🌸مادرِ #شهیدغلامحسین_توسلی
شب بود که غلامحسین اومد خونه . بهم گفت: مادر برا خداحافظی اومدم ... اون شب برا پسرم ماهی پلو درست کرده بودم. غلامحسین اومد سر سفره نشست و شروع کرد به خوردن. اما دیدم توی فکره ... علت رو که پرسیدم گفت: مادر! امشب من پیش شما ماهی می خورم ، فردا ماهی ها منو می خورن ...
پسرم رفت و فردا توی خلیج فارس به دست آمریکایی ها شهید شد ... و هنوز جنازه اش برنگشته ...
@ShahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
چه دلها ڪه امروز بےقرار است و تنگ
در سینه دخترڪی مےڪوبد
مرور می ڪند خاطرات دخترانه هایش خاطراتی ڪه با وجود او معنا می یابد دخترانگی هایی ڪه در آغوش پُر مهرش رقم مےخورد و دلتنگی هایی ڪه در سرور عاشقانه #روز_دختران ملموس مےشود ...
حال این من هستم و بابای آسمانی ام و جشن دخترانه ام در آسمان ...
الوعده وفا هدیه ام را از دستان پُرمهرت میخواهم پدر ...
#دختران_شهدا 🌸
🍃🎀 @ShahidToorajii
❣ #خاطـــرات_شهــدا
💠🌷 شهیدی که قمقمه اش بعد ۱۲ سال آب گوارا داشت...
💟⇐در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی #شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت.
💟⇐او در حالی روی زمین افتاده بود که دو #قمقمه ی پلاستیکی آب در دستان استخوانی اش بود.
💟⇐یکی از قمقمه ها #ترکش خورده و سوراخ شده بود.
ولی قمقمه ی دیگر، #سالم و پر از آب بود.
💟⇐درِ قمقمه را که باز کردیم، با وجود این که حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی #سقا می گذشت، آب آن بسیار #گوارا و خنک مانده بود..
منبع :دلهای خدایی
📎هدیه به روح شهدای تشنه لب صلواٺ
@ShahidToorajii
با هم از منطقه برگشتیم
به مشهد که رسیدیم،خداحافظی کردم و رفتم سمت خانه،بعدها فهمیدم آن شب،به خانه نرفته است!
با اینکه زن و بچه داشت و مدت طولانی می شد که آن ها را ندیده بود،اول رفته بود زیارت
تا صبح،توی حرم مشغول راز ونیاز شده بود.
ولی الله عاشق خدا بود و مرید اهل بیت..
اصلا به دنیا و مظاهرش دلبستگی نداشت
همین اخلاقش بود که خدا اورا برای خودش انتخاب کرد.
#شهيد_چراغچی
@ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹
🍃دستگیری
یک روز صبح مسافری را در محله دیده
بود، بدون آنکه او را بشناسد به منزل آورد و به او صبحانه داد.
آن فرد نسخه ای در دست داشت، ولی هیچ جا را بلد نبود.
محمد کاظم برخاست و نسخه را گرفت و داروها از داروخانه تهیه کرد.
سپس پول کرایه برگشت او را داد و با خیال راحت و بدون هیچ منتی او را روانه دیارش کرد.
🌹شهید محمد کاظم زیبایی🌹
@ShahidToorajii
💐🍃🌿🌼🍂🌺
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#خاطرات_هادۍ_دلها
✍ شب ڪہ دیر می اومد خونہ در نمےزد.
از روی دیوار مے پرید تو حیاط و تا اذان صبح صبر می ڪرد.
بعد بہ شیشہ می زد و همہ را براۍ نماز بیدار مے ڪرد..
🌷 بعد از شهادتش مادرم هر شب با صدای برخورد باد بہ شیشہ می گفت: ابراهیم اومده... 😔
#سلام_بر_ابراهیم_هادۍ 🕊
@ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
🍃🍃🍃🍃🍃💠﷽💠🍃🍃🍃🍃🍃
همسر سردار #شهید_علیرضا_عاصمی:
💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت. وارد خانه که میشد، قبل از حرف زدن لبخند میزد. عصبانی نمیشد. صبور بود. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.
یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمیداد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. میگفت: یک شب من، یک شب شما...
یک شب #شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور میکرده که همسرشان به منزل نمیآید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست میخوریم...
📕 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@ShahidToorajii