eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍تواضع فرمانده... 🌟دامادم می‏گوید شب‏هایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه‏ های بسیجی با او همکلام می‏شود از او می‏پرسد جهان‏ آرا کیست؟ تو او را می‏شناسی و سیدمحمد جواب می‏دهد پاسداری است مثل تو، او می‏گوید نه جهان‏ آرا 45 روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب می‏دهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است، فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصی‏ اش راهی اتاق فرماندهی می‏شود می‏بیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است. همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار می‏کرد، آنها می‏گویند وقتی اسلحه به خرمشهر می‏بردیم و آنجا خالی می‏کردیم جهان‏ آرا اصلاً خسته نمی‏شد. به او می‏گفتند تو چرا خسته نمی‏شوی و او پاسخ می‏داد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کوره ‏های تهران آجر بار می‏کردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است. 💬به روایت پدر شهید 🌷شهید محمد جهان آرا🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟آخرین محرم زندگی عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دوکوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه. بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد. گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف. ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟ گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می آیند آنجا. 🌷شهید عباس صابری🌷 💬راوی: عباس قنبری 📚منبع: کتابتفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍تکلیف شهید... 🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشورهست. آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد. روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری. بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س). 🌷شهید بابک نوری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟کاک جلال نیز در اوایل انقلاب و در جریان مبارزه با منادیان کفر مجبور به ترک مریوان و مهاجرت به کرمانشاه شد و بعد از سازماندهی سازمان پیشمرگان مسلمان کرد و آمادگی مجدد جهت پاکسازی و آزاد کردن مریوان به منطقه بازگشت و با شجاعت و شهامت کامل با عوامل بیگانه جنگید و پس از مدت کوتاهی به خاطر داشتن استعداد و ابتکار، فرماندهی رزمندگان را عهده دار شد. 🔻شهید کاک جلال بارنامه در مدت کوتاهی که فرماندهی سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد مریوان را بر عهده داشت، در عملیات های بسیاری شرکت داشت. کاک جلال مشاوری امین برای اولین فرمانده سپاه مریوان برادر حاج احمد متوسلیان و همرزمی دلسوز و انقلابی برای شهیدان چمران، بروجردی، ابوعمار و قهاری محسوب میشد. 💠شهید کاک جلال بارنامه بعد از برقراری امنیت و آرامش در منطقه، در سنگر بسیج و تفکر بسیجی نقش آفرینی کرد و به عنوان فرمانده گردان 101 عاشورا، از هیچ کوشش دلسوزانه ای دریغ نکرد و تجربه سال های جنگ و مبارزه را به بسیجیان و حامیان انقلاب اسلامی منتقل کرد و در قامت روایتگری آگاه به همراه کاروانهای راهیان نور دوباره به مناطق عملیاتی اعزام شد و صحنه های جنگ حق علیه باطل را برای هم وطنانش بازخوانی کرد.و سرانجام در خرداد سال ۱۳۸۳ هدف رگبار تروریست ها قرار گرفت و به فیض شهادت نائل شد. 🌷شهید کاک جلال بار نامه🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍دیدار باخانواده های شهدا... 🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده... با لحن ملایمی گفت:حضرت رباب (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد. 🌷شهید محمود بنی هاشم 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟حاج حسین فیضی پدر همسر شهید صیاد خدایی: او برای ما معلم انقلاب بود؛ تند می‌رفتیم می‌گفت تند نرو و عقب می‌ماندیم می‌گفت این خوب نیست. او بسیار باهوش، دقیق وقت شناس و قانونی بود. تکه کلامش این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت آسیب نرسد. او انقلابی، حزب اللهی و منطقی بود. خیلی‌ها گفتند که او چند خانه در بالای شهر دارد درحالی که او مستاجر بود. حتی یکبار می‌خواست خانه‌ای را اجاره کند قیمتش بالا بود وقتی از او پرسیدم که چرا نام مرا نگفتی تا خانه را کمی با قیمت مناسب‌تر بدهند، گفت: ترسیدم بخاطر نام شما خانه را با تخفیف بگیرم. تا این اندازه شهید وابسته به دنیا نبود. او آرزوی شهادت داشت و اکنون به آرزویش رسید. او دائما در سوریه بود و تخصص ویژه‌ای در امور داشت تا جایی که با حاج قاسم سلیمانی همکاری داشت و از نیرو‌های خوب او بود. 🌷شهید حسن صیاد خدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔮 زیارت عاشورا همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا 🌺 داشت. دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند. برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (س)... و حاجت روا هم میشد.😍😍 کار هر روزش بود ؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند. حتی اگه خسته بود. حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد . شده بود تند میخوند ولی میخوند..😊 تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..❤️ و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود..😭 🌹 شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری نقل_از_همسر_شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📋 تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا 🎗خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ... سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌ خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می‌ خواند. خودش همیشه می‌ گفت نمی‌ دانم چه اتّفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. 🦋🕊 ♥️•••|↫ ♥️•••|↫ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🏴🥀🏴🌹🕊 یک روز تو خانه نشسته بودم، دیدم در می زنند. در را که باز کردم درجا خشکم زد. انتظار دیدن هرکس را داشتم غیر از محمود، آن هم با سر تراشیده و پانسمان کرده. بی اختیار گریه ام گرفت. گفتم: تو با این سر و وضعت چطور آمدی؟ چند روز دیگر در بیمارستان می ماندی و استراحت می کردی. گفت: دنیا جای استراحت نیست، باید بروم لشکر، کار زمین مانده زیاد دارم، پیدا بود برای رفتن عجله دارد. گفت: این چند روز خیلی به تو زحمت دادم، وظیفه ام بود که بیایم و تشکر کنم، فهمیدم برای رفتن جدی است. او زیربار اعزام به خارج و معالجه در آن جا نرفته بود. گفتم: داداش! فکر می کنی کار درستی می کنی؟ گفت: انسان در هر شرایطی باید ببیند وظیفه اش چیست. گفتم: تو اصلا به فکر خودت نیستی. تو با این همه ترکشی که توی سرت داری به خودت ظلم می کنی. گفت: من باید به وظیفه ام عمل کنم. پرسیدم: خوب حالا چرا نمی خواهی بروی خارج؟ گفت: اولاً اعزام به خارج خرج روی دست دولت می گذارد و من هیچ وقت حاضر نیستم برای جمهوری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی، باید دید وظیفه چیست؟ وقتی گریه ام را دید گفت: نمی خواهد این قدر ناراحت باشی، این ترکش ها چاره دارد. یک آهنربا می گذاریم رویش، خودش می آید بیرون! آن روز وقت خداحافظی حال غریبی داشتم. نمی دانم چرا دلم نمی خواست از او جدا شوم. راوی : 🌹 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•~🍂🌻~• 🕊🌹 بعضی می گویند: درحال نظافت حمام ها و سرویس های بهداشتی توی جبهه بوده و بمباران شده و همان جا شهید شده. وقتی درمی آورندش بوی گلاب می داده. حالا هم از قبرش بوی گلاب می آید.مهدی قزلی دستمال را آرام کشیدم به سنگ. آوردم جلو روبه روی صورتم نگه داشتم و نفس عمیقی کشیدم. بوی گلابی، همه وجودم را معطر کرد.🌷 دوباره خم شدم روی سنگ قبر. باور کردنی نبود، سنگ قبر باز هم نم ناک بود. دیروز که شنیدم، باور نکردم، حالا هم که می بینم و می بویم، باور نمی کنم. البته برای ما. بیشترمان عادت داریم به ترس و وحشت از قبر و مرده، اما یادمان می رود که این جا بعضی شان مرده نیستند. اینها زنده اند و «عند ربهم یرزقون» حالا ما نمی فهمیم بحثش جداست. گاهی کسی پیدا می شود مثل سید احمد که نشانه های زنده بودن و زندگی اش برایمان نمایان می شود.✨ عده ای دیگر می گویند همیشه زیارت عاشورا می خوانده و این معجزه امام حسین(ع) است. بعضی دیگر هم از غسل جمعه های مداومش می گویند و طهارتش در دنیا را دلیل این کرامت می دانند. حالا آدم اگر اهل گیر باشد، می خواهد بیفتد دنبالش که چرا و چگونه چنین شده. اما اگر دل بدهی به ماجرا، می روی و می نشینی کنار قبرش؛ مثل ما دستمال را آرام می کشی روی سنگ قبر و می آوری جلوی صورتت نگه می داری و نفس عمیقی می کشی، سینه ات را پر از عطر گلاب می کند. آن وقت که قلبت تندتر زد، احساس می کنی یک چیزی هست فراتر از زنده بودن و زندگی که دیده نمی شود؛ چشیده نمی شود؛ ولی هست. چون قلب آدم را به تپش می اندازد، مثل عشق. سیداحمد هرکه بوده و هر چه بوده آن قدر خوب بوده که خدا گوشه چشمی کرده باشد به او و قبرش قبر با اینکه چندین بار سنگش عوض شده، ولی همچنان گلاب معطر تراوش می کند. خدا، خدایی اش را به رخ ما می کشد. حتما چون سیداحمد بنده ای بوده که خوب بندگی اش را کرده. راستی، می دانستید که سیداحمد 22 سال بیشتر ندارد؟ 🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🌷🌱 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌🌷 سه بار برایش درجه تشویقی آمد، نگرفت. تهِ دلش این بود که کار برای خدا این حرف ها را ندارد. بی‌هیچ‌ادعایی می‌گفت: اگر برای همهٔ بچه‌های لشکر، تشویقی آمد، چشــم، من هم میگیرم...! 🌹🌱 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh