🔸انتشار نامه «ابومهدی المهندس» برای «آیتالله سیستانی» برای اولین بار
🔹سازمان الحشدالشعبی عراق متن نامه شهید ابومهدی المهندس برای آیتالله سیستانی را به مناسبت سالروز صدور فتوای جهاد کفایی برای مقابله با داعش منتشر کرد.
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
~•💔🕊•~
میخـواهَـمَـت...✋🏻😔
واینمظلومانهترینالتـماسِبهوقـوع نپیوستهیِمناست..! : )🥀
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
#خُدایدل♥️
وَلاٰیَضِیقُصَدرۍ🙂🌱
وَلاٰیَنْطَلِقُلِسانۍٖ ...🥀💔
[خدایا✋🏻
فڪرۍبہحالدلمنمیڪنی؟!(: ]
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
🌷نام تو را دواى درد است، حسین
🌷بى یاد تو بین که چهره زرد است، حسین
🌷عشق تو مرا ز خویش بیگانه نمود
🌷بى عشق تو بین که سینه سرد است، حسین
#السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#محض_خنده😁✌️🏻
صدا بـہ صدا نمےرسید..🍃
همہ مهیای رفتن و پیوستن بہ برادرانِ مستقر در خط بودند :)📻
راه طولانے، تعداِد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.☀️✨
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید!😌🌿
بچہها پشت سر هـم #صلـوات مےفرستادند، برای سلامتے امام، بعضے مسئولین و فرمانده لشگر و..😇☘
امـا بـاز هـم ماشیـن راه نیفتـاد😩🚌
بـالاخـره سـر و صـدای بعضے درآمـد:
«چـرا معطلے بـرادر؟ لابـد #صلوات مےخواهے..😅
اینـکہ خجـالـت نـداره.. چیزی ڪه زیـاد اسـت صـلـوات.»😎🤞🏻
سپـس رو بہ جمع ادامہ داد:🎈
«برای سلامتے بنده!😌
گیر نکردن دنده،🤨
کمتر شدن خنده😉🤪
یک #صلوات راننده پسند! بفرستید.»
😂😂
#صلواتـ :)
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌤السلام علیک حین تصبح...🌤
🌼میگذرید و میگذرم...
🌸شما مهربانانه از گناهانم🔞
🍂و من #غافلانه از نگاهتان
🔹و چقدر درد💔 دارد
🔸تکرار این #گذشت_ها ....😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌸 #سرگذشت_ارواح در برزخ
✍ قسمت بیست و دوم
آن شخص گفت به ما اجازه عبور نمیدهند.میگویند تا اینجا توانستید بیایید ولی برای رد شدن از اینجا به شفاعت احتیاج دارید.
در همان لحظه نیک صدایم کرد و گفت: بیا برویم وقت را تلف نکنیم.
در راه از نیک پرسیدم:
تکلیف اینها چیست؟
گفت به فکر آنها نباش،در اینجا هرکس به نوعی انتظار شفاعت دارد. عده ای مثل تو شفا میخواهند و عده ای نیز اجازه عبور میخواهند و ...حتی یک مومن هم میتواند اینها را شفاعت کند اما لیاقت شفاعت ندارند.
اینها در دنیا خدا را فراموش کرده بودند و شفاعت را انکار میکردند،در خواندن نماز هم کاهلی میکردند و نماز را سبک میشمردند. حالا که کارشان گره خورده یاد خدا و شفاعت افتاده اند.
هنوز داشتیم قدم میزدیم که به نیک گفتم:
کاش انسانها در دنیا به قدری خوب بودند که در آخرت نیازی به شفاعت کسی نداشتند.
نیک نگاهی به من انداخت و گفت: نه اینطور نیست،همه ی انسانها نیاز به شفاعت محمد و آل او هستند، گروهی برای وارد شدن به بهشت و گروهی برای رسیدن به درجات بالاتر...
از این سخن غرق در حیرت شدم و دیگر هیچ نگفتم.
پس از لحظه ای سکوت دوباره نیک ادامه داد: بخی از آنها عذر برادران ایمانی خود را نمیپذیرفتند، بعضی به نیازمندان غذا و طعام نمیدادند و گروهی در دنیا همواره مشغول لهو و لعب بودند. چطور کسی اینها را شفاعت کند؟ مگر اینکه مدتی در عذاب بمانند تا تا شاید رحمت الهی شامل حال آنها هم بشود...
سرانجام وادی شفاعت را پشت سر گذاشتیم و با شادی بیشتری به راه خود ادامه دادیم.
احساس میکردم سبکتر از همیشه قدم برمیدارم. گویا میخواستم پرواز کنم و خودم را به وادی السلام برسانم. نگاهی به بالا کردم، اثری از اتش نبود.گاه گداری گیاهان سبز و زیبایی در راه به چشم میخوردند.با سرعت هرچه بیشتر به راهمان ادامه میدادیم و به اطرافمان کمتر توجه داشتیم..
رفتیم تا از دور دروازه ای دیدیم که جمعیتی پشت آن ایستاده بودند و ماموران قوی هیکل در اطراف دروازه به نگهبانی مشغول بودند. بی اختیار روبه روی دروازه ایستادم و به اطراف نگاهی انداختم.
گاه گاهی افرادی با دادن برگه ی سبزی، از دروازه رد میشدند. سرم را به سمت نیک که پشت من ایستاده بود چرخاندم و گفتم: اینجا چه خبر است؟
نیک گفت: اینجا مرز سعادت یعنی اخرین نقطه ی برهوت است.
اینجا دروازه ولایت است هرکس از آن عبور کند به سعادت ابدی رسیده است.
گفتم دروازه ی ولایت چیست؟
گفت: فقط افرادی میتوانند وارد دار السلام بشوند که در دنیا دل به ولایت و محبت علی و اهل بیت محمد صلی الله علیه و اله سپرده باشند. به چنین افرادی برگه ی ولایت میدهند تا براحتی از این دروازه عبور کنند و به دروازه های وادی السلام نزدیک شوند..
با اضطراب به نیک گفتم: من در دنیا شیفته ی اهل بیت بودم ولی برگه ی ولایت ندارم!
نیک به سمت راست اشاره کرد و گفت: باید به آن چادر سبز بروی. با عجله و شتاب خودم را به چادر رساندم. مرد سفیدپوش و خوش سیمایی گوشه ای نشسته بود و یکی از اهالی برزخ با او صحبت میکرد.
گویا شخص از برگه ی ولایت محروم بود و میخواست با التماس برگه را دریافت کند.
سفید پوش خطاب به برزخی گفت: حرف همان است که گفتم، توباید به وادی شفاعت برگردی تا شاید فرجی شود وگرنه کار تو و آنهایی که بیرون اینجا ایستاده اند حل شدنی نیست.
آن مرد با ناراحتی از آنجا رفت. من پس از عرض سلام روبه روی آن شخص بزرگوار نشستم. جواب سلامم را داد و بدون اینکه درخواستم را بگویم، دفتری را که در پیش رو داشت ورق زد.
از شدت اضطراب دست و پایم می لرزید.. اما طولی نکشید که دست مرد همراه با یک برگ سبز به طرفم دراز شد و با لبخند گفت:تو به سعادت رسیذی،این سعادت بر تو مبارک باد.. از خوشحالی حرفی نتوانستم بزنم و به این ترتیب ما دروازه ی ولایت را پشت سر گذاشتیم و ماموران و جمعیت بی ولایت را پشت سر گذاشتیم.
نگاهم به بالا افتاد، هرچه بود نور بود و نور بود و هرچه جلوتر میرفتیم به شدت آن افزوده میشد. زمین صاف و همه جا سبز و با نشاط بود. شادی امانم را بریده بود. به نیک نگاهی انداختم که از همیشه خوشحالتر و غرق سرور و شادی بود. بی اختیار از نیک جلو افتادم و دوان دوان به مسیر ادامه دادم.
از دروازه ولایت خیلی دور نشده بودیم که جاده به هشت قسمت تقسیم شد..
نمیدانستم چه کنم و از کدام طرف بروم. ایستادم تا نیک آمد. دستش را روی شانه ام گذاشت و با لبخند گفت: بهشتی که روز قیامت بر پا میشود هشت دروازه دارد...
✍🏻ادامه دارد...
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
•°
شهید غلامے متولد 1373/1/6
در همـدان میباشد..🌱
ایشان در تاریخ 1396/1/4
در حما_سوریہ بہ شهـادت رسید..!🥀
محل مزار شهید غلامـے🌻
واقع در بهشت زهرا تهران میباشد..🍃
بخشے از وصیت نامہ:📜
تا میتوانید برای ظهور #حضرت_حجت
دعا کنید ڪه بهترین دعـاهاست...✨🦋
#شهیدحسینمعزغلامی🕊
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar