* #سلام_امام_زمانم
🌱ای آخرین امام من،ألغوث ألاَمان
✨عَجِّل عَلی ظُهُورکَ یا صاحبَ الزّمان...
🌱 وقتی که نیستی تو،خزان است روزگار
✨وقتی که می رسی،همه جا می شود بهار...
🌥 #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج* ☀️
رفیق...
بهدنیا،زیادیمَحَلنده؛
دنیایِزیادیروحروخَفِهمیکنه!!(:
یابهقولمعروف..
-غرقدنیاشدھراجامشہادتندهند💔
●💚🪴●
شهادت
فقط در جبهه های جنگ نیست.
اگر انسان برای خدا کار کند
و به یاد او باشد ؛ شهید است.
#شهیده_زینب_کمایی🕊
#شهید_گمنام
حواستهستمحرمنزدیڪہ؟
ڪجا؎ڪاریم؟!
چجور؎رفتۍاستقبالآقا؟
میخوا؎وقتۍشباولمحرم
بہآقاسلامداد؎همونلحظہ
جوابتوبدھوبگہعلیڪسلام؟
مومــن!
طور؎بہاستقبالمحرمبروڪہ
آقابھتخوشآمدبگہ..
مومــن!
آدمگناهڪارهرچقدرمسینہبزنہ
برا؎امامحسینبازهماونحسناب
نوڪر؎روتجربہنمیڪنہ..!
مومــن!
سینہزدناتبایدخالصباشہ؛
طور؎نباشہچشاتاونقدر؎
ناپاڪباشہڪہباروضہآقاچشاتتَرنشہ
مومــن!
گناھقلبروسیاھمیڪنہ!
ازهمینالانبسماللہبگووشروعڪن
یڪگناهتروتامحرمترڪڪن..
حتماآقاڪمڪتمیڪنہ،شڪنڪن!(:
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت16
داشتم بال در میاوردم. الهی من قربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. .
.
.
ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا.
امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش
_ عههههههه. میگم این کیه؟
امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی.
_ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم.
امیرعلی_ جوووونم؟
_ این دوستت قصد از.....
امیرعلی_ خجالت بکش. 😡
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و....
یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش.
_ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟؟؟؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت17
_ چرا اینجوری نگاه میکنی؟
یه دفعه امیرعلی بغلم کرد و گفت:
_ از مشهد تا حالا خیلی تغییر کردی حانیه. امیدوارم تغییراتت پایدار باشه. بعد هم اروم منو از بغلش جدا کرد و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد. مامان اینا هنوز هم مشغول صحبت بودن ولی چون شیشه ها پایین بود و صدای باد میومد نه اونا حرفای مارو میشنیدن و نه ما.
بعد از چند دقیقه امیرعلی رو صدا کردم.
_ داداشی
با لبخند برگشت به سمتم و گفت:_ جونم؟
_ راستش از وقتی از,مشهد برگشتیم درگیرم. با حس آرامشی که زیارت بهم داد و حرفای عمو. با برخوردایی که از مادر جون و خاله اینا و کلا همکلاسیای مذهبیم دیدم و برخوردای فاطمه و زهراسادات اینا و حتی تو. و حالا با دیدن این شهیدی که با وجود این همه آرزو رفته تا نمیدونم مدافع کی بشه.
_ ابجی جونم شهید مشلب رفتن تا مدافع حرم بانویی بشن که صبر و شهامت و ایستادگیشون زبون زد همه عالمه. یه سری آدم از خدا بی خبر به ایم دین اسلام دارن به قصد تخریب حرم بی بی زینب میرن و حالا جوونای ایرانی، لبنانی ، افغانی و... میرن تا دفاع کنن.
_ اره اینارو میدونم بعضی اوقات بی بی سی رو نگاه میکردیم.
امیرعلی یه پوزخند زد و بعد زود جمعش کرد و ادامه داد:
امیرعلی_ بعدشم وقتی خودت تجربه کردی اون آرامش رو اون حس خوب رو چرا به حرفای عمو فکر میکنی اصلا؟
_ نمیدونم. بلاخره من 10 .11 سال داشتم حرفاشو میشنیدم همون روزی 6.7 ساعتی هم که پیشش بودم بلاخره حرفاش تاثیر میذاشتن...... توجه: از این جا به بعد رو حتما دنبال کنید.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی