🍃در سال ۶۳ در خانواده مذهبی در #مشهد چشم به جهان گشود. در سه سالگی سایه پدر از سرش کم شد و طعم تلخ یتیمی را چشید. پس از مدتی با مداحی و قرآن خو گرفت. مداحی در مجالس #اهل_بیت سبب شد عشق در وجود حامد جوانه زند.
🍃پس از مدتی با زائری که مدتی مهمان #امام_رضا بود آشنا شد. ازدواج کرد و ساکن رفسنجان شد. ثمره ازدواجش دختری شد که به سبب ارادت پدر به حضرت مادر، #فاطمه نام گرفت🌺
🍃با شروع خبرهای سوریه دلش پرواز کرد و گفت: «زن و بچه ام فدای حضرت زینب» با نام جهادی #علیرضا_امینی و با پیوستن به هیئت #فاطمیون راهی شد.
🍃نوای مداحی هایش هنوز هم در گوش همرزمانش به یادگار مانده است. برای هر عملیات، #روضه می خواند و از #حضرت_زهرا مدد میخواست.
🍃پس از سه بار اعزام، برای تفحص شهدا در #حماء راهی شد. دلش پیش شهدا جا ماند و با ترکشی که به حنجره اش خورد، به کاروان #شهدا پیوست و مهمان ارباب شد♡
🍃شهادتش دل همه را لرزاند اما دوستانش نگران بودند جواب فاطمه اش را چه بدهند. روضه #رقیه حسین بر ذهنشان تداعی کرد و دیگر #آهنگران_جبهه_های_سوریه نبود که برایشان از رقیه بخواند😞
🍃فاطمه دلتنگی هایش را در آغوش پدرِ یتیم های شهدا تسلی می داد و آرام میشد. گفت و گویش با سردار هنوز هم دلها را به بازی می گیرد.
🍃آه فاطمه جان. بمیرم برایت که با شهادت ح.ا.ج ق.ا.س.م دوباره یتیم شدی و حالا دیگر سردار نیست تا جواب تماس هایت را بدهد.
🍃برای پدرت ناز کن و بگو برایمان روضه حضرت زهرا بخواند، اسیر گناه شده ایم و شرمنده ایم😔
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حامد_بافنده
📅تاریخ تولد : ۱۳۶۶
📅تاریخ شهادت : ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶. سوریه
🕊محل شهادت : سوریه
🥀مزار شهید : گلزار شهدای لاهیجان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری(بازنشر)
#مثل_پدر
♡به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حامد_بافنده 🌺
(گفتگوی سردار دلها سپهبد شهید حاج ق.ا.س.م س.ل.ی.م.ا.ن.ی با دختر شهید)
✌️#نشر_حداکثری
🔻#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج علی هست🥰✋
*سردارِ رازِ ۲۱*
*تولد و شهادت در ۲۱ رمضان*🕊️
*سردار شهید علی دوامی*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۱۰ / ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۱۸ / ۲ / ۱۳۶۷
محل تولد: ساری
محل شهادت: شلمچه
*🌹مادرش← یکبار درمسجد ساری یادواره ای برگزار شد سید علی هم حضور داشت🌙 اما برای خوردن ناهار نیامد🍽️ از او پرسیدم: روزه ای؟ گفت: به دلایلی یک شب نتوانستم نماز شب بخوانم🌙 10 روز خودم را تنبیه کرده ام که روزه بگیرم.🥀برای یک شب نماز شب نخواندن 10 روز را روزه گرفت💫 همرزم← او یخ ها را خُرد میکرد🧊 وقتی آب میشد با آب یخ غسل شهادت میکرد🌙 کارش اطلاعات و عملیات بود📞 صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود🍂 و گفته بود هر کس مُرده یا زنده سید علی را بگیرد جایزه دارد✨ به سید علی شیر مازندران میگفتند💫 میرفت وسط عراقی ها و کار شناسایی که تمام میشد بر میگشت. او بارها مجروح شد.🥀علی میگفت: کسی نمی تواند من را شهید کند مگر با کالیبر 60💥و من ۲۱ رمضان به دنیا آمدهام و ۲۱ رمضان هم شهید میشوم.» در آخر هم کالیبر 60 خورد به قلبش و آسمانی شد💥🥀مادرش← وقتی به دنیا آمد ۲۱ سال سن داشتم🎊 علی در ۲۱ ماه رمضان به دنیا آمد🎊 و در حالی که ۲۱ سال سن داشت🍂 در ایام شهادت مولا علی🏴 در ۲۱ ماه رمضان شهید شد🕊️ و به سردار راز ۲۱ معروف شد✨در نهایت او با کالیبر 60 به قلبش🥀به آرزویش رسید*🕊️🕋
*شهید سید علی دوامی*
*شادی روحش صلوات*
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت ۱۵
گمنام گمنام🕊
🍃شهريور همان سالی كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسی من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختری نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولی احساس ميكردم اگر همراه او نروم پشيمان ميشوم .
🍃شايد آن موقع برای ما طبيعی بود . اهواز برای من جای جديد و قشنگی بود . اثاثمان را ريخته بوديم توی يك تويوتای لندكروز .
همه ی اثاثمان نصف جای بار وانت را هم نميگرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدی و خواهرش . خيلی خوب شد كه خواهرش همراهمان آمد . من هنوز رويم نميشد با آقا مهدی تنها بمانم .
🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس ميكرد كه سكوت بين من و آقا مهدی ديگر زياد شده يك حرفی می زد . مثلاً " شما خياطی هم بلدی ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه ای شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توی آن گرمايی كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولری هم برای خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از
همسايه ی طبقه ی پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدی ميگفتيم مگر توی اين گرما ميشود زندگی كرد . ولی بايد
ميشد .
🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولی اين يكی ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدی در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، برای اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه ای درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگی مشتركمان را شروع كنيم .
🍃يك سری وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه های آن جا به خاطر گرمای هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز می كردند . آمد و همه جای شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزی ، نمايشگاه فرهنگی سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بيكار بودی و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايی. " آقا مهدی يك ماه اول تقريباً هر شب می آمد خانه . اما من بيكار نبودم .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
🌻🌴🌹🌴
🌹🌴🌻
🌴
🌻
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_مهدی_زین_الدین
راوے: همسر شهید
#نیمه_پنهان
قسمت :۱۶
گمنام گمنام🕊
🍃اوايل مهر بود كه كارم را در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه های خون گرم جنوبی زير سر وصدای
موشك هايی كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسی باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگم كننده ای بود .
🍃احساس ميكردم مفيد هستم . به خاطر كارم تدريس دينی و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه ميكردم . ولی باز وقت زياد می آوردم . آقا مهدی هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند ميشد و ميرفت و شب بر ميگشت . كم كم با خانم توفيقی همسايه مان پيش تر آشنا شدم .
🍃آدم هم كلام می خواهد . تنهايی داشت برايم قابل تحمل ميشد. با هم
می رفتيم پشت خانه مان . يك جايی بود ، زينبييه ، كه پايگاه تقويت
پشت جبهه بود . كار خياطی داشتند ، سری دوزی و سبزی پاك كردن . نميشد آدم در اهواز باشد وبرای جبهه كاری نكند .
🍃اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم برای پر كردن بيكاری و هم برای كار تدريسم عضو كتاب خانه ی مسجد شدم . كتاب ميگرفتم و ميبردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايی من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زنی گرفته ام ، بايد همه چيز را
حتی بر خلاف ميليش تحمل كند .
می دانست تنهايی آن هم برای دختری كه تا بيست و چند سالگی پيش خانواده اش بوده بعضی وقت ها عذاب آور است .
🍃بعضی وقت ها دو هفته ميرفت شناسايی ، ولی تلفن ميزد و ميگفت كه فعلاً نمی تواند بيايد . همين نفسش
می آمد برای من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايی روی زمين زنده است و دارد نفس ميكشد . وقتی ميرفت يك چيزهايی مثل حديث ، آيه جمله هايی از وصيت شهدا را با ماژيك می نوشت و ميزد به ديوار اتاق . ميگفت " دفعه ی بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشی .
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سخت است درک معنی بودنِ با شما!
تمامی ایاممان بدون شما میگذرد؛
رمضان بدون شما! ...
عیدها بدون شما! ...
عزاداریها بدون شما! ...
و این بار عید غدیری دیگر بدون شما!!
بیا و لذت بودن با خودت
در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ...
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
غَمَش را غیر دل
سر منزلے نیست
ولے آن هم نصیبِ
هر دلے نیست
#حاج_قاسم ❤️
#صبحتون_شهدایی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #شهدا | #ماه_رمضان
🔻شهیدمهدیزینالدین:
در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج).
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید حمید سیاهکالی مرادی🌺💫
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh