eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
15.3هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرف خوب رو میگن کاش از صبح که بیدار میشدیم؛ دائما در نظر داشتیم که تحت نظریم..! 👀
بچه‌ها..! شما لازم نیست اگه یه کاری رو برایِ خدا میکنید اون رو بگید... کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
💔🥀 شبنمے در حرمٺـ... طعنهـ ݕه دریا🌊 زده اسٺـ هرڪه آمد حرمٺـ... قید دو دݩـیا زده اسٺــ❣️ 💔 ♥️ کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
04 An Sooye Marg (1397-12-12) Daneshgah Ferdosi Mashhad.mp3
10.29M
شرح کتاب آن سوی مرگ توسط حجت الاسلام مصطفی امینی خواه کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصاویر شهید سید مجتبی علمدار آقا سید برای شفای مریضامون دعا کن الاخصوص شفای ادمین کانال خودت😔 کلیپ رو خودمون زحمتش رو کشیدیم اگر خواستید کپی کنید صلوات بفرستید کانال علمداران عشق @Shahid_Alamdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکبار می‌خواستم مهدی را عصبانی‌ کنم 😍😁 بعد از مدتها آمد خانه، کلا زندگی با مهدی اینگونه بود که چند روز می‌آمد خانه، بعد می‌رفت و تا چند هفته پیدایش نمی‌شد. 😕 تا دو سه روز اول بعد از رفتنش شارژ بودم، اما کم‌کم احساس دلتنگی اذیتم می‌کرد 💔 معمولاً وقتی که می‌آمد ماشین سپاهی که دستش بود، زنجیری داشت که وقتی ترمز می‌کرد صدای زنجیر می‌آمد، پنجره‌هایمان شیشه نداشت و با پلاستیک آنها را پوشانده بودیم، تا صدای این زنجیر را می‌شنیدم، سریع پشت پنجره می‌رفتم می‌فهمیدم آمده، در مدتی که او پیاده شود، من دو طبقه را با سرعت از پله پایین می‌رفتم تا خودم در را باز کنم. همسایه پایینی می‌گفت حاج خانم نمی‌خواهد شما بیایی من در را باز می‌کنم، می‌گفتم نه، خودم می‌‌خواهم در را باز کنم. 😃😍😍😍 یکبار مهدی آمد خانه و من خیلی دلتنگ بودم، وقتی آمد داخل، دستم را گذاشتم روی صورتم که نبینمش، چند دقیقه سر به سرم گذاشت، اما من دستم را برنمی‌داشتم😉 قلب خودم به شدت می‌تپید و دوست نداشتم حتی یک لحظه دیدن او را از دست دهم، اما خب ناراحت بودم و می‌خواستم اذیتش کنم، می‌گفتم چرا او مرا تنها می‌گذارد و می‌رود، متوجه شدم ساکت شد، 🤨🤔😳😳 از لای دو انگشتم دیدم دارد گریه می‌کند😢 گفت خیلی بی‌انصافی، اگر تو نمی‌خواهی مرا ببینی من که می‌خواهم تو را ببینم، تنها دلخوشی من در این دنیا تو هستی، من این همه مشکلات در جنگ دارم، حالا که تو تنها تو هستی می‌خواهی اینجوری کنی؟ منم دیگر طاقت نیاوردم و بغضم ترکید 😭😭 ➕ شهید مهدی باکری 💓 شهدا
سلام اعضای عزیز کانال ببخشید میشه برای ادمین کانالمون که مریض شدن دعا کنید و صلوات بفرستید خواهش میکنم😔🙏🙏