eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄* *✨ زیارت امام حسین "علیه السلام" در 🌛شب جمعه از اهمیت و فضیلت ویژه ای برخوردار است🌸✨ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 *✍ امام صادق* ″علیه السلام فرمودند:* *✨خداوند متعال در هر شب جمعه ، نظر و عنایت خاصی به امام حسین «علیه السلام» می کند و جمیع پیامبران و اوصیای آنان را به زیارتش می فرستد.* *💗حال که ما در این شب جمعه در کنار مضجع شریف آن امام بزرگوار نیستیم تا عرض ادب کنیم ، از همین راه دور این زیارت کوتاه و مختصر را می خوانیم تا اسم ما را هم در طومار زائران آن حضرت ثبت کنند. ان شااله* 🌷🕊 سه مرتبه بگوییم: *«✨ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْکَ یٰا اَباٰعَبْدِاللّٰه ✨»* 🌷🕊یک مرتبه بگوییم: *«✨ اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ ✨»* 🌷🕊 سپس بگوییم: *✨« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا مَوْلاىَ وَ ابْنَ مَوْلاىَ ، وَ سَیِّدى وَ ابْنَ سَیِّدى اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ ، اَلشَّهیدُ بْنُ الشَّهیدِ ، و القَتیلُ بْنُ الْقَتیلِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ الله وَ بَرَکاتُه ، أَنَا زائِرُکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ بِقَلْبى وَ لِسانى وَ جَوارِحى ، وَ إِنْ لَمْ اَزُرْکَ بِنَفْسى مُشاهَدَةً لِقُبَّتِکَ ، فَعَلَیْکَ السَّلامُ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ ، وَ وارِثَ نُوح نَبِیِّ اللهِ ، وَ وارِثَ إِبْراهیمَ خَلیلِ اللهِ ، وَ وارِثَ موسى کَلیمِ اللهِ ، وَ وارِثَ عیسى رُوحِ اللهِ ، وَ وارِثَ مُحَمَّدِ حَبیبِ اللهِ وَ نَبِیِّهِ وَ رَسُولِهِ ، وَ وارِثَ عَلِیٍّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ وَصِىِّ رَسُولِ اللهِ وَ خَلیفَتِهِ ، وَ وارِثَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَصِىِّ أَمیرِ الْمُؤْمِنینَ ، لَعَنَ اللّٰهُ قاتِلیکَ ، وَ جَدَّدَ عَلَیْهِمُ الْعَذابُ فی هذِهِ السّاعَةِ ، وَ فی کُلِّ ساعَة ، أَنَا یا سَیِّدى مُتَقَرِّبٌ إلَى اللّٰهِ جَلَّ وَ عَزَّ ، وَ إِلىٰ جَدِّکَ رَسُولِ اللّٰهِ ، وَ إلىٰ أَبیکَ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ ، وَ إلىٰ أَخیکَ الْحَسَنِ ، وَ إلَیْکَ یا مَوْلاىَ ، فَعَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَکاتُهُ ، بِزِیارَتى لَکَ بِقَلْبى وَ لِسانی وَ جَمیعِ جَوارِحی ، فَکُنْ یا سَیِّدی شَفیعى لِقَبُولِ ذلِکَ مِنِّی ، وَ أَنَا بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِکَ ، وَ اللَّعْنَةِ لَهُمْ وَ عَلَیْهِم ، أَتَقَرَّبُ إِلىَ اللّٰهِ وَ إِلَیْکُمْ أَجْمَعینَ ، فَعَلَیْکَ صَلَواتُ اللّٰهِ وَ رِضْوانُهُ وَ رَحْمَتُهُ »✨* ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰خودش‌ می گفت‌: «من‌ كيلومتری می‌خوابم‌.» واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می‌خوابيد كه‌ توی جاده‌ با ماشين‌ می‌رفتيم‌. 🌷شهید محمدابراهیم همت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ع 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💖 ⃣3⃣ 🍂ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺁﺷﭙﺮﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺷﻤﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ : ﻣﺎﺩﺭ، ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ : ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﻮ ﺍﻭﻣﺪﻥ ! ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺳﺮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ . 🍁ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ . ﺍﻭﻝ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ - ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ - ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺎﺯﻫﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﻧﭙﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ . 🍂ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ ﮔﺬﺷﺖ . ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺧﻮﺏ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﭼﮑﺎﺭﻥ؟ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺗﻮﯼ ﺣﻮﺯﻩ ﻫﻢ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ . ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺍﺵ ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻔﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﺪ : ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ … 🍁ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ : ﺑﺠﺰ ﯾﻪ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺷﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻦ . ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ … ﻃﯿﺒﻪ … ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ . ﺁﺭﺍﻡ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭ . ﺳﯿﺪ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! 🍂ﻗﻠﺒﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ . ﺳﯿﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺑﻨﺪﻩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﺸﻢ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ .… ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺭﻫﻢ ﺭﻓﺖ : ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﺳﯿﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ : ﻫﺮﭼﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﯿﺪ …! ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣3⃣ 🍂ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﺭﺑﺎﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺪﺭ ﯾﮑﻪ ﺧﻮﺭﺩ: ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺶ ﻭﺍﯾﺴﯽ . ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟ – ﺁﺭﻩ . ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ . – ﭘﺲ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﺪ ! 🍁ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻫﺮﺩﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ، ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﮔﺬﺷﺖ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻄﻤﺌﻨﯿﺪ؟ – ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . – ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﺩﯼ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! – ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻨﻢ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ . 🍂– ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ! – ﺑﺪﺍﯼ ﻋﻘﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺷﻠﻤﭽﻪ ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﯾﺰﯼ ﺯﺩ : ﭘﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﻫﻤﺴﻨﮕﺮ ﺑﺎﺷﯿﻦ ! – ﺍﻥ ﺷﺎﺀﺍﻟﻠﻪ . ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ سخت است درک معنی بودنِ با شما! تمامی ایاممان بدون شما می‌گذرد؛ رمضان بدون شما! ... عیدها بدون شما! ... عزاداری‌ها بدون شما! ... و این بار عید غدیری دیگر بدون شما!! بیا و لذت بودن با خودت در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نجوای همسر شهید باکری در کنار مزار حاج قاسم سلیمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍تواضع فرمانده... 🌟دامادم می‏گوید شب‏هایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه‏ های بسیجی با او همکلام می‏شود از او می‏پرسد جهان‏ آرا کیست؟ تو او را می‏شناسی و سیدمحمد جواب می‏دهد پاسداری است مثل تو، او می‏گوید نه جهان‏ آرا 45 روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب می‏دهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است، فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصی‏ اش راهی اتاق فرماندهی می‏شود می‏بیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است. همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار می‏کرد، آنها می‏گویند وقتی اسلحه به خرمشهر می‏بردیم و آنجا خالی می‏کردیم جهان‏ آرا اصلاً خسته نمی‏شد. به او می‏گفتند تو چرا خسته نمی‏شوی و او پاسخ می‏داد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کوره ‏های تهران آجر بار می‏کردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است. 💬به روایت پدر شهید 🌷شهید محمد جهان آرا🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎨 | ✍🏻 شهید قاسم سلیمانی ؛ 🔻برادران و خواهران عزیز ایرانی من، مردم پر افتخار و سربلند که جان من و امثال من، هزاران بار فدای شما باد، کما اینکه شما صدها هزار جان را فدای اسلام و ایران کردید؛ از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ‌فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید. حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید. 📍کاری از مرکز طراحان راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: شهداى ما مظهر عقلانيت دينى و مدافع حقانيت و عدالت بودند و عزت امروز اسلام و مسلمين ثمره خون شهداست.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «در دفاع مقدس، نقش پشت جبهه به قدر جبهه اهمّیّت داشت. برخی با حمایتهای فرهنگی و تبلیغاتی دائم مشغول خنثی‌سازی عملیّات روانی دشمن بودند، از شعر و شعار و پذیرایی از جنگ‌زده‌ها، تا ماندن مردم شهرها زیر موشک‌باران دشمن، مثل دزفول؛ یکی از موارد افتخارآمیز پشت جبهه، ماندن مردم اهالی شهرهای زیر موشک‌باران بعضی از شهرها بود.» ۱۳۹۹/۰۶/۳۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🔻دڪتر‌ به‌ او‌ گفت :‌ به‌ اندازه‌ یک‌ دَم‌ و بازدم‌ با‌ مُردن‌ فاصله‌ داشتی . . . ! مصطفـٰے جواب‌ داده‌ بود : شما بہ اندازه یڪ دم‌ و بازدم‌ می بینید اونـے ڪھ باید شھادت‌ را می داد ، یڪ ڪوه‌ گناه‌ دیده....! 🌷شهید مصطفی صدرزاده🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎨 | ✍🏻 شهید عباس کریمی ؛ 🔻خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیک‌ها، از همه مهم‌تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده‌ای که ابتکار عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، سلاح برنده مومن است. 📍کاری از مرکز طراحان راهیان نور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 💠شهید بزرگوارعامل به ایمان و وحدت بین نیروهای عامل پیروزی‌مان خواهد شد.سید جلال حبیب خدا بود! سید جلال محب حضرت زهرا (س) بود، او به عشق مادر خواست گمنام بماند، آری او در مهر مادر خلاصه شده بود، ذره ذره وجود او نام مادر را صدا می‌کرد، او برای صدها جوان مشتاق، حقیقتاً چراغ راه شد اما این وادی پر است از این ستاره‌ها، پر است از کسانی که راه را نشان می‌دهند. 📍او که گوش به فرمان رهبرش بود و خوب فهمیده بود که دفاع از اسلام مستلزم رنج‎هاست و از بزرگ‎ترین عبادات محسوب می‌شود، هنگامی که حضرت امام روح‌الله در تاریخ ۲۵ تیر ۶۴ فرمودند؛ باید هر جوانی یک نیرو باشد برای دفاع از اسلام خودش را برای مبارزه و جهاد آماده کرد و تا لحظه شهادت تابع امر ولایت فقیه خویش بود. 🌷شهید مدافع حرم سید جلال حبیب الله پور 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم. سیم های خاردار مانعند. من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم. ‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️شهید حاج قاسم سلیمانی: امام [خمینی] میفرمایند در سیر و سلوک، اوج بندگی در سیر و سلوک و در عالم معنویت، شهادت است؛ یعنی بندگی، بندگی خالصانه، عبودیت منجر به شهادت می‌شود‌. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 💖 ⃣3⃣ 🍂– ﻃﯿﺒﻪ … ﺑﯿﺎ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﻭﻣﺪﻩ ! ﻣﺜﻞ ﻓﻨﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﻢ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻭ ﺭﻭﯾﻢ ﮐﺸﯿﺪﻡ . ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻭ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ . ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺧﻞ : ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ! – ﺳﻼﻡ … ﺧﻮﺑﯽ؟ 🍁ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﻧﯿﺴﺖ . ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ ﺧﻮﺑﯽ؟ – ﺁﺭﻩ . ﺑﯿﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ . ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ، ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻘﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯿﮑﻨﺪ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺁﻣﺪ : ﻃﯿﺒﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﺮﻡ . ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﺸﻢ . 🍂ﻧﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺣﺒﺲ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﺷﺪ . ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻢ . ﻧﻔﺴﻢ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ : ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ! – ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺑﯿﺎﯼ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ؟ – ﺑﺎﺷﻪ ! ﺻﺒﺮﮐﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺸﻢ ! 🍁ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻡ، ﺳﯿﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻣﯿﮕﯽ؟ – ﺷﺎﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻧﻪ . ﺑﺎ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﮐﺠﺎ؟ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﺎﯾﯽ ﻭ ﻣﯿﻮﻩ ﺑﯿﺎﺭﻡ ! ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ﻣﻤﻨﻮﻥ . ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﯾﮑﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ . ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣3⃣ 🍂ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ . ﺩﺭﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ . ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ . – ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ! ﻣﯿﺮﻡ ﻭ ﺯﻭﺩ ﻣﯿﺎﻡ . ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ . ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ. ﺣﺮﻑ ﺩﻟﺶ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻮﺩ . ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﻗﺮﻣﺰ ﺍﺳﺖ . 🍁ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﺶ ﺩﺍﺩﻡ . ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﯾﺶ ﻫﺎﯾﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ . ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺑﻐﺾ ﺁﻟﻮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺳﯿﺪ ! 🍂ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﺪ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻢ . ﺑﺎ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ . ﻫﺮﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ . ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺻﻼ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﻐﺾ ﺑﻮﺩ . ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﮐﻨﻢ . ﻓﻘﻂ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ؛ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩ، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﺎﻧﻪ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﺣﺎﻝ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ … ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh