب بودنت بگرییم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۸۵ 🎤 استاد 🔸«چرا امام زمان؟»🔸 🔺قسمت چهارم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تکفیری‌ها رسیده بودند نزدیک حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)؛ آن‌قدر که تیرهای کلاش به در و دیوار حرم می‌خورد.حاج قاسم تاب نداشت ببیند حرم حضرت زینب (س) در خطر باشد. 🌹خودش کلاش به دست گرفت و آمد پابه‌پای بچه‌ها از حرم دفاع کرد. آن‌قدر ایستاد تا تیر خورد به دستش. هرچه اصرار کردیم برنگشت عقب. با همان دست مجروح کنار بچه ها و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) ایستاد. 🦋 "" ✍کتاب سلیمانی عزیز  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❇️ 🔴شهید محمدرضا عسکری فرد ♨️خانواده‌دوستی و مردم‌داری برادر شهید نقل می‌کنند: از خصوصیات اخلاقی برادرم، خانواده‌دوستی‌وتوجه‌به‌صله‌رحم‌بود👨‍👩‍👦‍👦 شاید به همین خاطر بود که تمایلی به استفاده از فضای مجازی نداشت و ارتباط از این طریق را نمی‌پسندید❌📱 او بسیار مردم‌دار بود💞 و همیشه کمک به دیگران را در اولویت کارهایش قرار می‌داد🧏‍♂ خـوش‌مَشرب بودن و اخلاق دل‌نشین شهید🥰 به‌طوری بود که زمینه را برای جذب جوانان به مساجد🕌 و طلبگی بسیاری از آن‌ها فــــراهــــم می‌ســــاخــــت💙 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش غلامحسن هست🥰✋ *امضای شهادت با دستان حضرت ابوالفضل(ع)*💚 *شهید غلامحسن خالصی*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۲ محل تولد: گلستان / بندرگز محل شهادت: عملیات والفجر۴ *🌹همرزم← نماز میخوند📿 سجدش خیلی طولانی شد تعجب کردم! صداش زدم و هراسان نگاهم میکرد گفت:خواب دیدم💭 گفتم: چه خوابی؟گفت : دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود💚 نوری از آسمان آمد به طرفم💫 از وسط نوری قشنگ، دستی بیرون آمد؛ با صدایی که برازنده آن نور باشد.گفت: دستت رو بده به من✨ دستش را گرفتم. عالمی از مهر و شور و نشاط و هیجان خوش، یک جا ریخت توی دلم و داغ شدم💫گفتم: شما کی هستی؟ گفت: من حضرت ابوالفضل العباس(ع) هستم💚 دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود که بیدارم کردی.💚 این ماجرا گذشت. نزدیکای ظهر بود☀️ غلامحسن گفت بچه ها من خیلی تشنه هستم🥀میروم توی سنگر آب بخورم💦 گفتیم زودباش، دست روی لب های خشکیده اش گذاشت که: تشنه‌ام. تشنه، آب بخورم میام💦 او داشت وارد سنگر می‌شد، ناگهان یک خمپاره راست خورد پیش پایش💥فریاد کشیدم، یا ابوالفضل، همراه بچه ها دویدم سمت سنگر، او غرق درخون🩸 هنوز دستش به آب نرسیده🥀با لب تشنه🥀در روز تولدش🎊دستش را گذاشت توی دستان حضرت ابوالفضل(ع)💚 و شهید شد*🕊️🕋 *شهید غلامحسن خالصی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۹۹) عمو لیوان اب میوه رو داد دست محسن ، رو به من گفت فرزانه دخترم برای توهم بریزم نه ممنون عمو... عه تعارف نکن دختر بیا بگیر بخور.. دستتون درد نکنه... نوش جان ... نشستم روی صندلی و اب میوه رو خوردم بعده یه خرده حرف زدن لیوان خودمو محسن و شستم و گذاشتم روی میز ... خب اقا محسن ، عمو جان ، من دیگه برم میترسم بچه ها بیدار شن گریه کنن ... محسن ـ ممنون زحمت کشیدین بچه هارو از طرف من ببوسید به مامان هم سلام برسونید... چشم بزرگیتونو میرسونم ... ان شاالله که خوب میشین فعلا خدانگهدار... عمو هم به بهونه ی بدرقه کردن من همراهم اومد ، با عمو رفتیم تو حیاط نشستیم جانم دخترم در مورد چی میخواستی حرف بزنی ؟؟؟ راستش عمو خبر دارین که قرار شده بود وقتی بچه ها به دنیا اومدن عقد صورت بگیره منم توی جلسه خاستگاری شرط گذاشتم که عقد سر مزار عباس انجام بشه اما حالا میبینم که وضعیت اقا محسن طوری هست که نمیتونن بیان اونجا و به گفته ی دکترم فعلا باید تحت مراقبت باشن... درسته دخترم ، شرمنده تو هم شدیم😔😔😔 نه بابا دشمنتون شرمنده ... عمو ما هنوز برای بچه ها شناسنامه نگرفتیم اخه میخوام اسم اقا محسن و به عنوان پدر وارد کنم عمو با این حرفم خیلی خوشحال شد با لبخند گفت چقدر عالی فرزانه، من فکر میکردم اسم عباس و بزاری نه عمو بهتره اسم اقا محسن باشه ولی وقتی بچه ها بزرگ شدن اونوقت همه چیزو در مورد پدرشون بهشون میگم ... خب دخترم چه کاری از دست من بر میاد؟؟؟ عمو اگه موافق باشین و اجازه بدین ما تصمیم گرفتیم عقدو تو بیمارستان اتاق اقا محسن برگزار کنیم یه عقده ساده و خودمونی... عجب فکر خوبیه کاملا موافقم اگه محسن بدونه خیلی خوشحال میشه عمو خواهش میکنم چیزی بهشون نگین میخوام فردا غافلگیر بشن باشه عمو جان خیالت راحت فقط عمو یه زحمتی براتون دارم شما میتونید برای فردا بعدازظهر با یه عاقد هماهنگ کنین ؟؟. اره چرا که نه ، عاقد بامن ممنون عمو جون ، اگه کاری ندارین من برم نه برو به سلامت سلام برسون بزرگیتونو میرسونم خدا نگهدار ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۱۰۰) همه دست به دست هم کارهای مراسم فردا رو انجام دادیم و اماده بودیم... با دکتر محسنم هماهنگ کردیم که بهمون کمک کنه همه وارد بیمارستان شدیم ... محسن تو اتاقش روی تخت دراز کشیده بود و قران میخوند دکتر و عمو وارد اتاق شدن دکتر ـ سلام اقا محسن ما حالش چطوره؟؟. شکر خدا به لطف شما هر روز بهتر از دیروزم ... خب خدارو شکر ، اقا محسن امروز باید یه معاینه کلی و عکس برداری از جراحت و نخات بشه ، اماده ای که؟؟؟ بله دکتر شما امر کنید عمو به کمک پرستار محسن و روی ویلچر نشوندن بعد از اتاق خارج شدن ، عمو یه لحظه از محسن جدا شد و به ما خبر داد که محسن و بردن ماهم سریع وارد اتاق شدیم یه صندلی و میز برای عاقد و یه صندلی هم برای من و بقیه که روش بشینیم ... جلوی صندلی ماهم چون میز نبود یه صندلی گذاشتیم و روش قران .. از سفره و تزئینات عقدم خبری نبود همه چیز کاملا ساده بود من همون لباسی که تو مراسم عقدم با عباس تنم بود و پوشیده بودم چادر مشکیم و از سرم در اوردم زن عمو همون چادر سفیدی که اون شب خاستگاری برای زینب اورده بودن و سرم کرد.... همه روی صندلی نشستیم و منتظر محسن بودیم تقریبا بعد نیم ساعت در اتاق باز شد پرستار محسن و وارد اتاق کرد محسن با دیدن ما شکه شد همین طور مات مارو تماشا میکرد عمو ویلچرو گرفت و محسن و اورد کنار صندلیی که من روش نشسته بودم بنده خدا محسن بدون اینکه چیزی بگه فقط تماشامون میکرد ولی انقدر هیجان زده و خوشحال شد که یدفعه دستشو گرفت جلوی چشماش و از خوشحالی میخواست گریه کنه با دستش گوشه ی چشماشو فشار داد تا در حضور ما اشک نریزه بعد یه نگاهی به هممون انداخت و گفت راستش نمیدونم چی بگم خیلی شکه شدم بعد سرشو انداخت پایین و گفت من بعد مجروح شدنم خیلی ناراحت بودم همش با خودم خود خوری میکردم که من به عباس قول دادم که حامی و مراقب همسرش باشم اما حالا خودم تو وضعیتیم که یکی باید ازم مراقبت کنه خیلی برام سخت و ناراحت کننده بود که منم یه مشکل و سختی تازه رو دوش فرزانه خانم باشم مگه یه خانم چقدر میتونه رنج کش باشه با این حال خیلی شرمندم دختر عمو😔😔😔😔 ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
25.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 💠 ما ملت شهادتیم؛ ما ملت امام حسینیم✌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 ❤️ اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... :)♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۸۶ 🎤 استاد 🔸«چرا امام زمان؟»🔸 🔺قسمت پنجم 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ وایتے از سࢪداࢪ شھید قاسم سلیمانے از عملیات کࢪبلای۴🌸 🔹دࢪ عملیات کࢪبلای۴، وقتی بہ صوࢪت بچہ‌ها نگاه می‌کࢪدم، احساس می‌کࢪدم سوࢪه‌های قࢪآن دࢪ مقابلم هستند...💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۳ | مثل او جامه خدمت بپوش 🔴 به مناسبت نزدیک شدن به سالروز شهادت سردار دلها 🇮🇷 🔹منبع: مرکز هنرهای تجسمی انقلاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۴ | خون تو چون فاتح هر قله است 🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار دلها 🇮🇷 🔹منبع: مرکز هنرهای تجسمی انقلاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏴 🔰: 💠رهبری ما، یک رهبری متقی است که همه‌ی حکمت هایی که امروز به عنوان سیاست‌ها ابلاغ می‌کند، اعلام می‌کند، انسان یقین می‌کند برخواسته از عمق تقوای اوست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... :-)❣️ ♾ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حسن هست🥰✋ *شهید اطلاعات و سردار اَروند*🌊 *طلبه شهید حسن یزدانی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۸ تاریخ شهادت: ۲۴ / ۸ / ۱۳۶۴ محل تولد: کرمان محل شهادت: بیمارستان،مشهد *🌹راوی ← گریه می‌کرد و اصرار داشت که به جبهه برود🥀پدرش گفت: تو هنوز بچه‌ای! جبهه هم جای بازی نیست که تو می‌خواهی بروی🥀حسن گفت: مگر کربلا قاسم نداشت؟ من هم قاسم می‌شوم🕊️حاج قاسم ← اعمال و رفتار حسن بسیار بزرگتر از سنش نشان می‌داد🍃بطوری که بعد از شهادتش من فکر می‌کردم که آیا آن سال‌هایی که ما پشت سرش نماز می‌خواندیم📿 او اصلا به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟‼️حسن یک طلبه قوی‌الروح ۱۶ ساله و قهرمان والفجر ۸ بود🍃و اولین کسی بود که داوطلب عبور از اروند بود🌊 او پیش‌نماز لشکر بود📿 ۳۰ بار از اروند شنا کرد🏊🏻‍♀️ و به دل دشمن زد آنها را شناسایی کرد و برای لشکر اطلاعات آورد💫 با توجه به اینکه اروند رودخانه‌ی وحشی نام دارد🌊و کمتر کسی این توکل را دارد که از آن عبور کند🌊 حسن با اراده‌ی قوی ۳۰ بار این کار را انجام داد»‼️او سرعت آب، هوای سرد❄️همه چیز را به جان خرید🕊️تا اینکه بر اثر حمله شیمیایی دشمن🥀زمانی که حسن در حال کمک به مجروحان بود و ماسکش را به آنان داده بود🌙دچار جراحت های سنگین شد🥀 و پس از ۱۱ روز در بیمارستان🏥 شربت شهادت را نوشید*🕊️🕋 *طلبه شهید حسن یزدانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📨 🦋شهید مدافع‌حرم مهدی موحدنیا شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه🇸🇾 دلم بدجور گرفته بود😔 دیدم دوش گرفته🚿 و یک حوله انداخته روی دوشش! خیلی زیبا شده بود😍 مثل ماه شب چهارده می‌درخشید🌟 جلوی آینه ایستاده بود و به سینه‌اش می‌زد و می‌گفت:🗣 منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره گفتم : مهدی خواهشاً بس کن! دمِ رفتنی چه شعریه که می‌خونی؟😕 مقابلم ایستاد و به سینه‌اش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلوی حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سِپـــَـر بشــــه🛡🕌 فردای قیامت باید بتونم جواب امام حسین رو بدهم🧏‍♂ وقتی‌این‌حرف‌رو گفت،تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهـدی دیگه زمینی نیست💙 📀 راوے: خواهر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh