⊰•🌼💫•⊱
.
بانوی خوبم !😌
فلسفـه حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!🙃
که اگر چنین بود ،
چرا خدا تو را با حجـاب کامل
به حضورمیطلبددر عاشقانه ترین عبادتت؟😌
جنـس تو با حیـا خلق شده . . .♥️🔗
.
⊰•🌼•⊱¦⇢#حجاب
⊰•🌼•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•📓🐾•⊱
.
مھدےجان
در حسرت دیدار تو آواره ترینیم
ای باور دل های پریشان
تو کجایی ...💔
-اللهمعجـللولیکالفـرج
.
⊰•📓•⊱¦⇢#امامزمان
⊰•📓•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
مسیحپولےنژادوقتیمنتظرسقوطنظام جمهورےاسلامےایرانهست😂🤣
#مرگبرمنافقینوڪفار👊🏿
⊰•🖤🌪•⊱
.
و شھید چـھ زیباست این نام
و چـھ گوش نواز ،
یعنـے کسـے ڪھ شھادت مـےدهد
با خویش ، بـھ درستـے راهۍ ڪھ
رفتہ است💛🌿':)
.
⊰•🌪•⊱¦⇢#داداشبابڪ
⊰•🌪•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
سلام خدمت شما همراهان گرامے 21مهرماه تولد شهید مدافعحــرم بابک نورے هست😍😍 و ما میخوایم با همکارے و
خداروشڪر قرآن هم ختم شــد🕊
ممنونازعزیزانےڪههمراهےکردن🌹
انشاءالله ڪھ حاجت روا بشید بھ دست خود شھید🌼🔗
❗️چون تعداد متقاضے ها زیادھ دوباره قران رو ختم میڪنیم🎀
⊰•🌱🎀🗝•⊱
.
شایدآنروزڪہ سهࢪابنوشتتاشقایقهستزندگے باید ڪࢪد،
خبࢪࢪازدلِپردࢪدِگلِیاسنداشت...💔
بایداینگونهنوشت...
هرگلیےهمباشدچهشقایقچهگلِپیچڪ و
یاس...
تانیایدمهدیےزندگیےدشواࢪاست...
.
⊰•🌺🌱•⊱¦⇢#امام_زمان
⊰•🌺🌱•⊱¦⇢#سیــدعلےخامنھاے
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii⊰••
⊰•🌸🍃🗝•⊱
.
[میخواهم امروز را
جور دیگری آغاز کنم :
به نام خالقِ لبخند #طُ ...💖]
.
⊰•🌸•⊱¦⇢#دادش_بابڪ
⊰•🌸•⊱¦⇢#سیــدعلےخامنھاے
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii⊰••
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
⊰•🍂•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هفتاد و هفتم...シ︎ روی طناب
⊰•🍁•⊱
.
🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊
زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی
قسمت هفتاد و هشتم...シ︎
بابک، با لبخند ،حرف های پدر را گوش می کرده . رضا ، صحبت پدر را ادامه داده بود : تو از همه ما درس خون تری . مطمئن ام بری اونجا ، به رده های بالایی می رسی .) بابک لب جنبانده بود . پدر به بابک گفته بود از لحاظ امکانات و هزینه نگرن چیزی نباشد . بعد به تخت سینه اش کوبیده و گفته بود ( همه اش با من ) بابک گفته بود ( خیلی خوبه که پدر و برادری مثل شما دارم که این قدر پشتم هستید ؛ اما من برای خودم یه برنامه پنج ساله نوشته ام . هیچ جای این برنامه ، سفری به خارج نوشته نشده .)
براد بزرگتر سعی می کند متقاعدش کند که اگر برود ، علاوه بر این که برای خودش راه پیشرفت باز می شود ، می تواند بر اینده خواهر و برادرهایش هم اثر بگذارد ؛ اما بابک با صبوری به پدر و برادر می گوید ( اجازه بدید با برنامه ی خودم پیش برم .) در برابر این آرامش و ادب ، دیگر حرفی هم می ماند مگر ؟
خانه در سکوت فرو رفته ، و هر کسی با فکری گلاویز است . تصویر زنی دل نگران آینده و برنامه ی پسرش ، توی شیشه ی تلویزیون قاب شده .
* * *
هواپیما پر شده از صدای خنده و شوخی ، هر کسی اسم دوستش را صدا می زند و دنبالش می گردد . یکی دنبال علی است تا کنار دستش بنشیند ؛ یکی نوید را صدا می زند تا ببیند کجاست و برود کنارش .
سر و کله مهمان دار پیدا می شود ؛ مردی ست سوری تبار ، با قد و هیکل ورزیده و پوستی تیره ؛ که تیرگی پوستش توی لباس فرم سفید ، بیشتر به چشم می آید . سعی می کند با حرکت دست ، مسافر ها را آرام کند ، و به عربی جمله ای می گوید . یکی از آن آخر داد می زند ( تکلم العربی ؟) مرد، خوشحال می گوید ( نعم) صدایی از جای دیگر بلند می شود ( تکلم الفارسی؟) مرد سر می گرداند سمت صدا (لا) بین دو انگشتش را فاصله کوچکی می دهد که یعنی (کم) صدایی از پشت سرش می آید که ( ما هم تکلم العربی کم !) دو نفر به شمالی شوخی ای می کنند ، و صدای خنده بلند می شود .
بابک ، از بین آدم هایی که فضای راهرو را پر کرده اند ، رد می شود . کنار و
داوود مهرورز می ایستد . دستانش را دور صندلی جلویی می اندازد ، شروع می کند به عربی ـ ـ ـ
نویسنده:فاطمه رهبر
.
⊰•🍁•⊱¦⇢#زندگینامھےداداشبابڪ
⊰•🍁•⊱¦⇢#خــادم_اݪزھــࢪا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💌•⊱
.
-عشـقیعنـۍزَهـراهَرسحَـرقبلِ
نمـٰازسـٰآعتۍمـَحوتمـٰاشـٰآیِ
علۍمیایستـٰاد🚶🏿♂'!:)
.
⊰•💌•⊱¦⇢#دلبرانههایمنوتو
⊰•💌•⊱¦⇢#مجنــوناݪحسیـن
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii