eitaa logo
معراج نور:)
180 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
43 فایل
بِسْـــمِ اللّٰه الرّحمـٰــنِ الرّحیـــم تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷✌🏻 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ🤍🌿 کپی؟حلالت‌‌رفیق‌🖇🙃 آیدی‌مدیر: @Panah_2011 شنوای‌حرفاتون👇🏻🌾 https://daigo.ir/secret/6339090122
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مجری منوتو: ما میخوایم مفهوم ناموس و غیرت از بین بره 🔹‌ شهید بابک نوری: ما ناموس و غیرت دفاع می کنیم
گُفتَم:خِیلی‌دوست‌ دارَم‌بِرَم‌‌ڪَربَلا گُفت:کَربَلا‌نَرَفتن‌یه‌دَردِه کَربَلارَفتن‌هِزار،دَرد گُفتَم:چِرا؟ گُفت:اَگِه‌بِرے‌دیگِه‌نِمیتونی‌ اَزَش‌دِل‌بِڪَنی):😔💔 علیه السلام
می‌گفت: «‏جرات متفاوت بودن رو داشته باشیم؛ این دنیــا پــُــــر از آدم‌های معمولیه...» 🌿'☁️
‏همیشه "ماندن" دلیل عاشق بودن نیست شهدا "رفتند" که ثابت کنند عاشقند...
دنیـا‌را‌همہ‌مۍ‌‎تواننـد‌تصاحب‌کنند اما‌آخـرت‌را‌فقط‌بـا‌اعمـال‌نیک مۍتوان‌تصاحـب‌کرد..:) _شھید احمد مشلب؛
ماجرای فتح المبین ..... شهدا شرمنده اییم 😔😔...... اگ متحول شدی التماس دعای فرج 💔
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹کشف پیکر مطهر ۵ شهید در مناطق فکه ، شرق دجله و سردشت کردستان 🔹۱۰ و ۱۱ مهرماه ۱۴۰۲
•⸾🖤🤫⸾• ماواسہ‌امام‌زمانمون‌چقدر سختےڪشیدیم؟ - چقدرازگناه‌دور؎ڪردیم؟ - چقدرسیلےخوردیم؟ - چقدرحرف‌شنیدیم؟ - چقدرجلوزبونمون‌روگرفتیم؟ - چقدرگذشتیم‌ازخواستہ‌هامون؟ اصلاًحواسمون‌بہ‌امام‌زمانمون‌هست؟ چندچندیم‌باخودمون؟!🚶🏿‍♂
مثلاچےمیشہ‌ یدفعہ‌بهتون‌خبربدن... آقامشهدتون‌ردیفہ‌حوالیہ‌همین‌روزا مهمونہ‌امام‌رضایین(: چہ‌شیرینہ‌حتےفکرکردن‌بهش... کاش‌دچارش‌میشدم...💔
لب‌ها معطر است سلامٌ علی الحسین عالم معطر است سلامٌ علی الحسین...
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۱۱ فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی می تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم! او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شب هایی که خانه نوعروسانه ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم.. و او فقط در شبکه های العریبه و الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده.. ! ترسیده بودم،.. از نگاه مرد وّهابی که تشنه به خونم بود،.. از بوی دود،.. از فریاد اعتراض مردم... و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود.. و مقابل چشمانش به التماس افتادم _بیا برگردیم سعد! من میترسم! در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه ام صورتش از عرق پُر شده.. و نمیخواست به رخم بکشد به این معرکه آمدم.. که با درماندگی نگاهم کرد.. و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای عشقش هم که شده برمیگشت، اما نشد! از پشت تلفن برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد.. و دیگر گریه هایم فراموشش شد..که به سمت خیابان به راه افتاد. قدمهایم را دنبالش می کشیدم.. و هنوز سوالم بی پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم _چرا نمیریم خونه خودتون؟ به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا را بهتر بشنوم _خونواده من حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می اومدیم درعا! باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید _امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح! دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄