بنده ی من!
تو به هنگامی که به نماز می ایستی، من آنچنان گوش فرا میدهم، که گویی همین یک بنده را دارم،
ولی تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری...
#نمازاول_وقت📿
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#میرزا_اسماعیل_دولابی
سجدهی طولانی، اخلاق را عوض میکند. در هر شبانه روز لااقل یک سجده طولانی داشته باشید. هیچ عبادتی مثل سجده نیست. به تربت امام حسین علیه السلام، زیاد سجده کردن، اخلاق را عوض می کند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️دعای اهل بیت (علیهم السلام) برای عزاداران امام حسین (ع)
#کاشانی
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
63.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردی که پای پیاده چهل روز خودش را به سرزمین عشق رسانده
مردی از سرزمین کوهپایه (جزه)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_دو_
ساکت شد.گفتم:«شما بگو با کی هماهنگی کردی تا من خاطر جمع بشم، والا نمی آم»
راه افتاد.همان طور که می رفت گفت:«بیا تا برات بگم.»
دنبالش راه افتادم
«من با خود فرماندهی تیپ بیت المقدس هماهنگ کردم اولش که قبول نکرد ولی وقتی ازش خواهش کردم اجازه داد. من می خواستم اجازه ی پنج، شش نفر رو بگیرم اون ولی فقط با اومدن دو نفر موافقت کرد که این توفیق بزرگ نصیب تو هم شد؛ یعنی ما الان داریم با مجوز شرعی می ریم.»
نفس راحتی کشیدم و گفتم:«همین رو شما از اول می گفتی حالا دیگه خاطرم جمع شده»
لبخند معنی داری زد و چیزی نگفت رفتیم قاطی نیروهای دیگر و مثل آنها منتظر دستورحمله شدیم.
هوا گرگ و میش بود تو تاریک - روشن صبح درگیری شدید شده بود حتی بعضی جاها کار به جنگ تن به تن رسید با کارد و سرنیزه،گاهی هم با نارنجک نیروهای دشمن را به درک می فرستادیم و سنگربه سنگر می رفتیم جلو.
تو آن گیرودارسعی می کردم عبدالحسین را گم نکنم، تا کنار اروند رود و نزدیک گمرک خرمشهر رفتیم،داشتیم آخرین سنگرهای دشمن را پشت سر می گذاشتیم عراقی ها با خفت و خواری یا فرار می کردند، یا دست می گذاشتند رو سرشان و تسلیم می شدند.
اوج درگیریها نزدیک شهر بود بچه ها مثل سیل کوبنده می رفتند جلو، هیچ کدام از ترفندهای دشمن جلودارشان نبود. تک و توکی از سنگرها هنوز مقاومت می کردند همان ها هم به حول و قوه ی الهی سقوط کردند.
وقتی خرمشهر آزادشد خورشید طلوع کرده بود و هوای صبح لطافت عجیبی داشت من هم مثل تمام بچه ها حال خودم را نمی فهمیدم خیلی ها همان جا به خاک سجده افتاده بودند و با ناله های از ته دل، شکر می کردند. واقعاً از خود بیخود شده بودم و برای رفتن به شهر لحظه شماری می کردم مسجد جامع، با آن همه رنج و شکنجه هنوز پا بر جا ایستاده بود دوست داشتم جزو اولینها باشم که آن جا نماز شکر
می خوانم.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_سه_
ثمره ی خون شهدا را به وضوح می دیدیم تو چشمها همین طوراشک شوق بود که حلقه می زد.
در این بین،عبدالحسین هم سرازپا نمی شناخت خیلی ها می دویدند به طرف شهر،
یک آن اسلحه را تو دستم فشار دادم و من هم بنای دویدن گذاشتم داشتم می رفتم داخل شهر،یکدفعه کسی از پشت دستم را گرفت.کم مانده بود بیفتم ،برگشتم با حیرت نگاه کردم، عبدالحسین بود
«کجا؟»
تو آن لحظه ها هیچ چیز برام عجیب تر از این سؤال نبود با نگاه بزرگ شده ام گفتم «خب معلومه دارم میرم تو
شهر»
خونسردگفت:«باشه برای بعد»
یعنی چه؟منظورت رو نمی فهمم حاجی»
«باید بریم
گردان»
«حالا چه وقت شوخی کردنه؟!»
آمدم به راه خودم بروم دوباره گرفتم، از نگاهش فهمیدم تصمیمش كاملاً جدی است.معترض گفتم:«حالا دو ساعت دیگه می ریم حاج آقا،به قول خودت تو گردان همه چی خاطر جمع شده.»
یاد نکته ی دیگری افتادم
«تازه اگر مشکلی هم می خواست پیش بیاد تو تاریکی شب بودحالا که دیگه روز شده و مشکلی نداره.»
مثل معلمی که بخواهد شاگردش را نصحیت کند گفت:«نه من به فرماندهی تیپ قول دادم که بعداز تموم شدن عملیات تو اولین فرصت خودم رو برسونم گردان،یعنی ما از این به بعد دیگه اجازه نداریم هر چی بمونیم خلافه.»
ناراحت و دلخورگفتم:«حالا آقای کلاه کج که چیزی نمی گه اگه ما یک
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
تک ورها
#قسمت_صد_و_نود_و_چهار_
ساعت هم دیرتر بریم
گفت: «ما به کسی کاری نداریم، وظیفه خودمون رو باید بشناسیم؛ منم خیلی دوست دارم برم خاک این شهر رو
بو کنم و ببوسم ولی باشه برای بعد»
سریع یک موتور جور کرد آمد کنارم ایستاد
«زود سوار شو که داره دیر میشه.»
هنوز باورم نمی شد با حسرت به طرف شهر نگاه کردم آهسته گفتم:« ما آرزو داشتیم حداقل مسجد جامع رو از
نزدیک می دیدیم.»
لبخند زد و گفت: «ان شاء الله بعداً به آرزوت می رسی.»
سوار شدم هزار فکر و خیال جورواجور اذیتم می کرد گاز موتور را گرفت و رفتیم طرف گردان
وقتی رسیدیم خط خودمان ،رادیو هنوز خبر آزادی خرمشهر را نگفته بود عبدالحسین هم بیکار ننشست تک تک سنگرهای گردان را رفت و خبر خوشحالی را به همه داد.
مدتی بعد رفتیم منطقه سومار و نفت شهر، بنا بود آن طرفها عملیاتی داشته باشیم " 1 ".
یک شب با خبر شدیم آهنی و چند تا دیگر از بچه های تیپ بیست و یک امام رضا سلام الله علیه نفوذ کردند توشهر مندلی عراق.
ظاهراً
برنامه ای داشتند. وقت برگشتن دشمن تازه متوجه ی آنها می شود مابین درگیری ،آهنی پاش می رود روی مین و انگار گلوله هم می خورد به هر حال شهید می شود و جنازه اش همان جا می ماند.
پاورقی
۱ بعدا به دلایلی این عملیات لغو شد
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🦋🥀
اللهم صلی علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🕊
#سلام_مولاجانم
🌱ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
🌱"یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه" کی میتابی؟
"یَابنَ النَّبَإِ العظیم" کی میآیی؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
صبحتون امام زمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهدا زندگیگردن باشید.🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اخــلاص
زمانی که مردم مشغول کثرت عمل هستند،
دعای کمیل می خوانند،
دعای ندبه، دعای سمات،
نماز شب و زیارت عاشورا می خوانند،
و به کارهای آخرتی مشغول هستند،
تو کاری کن که عملت خالص باشد.
مثلا دیده اید که بعضی ها پرخوری می کنند،
در عوض بعضی ها کــم ولــی مـقـوی می خورند؟
زمانی که مردم می خواهند.
عملی انجام دهند که همه بفهمند،
تو یک عمل خالص انجام بده.
📚آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 242 - ارزش ترس از خداوند
وَ قَالَ عليهالسلام اِتَّقِ اَللَّهَ بَعْضَ اَلتُّقَى وَ إِنْ قَلَّ وَ اِجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ🖤🌹
و درود خدا بر او، فرمود: از خدا بترس هر چند اندك، و ميان خود و خدا پردهاى قرار ده هر چند نازك
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•『🕊️』•
↫#زندگینامه
نام ونام خانوادگی :شهید جواد علیزاده
نام پدر :میرزا احمد
تاریخ تولد :۱۳۴۶
تاریخ شهادت :۱۰/ ۴ /۱۳۶۵
محل شهادت :مهران
نام عملیات كربلا یك
محل دفن: گلزار شهدای جوادیه فلاح
قسمتی مناجات نامه شهید:
خدایا:من شمعم می سوزم تاراه راروشن كنم فقط ازتومیخواهم كه وجود مراتباه نكنی یااجازه ندهی تا آخر بسوزم وخاكستری ازوجودم باقی نماند.
خدایا :به میدان نبردآمده ام بادشمنانی قوی كه دولت های بزرگ پشتیبان آن هاهستند پنجه درافكنم درحالی كه از ضعف مادی خود آگاهی داشتم امابه اسلحه شهادت مجهز شدم وباقدرت ایمان وعشق به میدان آمدم عظمت روح رابرفرق ماده كوبیدم وازجان خودگذشتم تاازقید وبند های مادی آزاد گردم وبتوانم باعظمت روح سخن بگویم،باسوزندگی عشق روشنی بخشم ،بابرندگی حقیقت به پیش بتازم ،باغرش رعدكلمه حق برفرق منافقین وملحدین بكوبم،باتازیانه برق ظلمت این شب یلدارابدرم وشب پره های شب رابرای همیشه كوركنم ،بااسلحه شهادت به میدان بیابم باابدیت ،با ازلیت به درجه وحدت برسم ،جزءخداچیزی نبینم وجز خداچیزی نجویم ،وجزخداتسلیم چیزی نشوم .خدایا من دلسوخته ام وازدنیا وارسته ام ،ازهمه چیز دست كشیده ام ودیگر از كسی وچیزی بیمی ندارم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا ما بگیم آقا قدر روضه
خونگی هاتون رو بدونید
شما کم بشمارید ...
🌷شهید مدافع حرم ذوالفقار عزالدین🌷
♥️|#شهیدی که امام حسین به او مژده شهادتش را داد.
🌱|گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, درست یکسال پس از شهادت شهید بیسر مدافع حرم «محسن حججی», حال پیکر شهید بیسر مدافع حرم حزب الله لبنان شهید«ذوالفقار حسن عزالدین» به آغوش خانواده باز میگردد. شهید هجده سالهای که در آبان سال 92 به اسارت تروریستهای تکفیری داعش در میآید و تروریستها پس از اسارت دقیقاً مانند شهید حججی سر از تنش جدا میکنند و او را به شهادت میرسانند.
🚩ذوالفقار عزالدین از اهالی منطقه صور لبنان و متولد یازدهم اردیبهشت ماه سال 1374 بود که در اولین روزهای درگیریهای منطقه غوطه سوریه توسط اصابت مین مجروح شد و به اسارت تکفیریها درآمد و تروریست ها او را به شهادت میرسانند. تروریستهای تکفیری قبل از به شهادت رساندن ذوالفقار چندین سؤال از او میپرسند و پس از آن, ذوالفقار را مانند سرور و سالار شهیدان امام حسین(علیهالسلام), سر از تنش جدا کرده و او را به شهادت میرساندند.
🚩ذوالفقار قبل از شهادتش در خواب دیده بود که سرش بریده میشود.او بیدار میشود و مجدداً به خواب میرود که این بار امام حسین(علیه السلام) را در خواب می بیند که ایشان به ذوالفقار میفرماید: «عزیز من! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را دربر خواهند گرفت». چندی بعد, خوابش تعبیر شد و همانگونه که در خواب دیده بود به دیدار مولایش امام حسین(علیهالسلام) شتافت.
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh