▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ▪️
📌به مناسبت سالروز وفات
🕯حضرت آیت_الله_بهجت
🕯تاریخ تولد : ٢ شهریور ۱٢٩۵
🏴تاریخ وفات : ٢٧ اردیبهشت ۱٣٨٨
🕯مزار : حرم حضرت معصومه (س)
🏴━⊱🕯⊰━🏴
دنیا جای عجیبی ست، سرزمین دگرگونی و جابجایی ها، جایی که در آن چشمانی #خدارا میبینند و چشمانی خرما. چشمان خدایی به دنیا
🏴━⊱🕯⊰━🏴
و دلبستگی هایش کاری ندارند. چشمان دنیایی اما غرق در زرق و برق.
🏴━⊱🕯⊰━🏴
گذرگاه است؛ همه میخواهند به هر قیمتی زندگی کنند واندک اند کسانی که .....
زندگی می کنند تا قیمت پیدا کنند
می آیند تا بیاموزند به ما مشق_عشق را.
🏴━⊱🕯⊰━🏴
جاذبه زمین را یارای جذب کردنشان نیست چرا که دلهایشان جز در 💨آسمان آرام نمی گیرد. می آیند و میشوند عارفِ عاشق، نامشان میشود بهجت💥
و راهشان مسیر رسیدن به معبود
میشوند آیت خدا بر روی زمین
از بادیه سرمستانند و جایشان اینجا نیست.
🏴━⊱🕯⊰━🏴
👌می آیند و میشوند حقیقت هستی
اشرف_مخلوقات، دلشان اما قرار ندارد
مقصد اینجا نیست و دل این را میداند
پس در غروبی بار میبندند و پرواز میکند سمت قرارگاه دلهای بی قرار. ما میمانیم و دنیایی که دیگر رنگه......ــ
خاتم_العرفا را به خود نمیبیند.
🏴━⊱🕯⊰━🏴
هدیه به پیشگاه ائمة المعصومین علیه السلام،
علما....آیت الله العظما بهجت فومنی
با_ذکر_زیبای_صلــــــــــوات🕯
.
🍀@shahidNazarzadeh🍀
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
🎁به مناسبت سالروز تولد
🌷شهید_محمد_عبدی
🌸تاریخ تولد : ۲۷ /۲/ ۱۳۵۵
🌷 شهادت : ۱۶ /۱۱/ ۱۳۷۷🌴 سیستان
📌تاریخ انتشار : ۲۶ /۲/ ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : بهشت زهرا تهران
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
👌میگفت: اگر ادعای شیعه ی حضرت زهرا(س) رو دارم💥 باید از ناحیه سینه یا پهلو ⚡ش_ه_ی_د⚡ بشم، اگه یکی از این دو نشونه رو نداشتم، بدونید ش_ه_ی_د نیستم، یه مردهام مثل همه مرده های دیگه، فقط ادای شیعه ها رو در میارم همین.
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
این اواخر، دست به دامن حاجی شدی، که برای شهادتت دعا کند و او گفت: دعا میکنم که شهید نشی، تو باید بمونی و بچه های مردم و سر و سامان بدی. ولی تو بیتاب و تشنه بودی، تشنه سعادت، بیتاب شهادت.
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
این حرف ها سرت نمیشد، آدم عاشق نمیتواند دوری معشوق را تحمل کند و تو عاشق شده بودی، عاشق معبودت، بیقرار بودی برای وصال...
آرزو داشتی مانند مادر پر بکشی یا از ناحیه سینه یا پهلو...
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
و چه خوب مادر تو را خرید، شدی شیعه واقعی حضرت مادر همانطور که میخواستی. بالاخره به معشوقت رسیدی، راستی مادر را دیدی...
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
اگر دیدی سلام ما را هم برسان بگو که جا مانده ایم و بیقراریم...
بگو که شفاعتمان را کند این حضرت_مادر
-------⚘•؛❁؛•⚘-------
خدایا مستجاب کن دعایی🙏 رو که جزتو کسی را قادر به اجابتش نیست
ادرکنا ....یاقیاس المستغیثین
.
کوتاهترین دعاااااا برای بزرگترین آرزو
.
⛅أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج⛅
.
ارواح_مطهر_شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
.
❄@shahidNazarzadeh❄
میگویند ما که رفتیم
اینک شما و دنیایتان
شهدا دست ماراهم بگیرید
#شهید_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 لحظه اعلام خبر شهادت
شهید مدافع حرم علیرضا بابایی 🌹
به دختر کوچکش💔
📎صبوری دل فرزندان شهــدا صلوات🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شھـادت ...
همیناستدیگر . . !
بہناگہ،پنجرھا؎بازمیشود
بہسمتبھشت . .
مھمتویۍڪہچقدر
ازدلبستگۍها؎اینطرفِپنجرھ
دلڪَنـدھا؎! ..シ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💚شهید #سیف_الله_شیعه_زاده💚
از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک _زیر پیراهن_ راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید كه او خانواده ای ندارد. کم سخن می گفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی *بیسیم چی* بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وي ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ...!😇💔
یادمان باشد روي سفره چه کسانی نشسته ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم است!!!💔
🌷#یادشهداباصلوات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
♡وَ رَبُّکَ الغَفُورُ ذُوالرَّحمَه♡
(آیه ۵۸ سوره کهف)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*فرمانده اطلاعات عملیات لشڪر ۱۱ حضرت امیرالمومنین(ع)*
*شهید علی بسطامی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۲ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۷ / ۳ / ۱۳۶۷
محل تولد: اَما، ملکشاهی،ایلام
محل شهادت: مهران
*🌹همرزم← علی بسطامی یکی از مسئولان زبدهی واحد اطلاعات- عملیات لشکر 11 امیرالمؤمنین(ع) بود🌙او شبها گرسنه میخوابید🥀و میگفت: “سزاوار نیست، رزمندهها گرسنه بخوابند و من سیر بخوابم🌙او آخرین نفری بود که پتو و کیسه خواب تحویل میگرفت💫 و برای خودش نازکترین پتو را انتخاب میکرد🥀نصف شبها اگر متوجه میشد که کسی از همرزمانش احساس سردی میکند پتوی خود را روی او میکشید🌙همرزم← با یکی از فرماندهان به سمت خاکریزهای مرز راه افتادیم🍂 وقتی به آنجا رسیدیم، به ما گفت: کنار خاکریز بمانید تا شما را خبر کنم🍂 از ما فاصله گرفتند و به سمت جلو حرکت کردند💫 حدود ده،پانزده دقیقه گذشت و هنوز برنگشته بودند🥀دچار دلشوره شدیم🥀در همین موقع صدای انفجاری به گوش رسید💥 از خاکریز پایین رفتم صدایش زدم؛ اما جوابی نشنیدم🥀همچنان که در حال جستجو بودم، متوجه شدم، داخل بوتهها🎋و علفزارها افتاده است🎋علت شهادتش انفجار مین والمر بود💥دو ترکش از ترکشها به سر🥀و پیشانیاش اصابت کرده بود🥀و همان دو ترکش موجب شهادتش شده بود*🕊️🕋
*سردار شهید علی بسطامی*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #بیست_وپنجم
پیش از هر حرفی
سراغ یوسف را گرفت. هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین ڪه یوسف را در آغوش ڪشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود. عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع ڪرد تا از شیشه و پنجره و موج انفجار دور باشیم،
اما آتشبازی تازه شروع شده بود
ڪه رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
در این دو هفته محاصره،
هر از گاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود ڪه بیوقفه تمام شهر را میڪوبیدند.
بعد از یک روز روزهداری
آنهم با سحری مختصری ڪه حلیه خورده بود، شیرش خشڪ شده و با همان اندڪ آبی ڪه مانده بود برای
یوسف شیرخشک درست ڪردم.
همین امروز زن عمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود ڪه عمو مدام با یک لقمه نان بازی میڪرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زن عمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه ڪرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت.
اما گلوی من پیش عباس بود
ڪه نمیدانستم آبی برای افطار دارد یا امشب هم با لب خشڪ سپری میڪند. اصالا با این باران آتشی ڪه از سمت داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاڪریزها چه خبر بود و میترسیدم امشب با خون گلویش روزه را افطار ڪند!
از شارژ موبایلم
چیزی نمانده و به خدا التماس میڪردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا
اینهمه وحشت را با عشقم قسمت ڪنم و قسمت نبود ڪه پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
آخرین گوشی خانه،
گوشی من بود ڪه این چند روز در مصرف باتری قناعت ڪرده بودم بلڪه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود ڪه آن هم تمام شد و خانه در تاریڪی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر ڪه ما زنها هر یڪ گوشهای ڪِز ڪرده و بیصدا گریه میڪردیم.
در تاریڪی خانهای ڪه از خاڪ پر شده بود، تعداد راڪتھا و خمپارههایی ڪه شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم انفجار بعدی در ڪوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای ڪوتاه قرآن را میخواند، زن عمو با هر انفجار صاحب الزمان﴿عج﴾ را صدا میزد و به جای نغمه مناجات سحر، با همین موج انفجار و ڪوالڪ گلوله، نیت روزه ماه مبارڪ رمضان ڪردیم.
آفتاب ڪه بالا آمد
تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود. چند شاخه از درختان توت شڪسته، کف حیاط از تڪههای آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت. تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنڪ ڪردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود
ڪه حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدمدافعان شڪسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh