eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♥️🐻 پارت۱۴۹ بیخبری از علی به ۱۰ روز رسید امیر هر کاری میکرد تا کمی آروم بگیره این دل آشوبم ولی از دست هیچ کس کاری ساخته نبود علاجش فقط دست علی بود حوصله رفتن به جایی رو نداشتم حتی امیر چند باری از من خواست تا به گلزار بریم ولی رفتن هر جایی بدون علی برام سخت بود توی حیاط راه میرفتم و ذکر میگفتم صدای زنگ گوشیم و شنیدم نگاه کردم فاطمه خواهر علی بود _سلام فاطمه جان خوبی؟ فاطمه: سلام عزیزم ،شکر تو خوبی؟ خانواده خوبن؟ _ من که خوب نیستم ،یعنی اصلا نمیدونم حال خوب دیگه چیه فاطمه: آیه جان ،یه چیزی میخواستم بهت بگم ،قول میدی تا ازت نخواستم کاری نکنی؟ _چی شده؟ از علی خبری شده؟ فاطمه: اره باشنیدن این حرف تمام تنم بی حس شد و روی زمین افتادم فاطمه: آیه علی برگشته ،فقط تا یه مدت نیا به دیدنش ؟ اینقدر خوشحال بودم که اصلا نفهمیدم منظور فاطمه چی بود تماس قطع کردمو بلند شدم دویدم سمت خونه از پله ها بالا رفتم وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم مامان در حال قرآن خوندن بود با دیدنم بلند شد و پشت سرم وارد اتاقم شد مامان: چی شده آیه ؟ همانطور که داشتم لباسمو میپوشیدم گفتم: مامان علی برگشته مامان : خدا رو هزار مرتبه شکر ،کی خبر داده _فاطمه گوشیم دوباره زنگ خورد دوباره فاطمه بود اینقدر خوشحال بودم که وقت جواب دادن به تلفن هم نداشتم فقط دلم میخواست سریع آماده بشم و برم پیش علی.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♥️🐻 پارت۱۵۰ مامان: صبر کن ،زنگ بزنم امیر بیاد دنبالت با هم برین _ نه مامان ،امیر تا برسه من نصف عمر میشم ،خودم سرکوچه یه دربست میگیرم میرم چادرمو سرم کردم ،صورت مامان و بوسیدمو کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سرکوچه یه دربست گرفتم و حرکت کردم دوباره گوشیم زنگ خورد و دوباره فاطمه بود _ جانم فاطمه فاطمه: چرا جواب نمیدی دختر ،جون به لب شدم _ فاطمه جان من تو راهم دارم میام فاطمه: آیه گفتم نیا یه مدت ... _چرا نیام، تو میدونی چی به سرم اومده این مدت ؟ تو از حالم باخبری؟ فاطمه: آیه علی حالش زیاد خوب نیست نیای بهتره (اشکام سرازیر شد ،یعنی چی علی حالش خوب نیست؟ تماس قطع کردمو گوشیمو خاموش کردم و داخل کیفم گذاشتم ) بعد از رسیدن به خونه پدر علی کرایه رو حساب کردمو واز ماشین پیاده شدم زنگ در خونه رو زدم ولی کسی جواب نداد زنگ خونه برادر علی رو زدم بازم کسی جواب نداد بعد از مدتی فاطمه در خونه رو باز کرد چشماش قرمز بود ،انگار ساعت ها گریه کرده بود _سلام فاطمه: آیه جان مگه نگفتم نیا ...‌‌چرا اومدی؟ _بعدا صحبت میکنیم ،بزار اول علی رو ببینم! خواستم داخل بشم که فاطمه مانع شد لبخندی زدم: اذیت نکن فاطمه جون ،اگه میخوای تنبیه کنی بزار برای بعد ،بزار بیام علی رو ببینم ! فاطمه نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن فاطمه: علی حالش خوب نیست ،الان نمیخواد ببینه تو رو ...برو آیه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•🤍🔗👀•⊱ . شاعرمیگـھ: چشـم خود بستـم ڪه دیگـر چشـم مستش ننگـرم ناگهان دل داد زد دیوانھ مـن میبینمـش:) . ⊰•🤍•⊱¦⇢ ⊰•🤍•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🪅🔗🌼•⊱ . من‌نمیخواهم‌جهانےراکه‌درآن‌نیستے؛ کلِ‌دنیابےتوازچشمانِ‌من‌افتاده‌اسٺ‌💙:)! . ⊰•🪅•⊱¦⇢ ⊰•🪅•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗
⊰•🌝🔗🍯•⊱ . تِکیہ‌کُن‌بہ‌شھـدا؛ شھـداتِکیشون‌خـداسـت اصلاًکنار‌گُل‌بنشـینۍبوۍگُل‌مۍگیرۍ؛ پس‌گُلسـتان‌کن‌کُل‌زِندگیتو بـٰایـٰادشھـدا . .🕊 . ⊰•🌝•⊱¦⇢ ⊰•🌝•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🐻♥️ پارت۱۵۱ با شنیدن حرفش قلبم به درد گرفت فاطمه رو کنار زدمو تن تن از پله ها بالا رفتم فاطمه هم صدا میکرد و میگفت نرو آیه .. گوشهام قابل شنیدن هیچ حرفی نبود باید میدیدم آن کسی را که جانم برایش رفته بود وارد خونه شدم بدون هیچ حرفی با مادر علی به سمت اتاق علی رفتم درو باز کردم با دیدن علی اینقدر خوشحال شدم که نفهمیدم چه بلایی به سرش آمده بود اشکام از همدیگه سبقت میگرفتن _علی... جوابم را نداد پشت به من کنار پنجره اتاقش روی صندلی چرخ دار نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد گفتم حتما صدامو نشنید دوباره صداش کردم باز هم پاسخ نداد... نزدیکش شدم، روبه رویش نشستم چقدر شکسته شده بود توی این مدت ،مدتی که به ماه هم نرسیده بود چشم دوخته بودیم به هم چشمهایمان زودتر از زبانمان شروع به درد و دل کردن کرده بود درد و دلهایی که همش بوی دلتنگی میداد ... _چقدر لاغر شدی... مگه نگفتی که غذا میخورم ...مگه نگفتی که فقط روحیه میدم به افراد ...مگه نگفتی که خواب کافی دارم ...پس این چهره پر از درد چی داره برای گفتن علی... فاطمه وارد اتاق شد علی با اخم به فاطمه نگاه کرد .. فاطمه: داداش به خدا فقط میخواستم از چشم انتظاری در بیاد ،،گفتم بهش نیاد ولی گوش نکرد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🐻♥️ پارت۱۵۲ _ علی تو خواستی من نیام ..آخه چرا ؟ میدونی این مدت بیخبری از تو چه بلایی سرم آورد ؟ علی دستش رو روی چرخ گذاشت و از من فاصله گرفت بلند شدم و ایستادم بلند فریاد زدم _ چرا جوابمو نمیدی چه اتفاقی افتاده ؟ فاطمه: آیه جان بیا بریم بیرون برات توضیح میدم _ من جز علی از هیچ کس توضیحی نمیخوام علی رفت سمت میز کارش یه وسلیه ای رو برداشت و گذاشت زیر گلوش شروع کرد به حرف زدن علی: چیو میخوای بدونی ؟ اینکه الان دیگه نمیتونم بدون این دستگاه حرفی بزنم ،اینکه دیگه نمیتونم حتی یه قدم راه برم ، چیو میخوای بدونی آیه ، برو از اینجا ،برو آیه دنیا روی سرم آوار شده بود ... مات و مبهوت به علی نگاه میکردم چه بلای سر صدای عشقم اومده بود ... فاطمه زیر بغلمو گرفت و از اتاق خارج شدیم به سمت پذیرایی رفتیم و یه گوشه روی زمین نشستم مادر علی نزدیکم شد و بغلم کرد صدای گریه هاش آتیشم زد مادر جون: دیدی آیه ؟ دیدی چه بر سر عشقت اومد ؟ علی یه هفته اس که برگشته دکترا گفتن به خاطر ترکشی که خورده هم به نخاع آسیب زده هم به تارهای صوتیش آیه بچه ام نمیتونه دیگه راه بره .... آیه بچه ام دیگه نمیتونه بدون دستگاه حرف بزنه.... فاطمه نزدیک شدو مادر و دلداری میداد _مادر جون خدا رو شکر که سالمه و برگشته ،قسمتش همین بوده ،دلش میخواست شهید بشه ،ولی بی بی نخواست .‌... فاطمه: آیه تو الان مشکلی نداری با وضعیت علی؟ _چرا باید مشکلی داشته باشم؟ ،قرارمون این بود که با هم همراه باشیم ،قرار نبود رفیق نیمه راه باشیم .... فاطمه: ولی علی ،علی سابق نیست! از کوچکترین چیزی عصبانی میشه ؟ اصلا حالش خوب نیست _درست میشه ،باید بهش زمان داد ،تا خودشو باور کنه فاطمه: آیه جان ،تو رو خدا دیگه نیا اینجا ،یعنی تا زمانی که حال علی خوب نشده ... _ علی الان به من احتیاج داره ،الان نباشم پس کی باشم ...من بدون علی میمیرم بلند شدمو چادرمو روی سرم مرتب کردم _با اجازه تون من میرم ،فردا میام مادر جون: باشه مادر ،مواظب خودت باش آیه : خدا بخیر کنه فردا رو ... لبخندی زدمو چیزی نگفتم.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عجب‌جوابے😂👌🏻‼️