eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🎊🎀🎉🎈🎊🎈🎉🎀🎊🌸 💖 نشسته ام بنویسم✍ ترانه ها 🌸از باغ از بهار من از ها😍 💞از دست پُر امیدم و تسبیح📿 دانه ها 🎀از این که پر زده🕊 از آشیانه ها 💖شکرش میان این همه سر شدیم 🌸مانند یازده پسرش شدیم😍 💞آیینه ای گرفته در برابرش 💝خورشیـ☀️ـدی از تمامی انوار انورش 🎀امروز خدا نشسته خدا با 💖امروز رسیده به دیدار مـ❣ـادرش 💞تعظیم توبه اونه که برهست است 🌸ازاین به بعد براین دست واجب است ❣🌸❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚠️ یہ‌ هست که اولش‌ ناراحت‌ میشی ولے بعدا‌‌ میفهمے چہ‌ شانسے آوردے که نشد... حواسش‌ بهت‌ هست ڪہ‌ اگہ‌ تو مسیرش‌ باشے رو‌ برات‌ رقم‌ میزنه😍 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣3⃣ 📖روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای "عیال، " گفتن ایوب به خودم امدم. تمام بدنش باندپیچی🤕 بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند😥 📖-چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ +میدانستم هول میکنی، داشتند مرا میبردند بیمارستان گفتم خبرش ب تو برسد نگران میشوی، از برادر ها خواستم من را بیاورند شهر خودم. پیش تو😍 📖شیمیایی شده بود. با . مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت. توی بیمارستان امپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتا شده بود. پوستش تاول داشت و سخت نفس میکشید 📖گاهی فکر میکردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد😔 و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای فرقی نمیکرد، او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و ذره ذره از او میگرفت 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از شهید بابائے پرسیدند: +عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ _گفت: "بہ دل♥️مشغولیم تا ڪسے جز وارد نشود" ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‏هرکس برای دیده شدن کار نکند؛ ، برای دیده شدنش کار می‌کند ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•□🌱🌸□• _خداےِرنگ‌هاونورها، مگرمیشودتوبخواهےبرایمان بےحکمت،خاکسترےهارا :]🌤.. ❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود. 🔹وقتی برای میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من باید برم 🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘ 🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به می سپارم. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
چوپانی گله اش را به صحرا برد 🐑🌿. وقتی به درخت گردوی تنومندی رسید🌳🥜،از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. باد، ای🪵 را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. چوپان خواست از درخت پایین بیاید که ترسید مبادا بیفتد و دست و پایش بشکند🪨🍁. مستاصل شد و در آن حال زار گفت: خدایا! گَله ام نذر تو،اگر از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه ی دست پیدا کرد و جای پای محکم تری یافت☘. آنگاه گفت: خداوندا! تو که راضی نمی شوی زن و بچه ی من از و خواری بمیرند و تو تمام گله را صاحب شوی؟ نصف را به تو می دهم و نصف دیگر هم برای خودم… قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه ی درخت رسید گفت: خدایا! نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟آنها را خودم نگهدای می کنم، در عوض کشک و پشمش را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره هم که بی مزد نمی شود. پس کشکش مال من،پشمش مال تو. وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید🌿، نگاهی به آسمان کرد و گفت: مرد حسابی! چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول مان یک کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد..! عهدی که در طوفان با می بندیم، در آرامش نکنیم☺️🖇... اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
«💛🌿» 🍋 «قَالَ إِنَّمَا أَشْکو بَثِّی وَحُزْنی إِلَی‌‌‌‌‌ﷲ» غمگین که می‌شوی، حواست باشد گوشِ خدا برای شنیدن غم‌هایت شنواترین است...! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 💌 به دلیل تصادفی که در اردیبهشت ماه داشتند دچار کمر درد شدید شدند و دیسک ایشان تحت فشار بود ولی هر وقت تماس میگرفتند ایشان مینشستند یا . همسرشان به ایشان میگفت استراحت کن ایشان که شما را نمیبینند ولی شهید میگفتند نمیبینه ولی که میبینه! ✨ 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
استادقراںٔتۍ‌‌میگفتن : یهروز ڪه‌ازمسںٔله آگاه میشه میره به‌‌اصحابش میگه‌‌:مااین‌همہ‌بنده‌‌رو فریب‌میدیم‌ . اما راه‌‌توبه‌روبراش‌‌قرارداده، پس‌ماچه‌ڪنیم؟! یڪۍ‌ازیاراش‌‌بهش‌میگه‌‌بھش‌اِلقاڪنیم‌ڪه براۍ‌توبه‌هنوز‌‌زوده؛جوونه؛وحالاحالاها وقت داره‌توبه‌ڪنه .. اینجوري‌توبه‌روبرآش عقب‌‌میندازیم‌‌تآمرگش‌‌فرابرسھ .. - دیرنشه‌رفیق!'🚶🏿‍♂ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh