فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️ما در زیر بار مشکلات و سختی ها،قد خم نمی کنیم..
🎙 #شهید_سید_محمدحسین_بهشتی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥
قسمت نوزدهم رمان ناحله
محمد :
پنجره ے ماشین و تکیه گاه آرنجم کردم
یه دستم رو فرمون بود
نگاهم و به در مدرسه ریحانه دوخته بودم
حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست
ے دستے ب موهام کشیدم و به همون حالت همیشگے برشون گردوندم
از ماشین پیاده شدم
تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه !
خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همچے امن و امانه
در زدمو وارد دفتر مدیر شدم
بعد اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد
مدیرشون یکے و فرستاده بود ڪ به ریحانه بگه من اومدم
چند دیقه بعد صورت ماهه خواهرم به چشمام خورد
خواستم ے لبخند گرم بزنم ڪ بادیدن کسے کنارش همونطور جدے موندم !
صداے ریحانه رو شنیدم ڪ گفت :
+سلام داداش یه دیقه واستا الان اومدم
توجه ام جلب شد ب دخترے ڪ با تعجب بهم خیره شده بود
خیلے نامحسوس یه پوزخند زدم و تودلم گفتم امان از دختر بچه هاے امروزے !
وقتے ریحانه اومد سمت ماشین
ماشین و دور زدم و در طرف راننده و باز کردم و نشستم
شیشه پنجره طرفه ریحانه باز بود
هنوز درو باز نکرده بودکه دوستش بلند صداش زد:
ریحووونن
اخمام توهم رفت خیلے بدم میومد دختر جیغ بزنه.
و مخصوصا اسم ابجیمو اینجورے صدا کنن!
ریحانه جوابش و داد
میخواستم بش بگم بشین بریم ولے خب کنترل کردم خودمو
کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم
دوباره داد زد :
+جزوه قاجارو میفرسم برات
خواستم اهمیتے ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلندد زد زیر خندههه
واییے خداا اگه ریحانه اینجورے میخندید تو خیابون میکشتمش
نمیتونستم کارے کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد .هرکارے میکردم ریلکس باشم فرقے نمیکرد و ناخودآگاه عصبے میشدم .
ریحانه هم خیلے خوب با خصوصیاتم آشنا بود
خندید ولے صدایے ازش بلند نشد
دوستش و فاطمه خطاب کرد
صدایے که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود مخصوصا وقتے جیغ زد
ریحانه نشست تو ماشین
میخواستم برگردم و یه بار دیگه با دقت ببینم ولے میترسیدم خدایے نکرده هوا برش داره
دختراے تو این سن خیلے بچه ان . فکر و خیال الکے تو ذهنشون زیاده
با این حال ب دلیل کنجکاوے خیلے زیادم
طورے که متوجه نشه ،نگاهش کردم
بعد چند ثانیه پامو رو گاز فشردم و حرکت کردم
فکرم مشغول شده بود
تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست
یهوووو بلنددد گفتمممم عهههههههه فهمیدممم
بعد چند ثانیه مکث زدم زیر خندهه
و تودلم گفتم
آخییے اینکه همون دخترس
چقدررر کوچولووووو
واییے منو باش جدیش گرفته بودم
خب خداروشکر الان که فهمیدم همسنه خواهرمه خیالم راحت شد !
توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست ب سینه به روبه روش خیره شده بود
با دیدن قیافش خندم گرفت
زدم رو دماغش و گفتم
_چیهه بازم قهریے ؟؟؟
حق ب جانب سریع برگشت طرفم و گفت:
+ 100 بارررررر صداتتت زدممممم .عه عه عه معلوم نے حواسش کجاست نشنید حتیییے !!!!
لپش و کشدمو گفتم :
_خو حالا توهم حرص نخور جوجه کوچول
چش غره داد ڪ گفتم :
_سلام بر زشت ترین خواهر دنیا
حال شما چطورههه
با همون حالت جواب داد:
+ با احوال پرسے شما .راسے بابا چطوره .کجاست ؟
_خونس پیش داداش .رفتیم خونه زود اماده شو که بریم.
پکر گفت :
+چشم
_نبینم غصه بخوریا
لبخند قشنگے زد و دوباره ب دستش خیره شد
____
رسیدیم خونه
داداش علے برامون ناهار و آماده کرده بود
ما که رسیدم خونه خیالش راحت شد ورفت سر کارش
خیلے زود آماده شدیم
و بعد خوردن ناهار
اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین
بابام اولین الگوے زندگے بود واز بهترین آدمایے که میشناختم !!!
حاضر بودم جوونمم بدم تا کنار ما بمونه
داغ مادرمون نفس گیر بود وطاقت غمِ دیگه اے رو نداشتیم
......
یکے دوساعت بود که تو راه بودیم
بے حوصله به جاده خیره شده بودم
بابا خواب بود
صداے زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد
از توآینه نگاش کردم و گفتم کیه ؟
صداشو قطع کرده بود و به صفحه اش نگا میکرد
وقتے دیدم جواب نمیدع دستم و بردم پشت تا گوشے و بده بهم
بے چون و چرا موبایلش و گذاشت کف دستم
تماس قطع شده بود
گوشے و گذاشتم روے پام ڪ اگه دوباره زنگ زد جواب بدم
چند ثانیه بعد
دوباره زنگ خورد
جواب دادم و گفتم:الو؟
بازم قطع شده بود .بعد چندلحظه زنگ خورد
حدس زدم مزاحمیه و بازیش گرفته واسه همین لحنم و ملایم کردم و گفتم :
_ سلام
وقتے جواب نداد اماده شدم هرچے میتونم بگم ڪ
صداے نازڪ ودخترونه اے مانع حرف زدنم شد
گفته بود:الو بفرمایین
حدس زدم از دوستاے ریحانه باشه
وقتے ب جملش فکر کردم .یهو منفجر شدم
گوشے وازخودم فاصله دادم و لبم و به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه
ریحانه که قیافه سرخمم و دیددستپاچه گفت :
+کیه داداش
دوباره گوشی و کنار گوشم گرفتم....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♥بسم الله الرحمن الرحیم ♥
قسمت بیستم رمان ناحله
کسے که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلنددد گفت :
+ دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیش و بدین بهش
بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد
با چشایے که از جاشون در اومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلندزدم زیر خنده
که ریحانه زد رو بازوم و گفت :
+هییییس بابا بیدار شد
صدام و پایین تر اوردم ولے نمیتونستم کنترل کنم خندمو
از تو اینه ب ریحانه نگاه کردم و گفتم : _واییے تو چجوریے کنار این دوستاے خلت دووم میارے
ریحانه :
+چیشدد کییے بوووود چے گفتتتت !؟
_اوووو یواااش نمیرییے از فضولے زنگ بزن بش میگم بهت بعدش
+ حداقل بگو کے بود
_فڪ کنم این دوست جیغ جیغوت بود ڪ دم مدرستون ازش خداحافظے کردے
از اینکه دوسش و جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت:
+نه بابا فاطمه خیلے خانوم و آرومه
_بعله کاملاا مشهوده چقدر آروم و خانومه
داشت شماره میگرفت ڪ گفت :
+عه داداش من گوشیم شارژ نداره
گوشیم و دادم بهش و گفتم :
_ بیا با گوشے من بزن
ریحانه از تعجب چشاش چهارتا شد و گفت
+چییییییی؟؟؟ با گوشییییییییے تو زنگ بزنممم ب دوستم ؟؟؟؟؟؟دختره ها!!
خندیدم و گفتم :
_اره بزن.اینے که من دیدمم باید بره با عروسکاش بازے کنه خطرناڪ نیس !
ریحانه هنوزم ترید داشت
بلاخره شماره دوسش و گرفت
تو فکر بودم .
اصلا متوجه حرفاشون نشدم .
با خداحافظے ریحانه از دوستش به خودم اومدم .
یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم .
_ریحانه جان
+جانم داداش؟
_این دوستتو چقد میشناسیش؟
+هیچے تقریبا در حد یه همکلاسے .با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمے نیستیم
راستش دخترِ خیلے آرومیه .
دوس نداره زیاد با کسے دم خور شه .
برا همین با هیچکس گرم نمیگیره .
_اها پس مغروره
+نه اتفاقا. فاطمه دختر خیلے خوبیه
_تو که میگے نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه ؟
+عه خب کامل نمیشناسمش و از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولے میدونم دختر خوبیه
_که اینطور . داداش داره ؟
+تڪ بچه اس
_ازدواج کرده ؟
زد زیر خنده
+اوه اوه تو چیکار به اونش دارے اقا دادا؟
_عهههه پروشدیااا
اخه یه جا با یه نفر دیدمش ...
لا اله الا الله
لبشو گزیدو محکم زد رو دستش .
+اے وایِ من .
محمد!!!!داداشم تو که اینطورے نبودے !!.
از کے تا حالا مردمو دید میزنے ؟
از کے تا حالا داداشم آبرویِ یه مومن و میبره ؟؟
واے محمددد!! باورم نمیشههه این حرف از دهن تو در اومده باشه .
محمد خودتے اصن ؟ ببینمت !!
چجورے قضاوت میکنے اخه !
چے میگے توووو !؟
از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود.
راسم میگف بچه !
خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم.
نمیدونم چرا انقد رو مخم بود .
دوباره از آینه نگاش کردم
_خلاصه زیاد باهاش گرم نشو . ب نظر دختر خوبے نمیاد .
+محمد خدایے از تو توقع این حرفا رو ندارم .
از کے تا حالا انقد مغرور و از خود مطمئن شدے که تو یه نگاه تعیین میکنے کے بده کے خوب ؟
مگه من دست پرورده ے خودت نیسم !؟
عه عه عه . ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفے گذاشتن.
بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنے ن من .
اینو گفت و از پنجره محو تماشاے جاده شد .
یهو انگار که چیزے یادش اومده باشه برگشت سمتم.
+نگفتے واس چے ریسه رفتے از خنده؟!
_واے دوباره یادم اوردے .
اینو گفتمو زدم زیر خنده .
_این دوستت پزشکیَم میخاد قبول شه لابد ؟
+خب اره چشه مگه ؟
_هیچے خواهرم هیچی
زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ے خل و چل !
ریحانه چن ثانیه مکث کرد وبعدش زد زیر خنده
انقدر باهم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم ،دل درد گرفتیم
___نزدیکاے تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسے به بدنم بدم .
به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود .
عادتش بود تو ماشین اینجورے میخوابید.
چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره.
وقتے دیدم چجورے خابیده دلم رفت براش.
صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم .
ریحانه ے بیچاره .
تنها تکیه گاهش من بودم .
من باید جاے تمام نداشته هاشو پر میکردم .
واسه همین خیلے تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم
همیشه سعے میکنم جورے باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه !
تو همین افکار بودم که صداش بلند شد .
کلافه گفت
+رسیدیم ؟
_نه خواهرے .
خسته شدم نگه داشتم.
دوس دارے بیا قدم بزنیم .
اینو گفتمو نگام برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد .
بیچاره .
به خاطر دردے که داشت چقدر زجر میکشید...
همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ...
ولے ارثیه ے فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدے هاش دوس داشتم
اما من فقط یڪ هزارم دردشو داشتم ...
و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم مے کرد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 65 - از دست رفتن دوستان
وَ قَالَ عليهالسلام فَقْدُ اَلْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: از دست دادن دوستان غربت است🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊🌷🕊
🖼شهدا در قاب تصویر
🔹سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در بخشی از وصیت نامه خود خطاب به همسرش خواسته بود که در کنار مزار شهید یوسف الهی به خاک سپرده شود.
🔹شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود که در سال ۱۳۶۴ و در ۲۴ سالگی به شهادت رسید.
✨خوشا آنان که جانان می شناسند
✨طریق عشق و ایمان می شناسند
✨بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
✨شهیدان را شهیدان می شناسند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨🍃ادب فرمانده گردان🍃✨
دم اذان صبح آمدم نماز بخونم، دیدم از دم در صدا می آد. در رو باز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسته. بغلش کردم، دیدم داره یخ می زنه، آوردمش پای بخاری.
گفتم: ننه، کجا بودی؟ چرا در نزدی؟
گفت: نصف شب با آقاسید اومدم. دیدم شما خواب هستید، در نزدم که مزاحم خواب شما شوم. صبر کردم تا وقت نماز که بیدار بشید، در رو باز کنید...
شهید#اصغر_ارسنجانی🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام علیکم مومنین شهید پرور و دوستداران اهلبیت علیهم السلام✋🌷
قبول باشه از همگی طاعات و عباداتتون📿
🌹تا این لحظه 9900 مرتبه صلوات محمدی
🌹و 3800 مرتبه ذکر شریف الهی به رقیه سلام الله علیها
ختم شده
ان شاءالله باز هم همراهی و لطف بفرمایید و از فیوضات و ثواب این اذکار ارزشمند بهره کافی را ببرید
حاجتروا و عاقبت بخیر و سعادتمند باشید ان شاءالله
الهی آمین🤲🌹
گفتند شهید گمنامه
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم🌹🕊
#شهید_گمنام❣
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید میرحسینی🌷 قائم مقام لشکر ۴۱ ثارالله، به روایت سردار سلیمانی.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بر اثر اصابت گلوله آر پی جی به شهادت رسید و پیکر پاکش ۸ سال در شلمچه ماند ،
و بعد از سالها استخوان هایش در ماه رمضان سال ۷۳ بازگشت ..
🌷شهید #باباعلی_آقاجان_زاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠حضرت امام رضا علیه السلام خواندن این دعا را در روزهای پایانی ماه شعبان توصیه فرمودند
اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشـته ما را نیامرزیـدهای در باقیمانده این ماه ما را مورد رحمت و غفران خودت قرار بده
📗وسائل الشیعة ج10 ص301
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
.
_ مادر شهیده#زینب_کمایی درباره خودسازی دختر نوجوان خود اینگونه روایت میکند:
🌱 « زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت،
نماز بهموقع
یاد مرگ
همیشه با وضو بودن
خواندن نماز شب
نماز غفیله
نماز امام زمان (عج)
ورزش صبحگاهی
قرآن خواندن بعد از نماز صبح
حفظ کردن سورههای قرآن کریم
دعا کردن در صبح و ظهر و شب
کمتر گناه کردن
کم خوردن صبحانه ناهار و شام
_ دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود #هر_شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.»
شهیده#زینب_کمایی ❤️
#خودسازی_به_سبک_شهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_علی_انصاری که در لحظات آخر به همرزمانش گفت:
"دارند صدایم می کنند..."
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای خدا! من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان از این راه مرا طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که به بهانه علم به مردم فخر میفروشند ثابت کنم که خاک پای من نخواهند شد. باید همه آن تیرهدلان مغرور متکبر را به زانو در آورم انگاه خود خاضع ترین فرد روی زمین باشم.
#شهید_مصطفی_چمران 🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول فروردین خبری نیست
آخر شعبان را دریابید
بیان دلنشین حضرت آیت الله جوادی آملی درباره #ماه_شعبان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به فکر #امام_زمان باشیم ؟
🎙 سخنران : حجت الاسلام مهدی دانشمند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روایتگری - معراج شهدای اهواز.mp3
4.95M
#روایتگری
🔸روایت شنیدنی از شهید حمید تاج گلی
🎙راوی: حجت الاسلام ماندگاری
📍معراج شهدای اهواز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh