eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
⛳️ 🔰 پایان کار کاروان ایران در پارالمپیک ۲۰۲۴ پاریس؛🇮🇷 🔸در این دوره از مسابقات پارالمپیک ، کاروان ایران با کسب ۸ مدال طلا و ۱۰ مدال نقره و ۷ مدال برنز در جایگاه چهاردهم جهان قرار گرفت.🎗 🔻 یعنی در زمینه ی ورزشی از رده های ۱۰۰ تا ۲۰۰ جهانی ، داریم رده های ۱۰ تا ۲۰ جهان رو کسب می‌کنیم و این یعنی پیشرفت ❤️🇮🇷❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجـرای خانمـی که امـام زمـان "عـجل الله فرجه" بر سر جنـازه اش حاضر شد! این کلیپ حاوی نکات مهمی است⚠️ خصوصا برای خانم ها...! اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در سال 1369مسئول واحد کشف جرائم و اداره اطلاعات کل سپاه شدند و در سال ۷۱ در کمیته ویژه تخصصی وزارت اطلاعات و اداره اطلاعات سپاه فعالیت داشتند و در اواخر همان سال فعالیت هایی در زمینه مشاور کمیسیون تحقیق و بررسی مجلس خبرگان، مسئول حفاظت اطلاعات بخش امنیتی سپاه، مسئولیت رسیدگی به جرائم داخلی سازمان حافظت سپاه داشته است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹پس از مدتی شهید محمد رضا مدحی طرح تشکیل اداره ۳۱۳ را مطرح کردند که بعداز تایید آیت الله خامنه ای ، به عنوان کارشناس ویژه این دفتر شروع به کار کردند. 🔹محمدرضا مدحی فردی بود که در مستند پخش شده از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به نام «الماسی برای فریب» با عنوان جاسوس وزارت اطلاعات در بین اپوزسیون خارج از کشور معرفی شد. 🔹وی در این مستند بیان کرد که توانسته به گروه‌های اپوزسیون نزدیک شود و به عنوان فرد بریده از حکومت خود را مطرح کند و تا حلقه های بالای آنها نفوذ کند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شفاعتت‌می‌‌کندآن‌شهیدی‌که‌ موقع‌گناه‌میتوانستی‌گناه‌‌کنی. . امابه‌حرمت‌رفاقتت‌ بااو؛گذشتی .. 🌱🙂 ⟮🕊⟯ ⟮🌿⟯
🔴تفحص پیکر ۱۶۳ شهید دفاع‌مقدس 🔹فرمانده جست‌وجوی مفقودین ستاد کل: پیکرهای ۱۶۳ شهید دوران دفاع‌مقدس در عملیات‌های اخیر در مناطق شمال‌غرب تفحص شده‌اند. استقبال از این شهدا در روزهای آینده در روستای دوله‌تو، مهران و مرز شلمچه انجام خواهد گرفت. 🔹این شهدا از مناطق عملیاتی سومار، خسروی، نفت‌شهر، زرباطیه و قلاویزان تفحص شده‌اند که مربوط‌به عملیات‌های والفجر ۳ و تک دشمن در سال‌های ۶۵ و ۶۷ هستند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ برین خدمت حضرت و از خودشون کمک بخواین سعی کنید که قدر این نعمت عظیم رو که نصیب شهر و کشور ما شده، بدونید هیچ وقت از زیارت غفلت نکنید که خودش یک ادبی هست و رعایت این طور آدابی واجب است.» هیچ وقت از این حرف ها نمی زد بوی حقیقت را حس می کردم ولی انگار یک ذره هم نمی خواستم قبول کنم. بعد از نماز صبح آماده ی رفتن شد خواستم بچه ها را بیدار کنم نگذاشت. هر دفعه که می خواست برود، اگر صبح زود هم بود همه شان را بیدار می کرد و با همه خداحافظی می کرد. ولی این بار نمی دانم چرا نخواست بیدارشان کنم گفت: «این راهی که دارم میرم دیگه برگشت نداره!» یکدفعه چشمم افتاد به حسن، خودش بیدار شده بود انگار همین حرف پدرش را شنید که یکدفعه زد زیر گریه، از گریه اش ما هم به گریه افتادیم؛؛ من و مادر. همیشه وقت رفتنش اگر مادر ناراحت بود و یا من گریه می کردم می خندیدید و می گفت:«ای بابا، بادمجان بم آفت نداره؛ از این گذشته سر راه مسافر هم خوب نیست گریه کنید ولی این بار مانع نشد. می گفت:«حالا وقتشه گریه کنید!» کم کم بچه ها همه از خواب بیدار شدند یکی یکی بوسیدشان و خداحافظی کرد باهاشان ، این سری از زیر قرآن هم رد نشد.فقط بوسیدش و زیارتش کرد و رفت آن روز که او رفت زینب بیست روزه می شد. آخرین بارکه زنگ زد خانه همسایه، چند روزی مانده بود به عید؛ اسفند ماه هزارو سیصد شصت و سه بود.وقتی پرسیدم: «کی می آی؟» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی قبر بی سنگ خندید و گفت: «هنوز هم میگی کی می آی؟ امام جواد(سلام الله علیه) بیست و پنج سالشون بود که شهید شدن ،من الان خیلی بیشتر از ایشان عمر کردم باز می پرسی کی می آی؟ بگو کی شهید می شی؟ کی خبر شهادتت می‌آد؟» گریه ام گرفت گفت:«شوخی کردم بابا، همون که می گفتم بادمجان بم آفت نداره.» زینب را هم برده بودم پای تلفن گفت:«یه کاری کن که صداش در بیاد» هر جور بود گریه اش انداختم صداش را که ،شنید گفت:« «خب حالا خیالم راحت شد که زینب من سالمه......» آن روز چیزهایی از زیارت حضرت فاطمه ی زهرا(سلام الله علیها) و حرف زدن با بی بی می گفت، ولی تلفن خش خش می کرد و درست و حسابی نفهمیدم جریان چیست " ۱ ". صحبتمان که تمام شد گوشی را گذاشتم، حسن هم همراهم بود. با هم آمدیم بیرون، حس غریبی داشتم همه چیز حکایت از رفتن او می کرد ولی من نمی خواستم باور کنم. خبر عملیات بدر را که شنیدم هر آن منتظر تلفنش بودم تو هرعملیاتی، هر وقت می شد،زنگ می زد. خودش هم نمی رسید یکی دیگر را می فرستاد که زنگ بزند و بگوید« تا این لحظه هستیم.» عملیات تمام شد. هی امروز و فردا می کردم که تلفن بزند، انتظارم جایی نرسید. بالاخره هم خبر آمد... پاورقی ۱- این جریان بین تمام همرزمهایش مشهور است که حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها)، زمان و مکان شهادتشان را به او فرموده بودند و آن قدر این قضیه آفتابی بود که مرحوم شهید برونسی به رفقای رزمنده اش گفته بود اگر من در فلان تاریخ و فلان جا شهید نشدم به مسلمانی ام شک کنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی خداحافظ پدر به آرزوش رسیده بود آرزویی که بابتش زجرها کشید. جنازه اش مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذاریم " ۱ ". و اسمش را هم ننویسیم. می خواست به تبعیت از مادرش حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) قبرش بی نام و نشان باشد. روزی که روحش را توی شهر تشییع ،کردیم یک روز بهاری بود نهم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و چهار. و برای قبر سنگ گذاشت ابوالحسن برونسی هر بار از جبهه تلفن میزد خانه همسایه، همین وضع بود؛ تا گوشی را از مادرم می گرفتم باهاش صحبت کنم می زدم زیر گریه، هر کار می کردم جلوی خودم را بگیرم فایده نداشت که نداشت. می گفت: «چرا گریه می کنی پسرم؟» با هق هق و ناله می گفتم:« چکار کنم گریه ام می گیره....» آن روز، یکی از روزهای سرد زمستان بود یکهو زنگ خانه چند بار به صدا آمد. مادر از جا بلند شد. چادر سرش کرد و زود دوید بیرون، من هم دنبالش، این طور وقت ها می دانستم بابا از جبهه زنگ زده،زن همسایه هم برای همین با عجله می آمد و چند بار زنگ می زد. پاورقی ۱- ما هم به این وصیت عمل کردیم؛ اما اخیراً شخصی از دوستان خودش اقدام کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ای پاک و نجیب مثل باران، برگرد ای روشنی کلبۀ احزان برگرد... ✨یعقوب امیدش همه پیراهن توست ای یوسف گمگشتۀ کنعان برگرد... تعجیل در فرج مولایمان صلوات صبحتون امام زمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 257 - اهمیت برآوردن حاجت مردم وَ قَالَ عليه‌السلام لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ اَلنَّخَعِيِّ يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ اَلْمَكَارِمِ وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ و درود خدا بر او، فرمود: اى كميل! خانواده‌ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى، و شب‌ها در رفع نياز خفتگان بكوشند فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ اَلْأَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلاَّ وَ خَلَقَ اَللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ اَلسُّرُورِ لُطْفاً فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي اِنْحِدَارِهِ حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ اَلْإِبِلِ🖤🌹 سوگند به خدايى كه تمام صداها را مى‌شنود، هر كس دلى را شاد كند، خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگاه دور سازند 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. آنقدر شهید با تیر و ترکش دیده ایم که یادمان می رود هم شهید دارد جانباز دارد شیمیایی دارد درد دارد ...! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم ربِ او ..❤️ شهید مصطفی صدر زاده میگفت: از در انداختنت‌ بیرون از پنجره بیا تو... بجنگ واسه‌ خواسته هات و نا امید نشو ... خدا ببینه‌ به خواسته هات سفت و سخت چسبیدی خواستتو‌ میده ..🪴 شهید مصطفی صدرزاده در یادداشتی به دوستان بسیجی خود می‌نویسد: چه می‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد. فکرش را بکن، راه می‌روی و راوی می‌گوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است، یا اینجا را که می‌بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد. یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت می‌خواند، شهید بیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد، شهید شهریاری را که می‌شناسید همین‌جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی می‌کرد، یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود، یا شهید حامد جوانی اینجا عباس‌وار پرکشید. خدا بیامرزد شهید اسکندری را همین‌جا سرش بالای نیزه رفت و شهید جهاد مغنیه در این دشت با یارانش پر کشید. عجب حال و هوایی می‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم، عجب حال و هوایی...❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تلنگر شهید: بی‌نمازها از شفاعت محرومند! یکی از آشنایان، خوابِ شهید احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد، شهید پلارک بهش‌گفت: من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی می‌تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان‌تان را نگه دارید، در غیر این صورت هیچ‌کاری از من بر نمیاد... التماس دعا 😢 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بسیجی با اخلاص و بی ریا نوجوان شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۹ فکه؛ عملیات والفجر مقدمّاتی بخشی از توبه نامه شهید علیرضا محمودی(۲)؛ شهید سیزده ساله دفاع مقدس: «پناه می‌برم به خدا از این که: 🔸از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم 🔸از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم 🔸از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند 🔸از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم 🔸از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده‌دارتر از همه هستم ... 🔸از این که ... » 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚩| 🌱|تقريباً اوايل سال 72 بود كه در خواب ديدم در محور «پيچ انگيز» و شيار «جبليه» در روي تپه ي ماهورها، شهيدي افتاده كه به صورت اسكلت كامل بود و استخوان هايش سفيد و براق! شهيد لباسي به تن داشت كه به كلي پوسيده بود. وقتي شهيد را بلند كردم، اول دنبال پلاك شهيد گشتم و پلاك را پيدا كردم، بسيار خوانا بود، سپس جيب شهيد را باز كردم و يك كارت نارنجي رنگ خاك گرفته از جيب شهيد درآوردم. روي كارت را دست كشيدم تا اسم روي كارت مشخص شد، بنام «سيد محمدحسين جانبازي» فرزند «سهراب» از استان «فارس» كه يك باره از خواب بيدار شدم. خواب را زياد جدي نگرفتم ولي در دفترچه ام شماره پلاك و نام شهيد را كه هنوز به ياد داشتم، يادداشت نمودم. حدود دو هفته بعد به «تفحص» رفتيم، در محور شمال «فكه» با برادران اكيپ مشغول گشتن شديم. من ديگر نااميد شده بودم، يك روز دمدم هاي غروب بود كه داشتم از خط برمي گشتم. رفتم روي يك تپه نشستم و به پايين نگاه كردم. چشمم به يك شيار نفررو افتاد. در همين حين چند نفر از بچه ها كه درون شيار بودند، فرياد زدند: «شهيد! شهيد!» و چون مدت ها بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم همگي نااميد بوديم. جلو رفتم، بچه ها، شهيد را از كف شيار بيرون آورده بودند، بالاي سر شهيد رفتم. ديدم شهيد كامل و لباسش هم پوسيده است. احساس كردم، شهيد برايم آشناست. وقتي جيب شهيد را گشتم، كارت او را درآوردم و با كمال حيرت ديدم روي كارت نوشته شده: «محمدحسين جانبازي»! وقتي شماره پلاك را با شماره پلاكي كه در خواب ديده بودم مطابقت دادم، متوجه شدم همان شماره پلاكي است كه در خواب ديده بودم، فقط تنها چيزي كه برايم عجيب بود نام «سيد» بود! من در خواب ديده بودم كه روي كارت نوشته: «سيد محمدحسين جانبازي» ولي در زمان پيدا شدن شهيد فقط نام «محمدحسين جانبازي» فرزند «سهراب» اعزامي از استان «فارس» ذكر شده بود. اين جا بود كه احساس كردم لقب «سيدي» را بعد از شهادت از مادرش زهرا (س) عاريت گرفته است! و جز اين نبود! 🗣| راوي : برادر نظرزاده | 🌱 | | 🌺 | 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ای شہید ... مے‌دانم از ایـنجاڪہ من نشسته‌ ام تا آنجا که تو ایستاده‌اے فاصلہ بسـیاراسـت امّــا ڪافیست تو فـقط دستم رابگیرے دیگر فاصلہ اے نمےماند ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسࢪاول‌گفت: مادر،اجازه‌هست‌‌بࢪم‌جبهھ‌؟ گفت‌:بروعزیزم.. رفت‌و؛والفجࢪمقدمآتےشھیدشد..🕊" پسࢪدوم‌گفت: مادر،داداش‌کہ‌رفت‌من‌هم‌بࢪم!؟ گفت‌:بروعزیزم.. رفت‌وعملیات‌خیبرشھید‌شد🕊" همسࢪش‌گفت‌: حآج‌خانوم‌بچہ‌هارفتند،ماهم‌بریم‌ تفنگ‌بچہ‌هاروۍزمین‌نمونھ‌.. رفت‌وعملیآت‌والفجر⁸شھیدشد🕊" مادربہ‌خداگفت: همہ‌دنیام‌روقبول‌کࢪدۍ خودم‌روهم‌قبول‌کن.. رفت‌ودرحج‌خونین‌شھید‌شد🖐🏻 ⟦ :))'' ‎‌‌‎‌‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh