eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
♥بسم الله الرحمن الرحیم♥ قسمت سے و هفتم رمان ناحله _نمیدونم دیشب یه خواب عجیبے دیدم +خلاصه من که نیستم! مامانتم همینطور پس در نهایت نمیتونے بری! _مامان هم نیستتت؟ کجاست؟ +گفت امشب شیفتِ! _اهههه لعنت ب این شانس. شما ساعت چند میاین خونه؟ +من الان میرم شاید ۸ یا ۸ و نیم! _اووفف!!!!باشه. اینو گفتمو دوییدم سمت اتاقم. حوصله ے هیچکیو نداشتم. کتابامو با پام شوت کردم یه سمتِ اتاق و رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو گرفتم دستم. که بابا با چندتا ضربه به در اتاق وارد شد! +حالا ساعت چند هس؟ _هفت!!! +خب من سعے میکنم زودتر بیام . تو آماده باش که هر وقت اومدم سریع بریم! پریدم پایین و با جیغ گفتم _مرسییے بابایِ خوبم در اتاق و بست و رفت . مشغول چڪ کردن تلگرام و اینستاگرامم شدم که دیدم ریحانه از تشییع شهدا یه پست گذاشته! با دقت نگاش کردم اما به خاطر کیفیت بدِ دوربین ریحانه خیلے فیلم داغونے بود ‌و واضح نبود چهره هاے آشنا میدیدم ولے دور وایستاده بودن . همه دورِ تابوتُ گرفته بودن و راه میرفتن. تو کپشنشم نوشته بود "شهید گمنام سلام. خوش اومدے مسافرِ من خسته نباشے پهلوون . خوش اومدے به شهرمون!" پستش یِ حس و حالِ خاصے داشت. ۵ بار ۱۰ بار یا شایدم بیشتر از اول این فیلمِ یڪ دقیقه ایُ دیدم حس خوبے بهم میداد! یه حسّ پر از آرامش . تو حال و هواے خودم بودم و مشغول دیدن فیلم که دیدم اشکام رو گونم سر خورد. دلیلِ اشکامو نمیفهمیدم ولے بیشتر از همیشه آروم بودم . بالاخره هر جور که بود دل از فیلمِ کندم. به ساعت نگاه کردم تقریبا نزدیکاے ۶ بود . رفتم سمت کتابخونه که کتاب ریاضیمو بردارم و به فرمولش نگا بندازم و تست بزنم که کتابے که بابا از دادگاه اورده بود نظرمو جلب کرد . دستمو دراز کردمو برش داشتم به جلدش نگا کردم که نوشته بود"دخترِ شینا "! بیخیالش شدم انداختمش رو تخت. برگشتم پایین تا یه چیزے بخورم . در یخچالو باز کردم ولے چیزے پیدا نکردم. کابینتارم گشتم ولے بازم چیزے نبود . از تو یخچال پاکت شیرُ یه موز در اوردم و ریختمشون تو مخلوط کن و مثلا شیرموز درست کردم. ریختم تو لیوان قشنگِ صورتیمُ با اشتیاق رفتم تو هال نشستم رو کاناپه و تلویزیونُ روشن کردم کانالا رو بالا پایین کردم میخواستم خاموشش کنم که یه دفعه رو کانال افق مکث کردم. یه خانمے رو نشون میداد که گریه میکرد دقیق که شدم فهمیدم همسرِ شهیدِ! دست نگه داشتمو تا اخرِ برنامه رو نگاه کردم با دقت. چقدر دلم براش میسوخت.زنِ بیچاره ! چه صورتِ ماهُ خوشگلیم داش. اخه مگه دیوونن مردم که برا پول میرن خارج از کشور میجنگن میمیرن بے جنازه و هیچے اخه یعنے چی؟ معلوم نے فازشون چیه چشونه؟ خدایے پول انقدر ارزش داره؟ تو دلم اینو گفتم که همون لحظه گریه خانومه شدت گرف! دقت کردم ببینم چے میگه حرفاش که تموم شد فیلمُ رو بچه اے که تو بغلش بود زوم کردن! نمیدونم چرا یه دفعه دلم یه جورے شد! به ساعت نگاه کردم. فیلمِ تقریبا تموم شده بودُ تیتراژِ پایانے شروع شده بودُ اسما بالا میرف! تلویزیونُ خاموش کردم و رفتم بالا سمت اتاقم. ساعت دیگه هفت شده بود . دلشوره گرفته بودم. کمدموُ وا کردم یه مانتویِ بلند سرمه اے که خیلے ساده بود با یه شلوار مشکے کتان برداشتم و پوشیدم . از کمد شال و روسرے هم یه روسرے سرمه اے بلند برداشتم. موهامو دم اسبے سفت بستمو روسریُ سرم کردم. یه کیفِ اسپورت هم برداشتمو وسایلمو ریختم توش. یه ادکلن خوشبو از رو میز آرایشم برداشتم و دوتا فِش به لباسم زدم. این دفعه بدون هیچ آرایش. نمیدونم چرا ولے وجدانم‌ اجازه نمیداد ارایش کنم. کیفمُ گرفتم و رفتم پایین .نشستم رو مبلُ منتظر بابا شدم‌ . عقربه دقیقه شمار نزدیڪ ۱۲ میشد و من بیشتر استرس میگرفتم میترسیدم که نرسم. تلفنُ برداشتمُ چندبار شماره بابا رو گرفتم. جواب نمیداد‌ کلافه پوفے کشیدم و دوباره تے ویُ روشن کردم ‌ کانالا رو جابه جا کردم و بے حوصله رو یه شبکه نگه داشتم که هشدار براے کبرا ۱۱ میداد. از گرسنگے دل ضعفه گرفتم .‌تازه یادم افتاد که شیرموزم مونده رو میز رفتم برش داشتمُ همشُ با یه قورت فرستادم سمت معده ے عزیزم. به تهِ خالیِ لیوان نگاه کردم تازه فهمیدم بهش شکر نزده بودم . به ساعت نگاه کردم. هشت و نیم بود . _مثلا میخواست به خاطر من زودتر بیاد. با شنیدن صداے بوق ماشین بابا چراغارو خاموش کردم و پریدم بیرون . با عجله کفشمو پوشیدم و بندشو نبسته رفتم تو ماشین ترجیح دادم غر نزنم که نظرش عوض نشه با شناختے که ازش داشتم تا همین جاشَم لطف کرده بود بنده ے خدا رو قوانینش پا گذاشته بود. با عجله سلام کردم و ادرس و بهش دادم اونم با ارامش پاشو گذاشت رو گاز و حرکت کرد که گفتم _اینجور که شما میرونین شاید هیچ وقت نرسیم بابا جون و یه لبخندمضخرف زدم بدون اینکه به من نگاه کنه گف +چه فرقی میکنه ما میریم یا میرسیم یا نمیرسیم دیگه هم فالِ هم تماشا تا قسمتمون چی باشه...
    ※ لیست مکان‌های برگزاری مراسم استغاثه بطور همزمان در جمعه آخر سال در سراسر کشور √ جمعه ۲۵ اسفندماه √ دو تا سه ساعت قبل از اذان مغرب و عشاء پخش زنده مراسم استغاثه جمعه آخر سال در قطعه فانوس گلزار شهدا بهشت زهرا تهران : ساعت 15:30 از 👇 آپارات / سایت منتظر @ostad_shojae @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دوستان عزیز ماه مبارک رمضان را غنیمتی برای استغاثه برای فرج بدانیم، در مراسمات استغاثه شهرهایمان شرکت کنیم. التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه رمضان آمده ای یار کجایی ای روح سحر، معنی افطار کجایی ای صاحب این ماه ، عزیزدل حیدر عالم شده از هجر تو بیمار کجایی... 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 77 - کم ارزش بودن دنیا وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ اَلضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اَللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ اَلسَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ اَلْحَزِينِ وَ يَقُولُ🌹🍃 و درود خدا بر او، فرمود: (ضرار بن ضمرۀ ضبايى از ياران امام به شام رفت بر معاويه وارد شد. معاويه از او خواست از حالات امام بگويد، گفت على عليه السّلام را در حالى ديدم كه شب، پرده‌هاى خود را افكنده بود، و او در محراب ايستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مار گزيده به خود مى‌پيچيد، و محزون مى‌گريست و مى‌گفت) 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ _بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم ...🌷🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
به حدی سبکبار میرفتن که وقت عروج حتی جسمشون هم مساحت کمتری از خاک وطن رو اشغال میکرد... پی نوشت: همانا بهره شما از زمین(دنیا)به اندازه طول و عرض قامت شماست،آنگونه که خاک آلود خفته باشد(نهج‌البلاغه.خ.۸۳) 👤 امیر رایة العباس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. 💥 کلیدهای ناب و طلایی جز ۴ .
04.Tahdir-Motaz.Aghaei-www.Ziaossalehin.ir-.Joze_.04.mp3
4.32M
🔹فایل صوتی تحدیر (تندخوانی قرآن کریم) 💢 استاد معتز آقایی 💢 ✅ چهارم قرآن کریم
بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. به نام خداوند بخشنده مهربان خدایا نیرومندم فرما در آن روز بر به پا داشتن فرمانت و بچشان در آن شیرینى یادت را و مهیا کن مرا در آن روز برای انجام سپاسگزاریت به کـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاه داریت و پرده پوشى خودت اى بیناترین بینایان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
※ جدول اجتماع سراسری استغاثه در روزهای جمعه در سراسر کشور و برپایی مراسم استغاثه دسته جمعی به امام زمان علیه‌السلام بمنظور تعجیل در امر فرج. ※ جمعه ۲۵ اسفند ماه | در کلیه شهرهای کشور @shahidNazarzadeh @ostad_shojae
🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃 (بخش اول)🌕 در این ماه پر فیض چه کنیم؟🤔 چند نکته : ✅اول: شکرگزاری درک ماه مبارک رمضان رو بجا بیاوریم. سجده کنیم اگر می‌تونیم دو رکعت نماز شکر به جا بیاریم الحمدلله کما هو اهله از زبانمون نیفته 🤲 که خدای متعال فرصت داد بهمون و تونستیم این ماه رو درک کنیم چه بسیار از کسانی که قبل از سحر اولین روز ماه مبارک از بین ما رفتند😭 روزیشون نبود 😔 و این شکرگزاری را انجام بدیم و از خدا بخواهیم شب قدر رو هم درک بکنیم و انشاالله با عید سعید فطر عیدی بگیریم🙏 از خدای متعال بخواییم که این ماه رمضان آخرین ماه رمضان ما نباشه🤲 ✅دوم: تا جایی که می‌تونیم در فضای مساجد محافل مذهبی و هیئات شرکت کنیم خودمون را در معرض کسب نفحات الهی قرار بدیم و تلاشمون این باشه که اگر امکانش هست تو مساجد نمازمون رو بخونیم😍 دنبال این باشیم یک برگه برداریم برنامه بچینیم برای این ۳۰ روز خودمون📕✏️ یه قسمتی از برنامه حتماً گفتن ذکر با معنی باشه دنبال تعداد نباشیم که امروز مثلاً ۳۰۰ تا صلوات بفرستیم ۴۰۰ تا استغفار بگیم 🔍 دنبال این باشیم که ذکر بگیم✨ بدون ذکر روزمون نگذره اما ذکری باشه که طعمش رو بچشیم. حتماً برنامه قرآن داشته باشیم قرآن رو که تلاوت می‌کنیم یکم صدامونو بالاتر ببریم که هم خودمون بشنویم هم در و دیوار و هم اهالی خانه🥰 استفاده کنیم و فقط قصدمون این نباشه که یک جز رو بخونیم و تمام کنیم هدف این باشه که میزان قرائت قرآن و تلاوت ما نسبت به ماه‌های گذشته بیشتر باشه👌 اگر قبلاً روزی یک صفحه قرآن می‌خوندیم الان روزی ۴ یا ۶ صفحه بخونیم ولی با توجه به معنی 👌 حتماً استغفار جزو برنامه‌مون باشه ماه رمضان ماه استغفاره مطالعه داشته باشیم یا یک موضوعی را انتخاب کنیم و صوت‌هاش رو گوش کنیم👂 در فاصله بین افطار تا سحر پرخوری نکنیم. پرخوری باعث میشه حالات معنوی ما در ماه مبارک کمتر بشه در سحر از غذاهای پر ادویه و چرب بپرهیزیم 😵‍💫 و در اول افطار همون اولش از خوردن زولبیا و بامیه بپرهیزیم که به شدت قند خون رو بالا می‌بره و به شدت هم پایین میاد و این بسیار خطرناکه😱 از آب خوردن زیاد بپرهیزیم 🥛 موقع افطار بسیاری از سردردها و بی‌حالی‌های ما به خاطر اینه که اصول درست افطار کردن رو نمی‌دونیم😬 ما باید سالم‌خوری رو یاد بگیریم ماه رمضان باید دستگاه گوارش درست بشه . چرا در ماه رمضان مراجعات به پزشک گوارش بیشتر می‌شه چون ما مدت طولانی معده رو خالی نگه می‌داریم؟👌 ✅اما با بدخوری در هم خوری نابجا خوری باعث میشیم رنج زیادی دستگاه به گوارش وارد بشه🥴 •••❁ ⃟ ⃟💚اللھم‌عجݪ‌اللولیڪ‌اݪـفࢪج💚 ⃟ ⃟ ❁••• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: وقتی گره های بزرگ به کارتون افتاد از حضرت زهرا سلام الله علیها کمک بخواید ؛ گره های کوچیک رو هم از شهدا بخواید براتون باز کنند . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷🕊🍃 ✨‌جـاذبـہ‌هـا‌... همیشہ‌روبہ‌پایین‌نیستند..! کافۍٖ‌است‌،‌پیشانیت‌بہ‌خاک‌باشد بہ‌سوۍآسمان‌خواهۍ‌ٖ‌رفت...🕊 اول وقت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چیزهای نو را می‌داد به آنهایی که وسایل‌شان گُم یا درب و داغان شده بود..! آرزو به دل بچه‌های تدارکات ماند که یک بار او لباس نو تنش کند یا پتوی نو بیندازد رویِ خودش؛ فقط در یک عملیات لباس نو پوشید عملیات بدر ؛ همان عملیاتی که در آن شهید شد ... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh