eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
《🖤!》
آلوده‌ودرمانـده‌وشرمنـده‌ے‌اربـاب امّـادلمـان‌قرص‌ڪ‌ه‌مـاحُـررضـآییم♥️:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🪐🔗🌙•⊱ . دوࢪ از حرمٺ غرقِ بلا شد شب و روزم تا کی من از این داغ نفسگیࢪ بسوزم/" . ⊰•🪐•⊱¦⇢ ⊰•🪐•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗
±دعایےڪه‌درزمان‌غیبٺ‌بایدهرروز خوانـدھ‌شـود↯ اللهُمَّ‌عَرِّفنیِ‌نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ‌اِنْ‌لَمْ‌تُعَرِّفنی‌نَفْسَکَ‌لَمْ‌اَعرِفْ‌رَسُولَکَ، اَللهُمَّ‌عَرِّفنی‌رَسُولَکَ، فاِنَّکَ‌اِنْ‌لَمْ‌تُعَرِّفْنی‌رَسُولَکَ‌لَمْ‌اَعرِّفْ‌حُجَّتَکَ، اللهُمَّ‌عَرِّفنی‌حُجَّتکَ‌فَاِنَّکَ‌اِنْ‌لَْم تُعَرِّفنی‌حُجَّتکَ‌ضَلَلْتُ‌عنْ‌دِینیِ🌸/" ±طبق‌روایٺ‌امام‌صادق﴿؏﴾این‌دعاباعث ثابٺ‌ماندن‌ایمان‌درآخرالـزمان‌می‌شود↯ یااَللَّهُ‌یارَحْمن‌یارَحِیمُ یامُقَلِّبَ‌القُلُوبِ ثَبِّتْ‌قَلْبِیِ‌عَلی‌دِینک إِنَّهُمْ‌یَرَوْنَهُ‌بَعیداًوَنَراهُ‌قَریباً🤍)"
بھ‌نیابٺ‌ا‌زشهید‌‌نورے‌و‌اعضاء‌ڪانال‌قدم‌ گذاشتن‌در‌صحن‌و‌حرم‌امام‌رضا🤍 🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♥️🐻 پارت۱۵۷ در اتاق باز شد و مامان وارد اتاقم شد نزدیکم شد و بغلم کرد _شما خبر داشتین مگه نه؟ خبر داشتین و چیزی نگفتی؟ مامان: الهی قربونت برم ،خوده آقا سید اینو میخواست ،گفت آیه آینده اش بامن تباه میشه ، گفت من نمیتونم آیه رو خوشبخت کنم ،گفت بلاخره یه روزی با این وضعیتی که من دارم خسته میشه _چه طور تونستین جای من تصمیم بگیرین برای زندگیم گریه میکردمو فریاد میکشیدم نمیبخشمتون ،،نمیبخشمتون نمیبخشمتون ... اینقدر گریه کردم که مامان مجبور شد یه مسکن و قرص خواب آور به من بده نفهمیدم چند ساعتی خواب بودم وقتی چشمامو که باز کردم همه جا تاریک بود ای کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم با باز شدن در اتاق چشمامو بستم ،دلم نمیخواست با کسی صحبت کنم از بوی عطر پیراهنش متوجه شدم که امیر بود بعد از چند دقیقه در بسته شد صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم بلند شدمو گوشیمو از روی میز کنار تخت برداشتم نگاه کردم حاج اکبر بود به حاج اکبر چی باید میگفتم،جوابش رو ندادم چند دقیقه بعد صدای پیامک گوشیمو شنیدم نگاه کردم حاج اکبر پیام داده بود تاریخ رفتن به کربلا رو فرستاده بود دقیقا پنج روز دیگه چشمم به احضاریه افتاد نامه رو باز کردم و تاریخش رو نگاه کردم دقیقا چهار روز دیگه گوشیمو خاموش کردمو انداختم گوشه تخت . آهی کشیدمو روی تخت دراز کشیدم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♥️🐻 پارت۱۵۸ وقتی منتظری ،زمان هر ثانیه یک ساعت میگذره ولی حالا که انتظار به پایان رسید زمان هر ساعت یه ثانیه میگذره روزها سپری شدند و سه روز مثل باد گذشت و فردا روز ویرانی بود ویرانی دلم... توی حیاط روی تخت نشسته بودمو به آسمان بی ستاره نگاه میکردم انگار ماه هم امشب تنها شده بود بعد چند دقیقه امیر هم به سمتم آمد و روبه روی تختم روی تخت دراز کشید سکوت کرده بود تو تاریکی شب اشکایی که از گوشه چشمش سرازیر میشد دیده میشد... _اشک ریختن های تو درد منو دوا میکنه؟ قلبمو آروم میکنه؟ زندگیمو برمیگردونه؟ امیر: شرمنده ام آیه ؟ شرمنده ام ! منم مخالف این کارم ،چون تو رو میشناسم ،چون از عشقت خبر دارم ... _تو برادرمی و از عشقم حرف میزنی ،علی که شوهرمه چرا این تصمیمو گرفت؟ امیر: شاید اونم از عشقت خبر داره و نمیخواد اذیت بشی لبخند بی جونی زدمو بلند شدم که به سمت خونه برم که امیر گفت: آیه صبح خودم میبرمت چیزی نگفتم و وارد خونه شدم مامان و بابا داخل پذیرایی نشسته بودن از چهره اشون مشخص بود که حال اونها هم خوب نیست به سمت آشپز خونه رفتم و یه لیوان آب با یه قرص خواب برداشتم و به سمتم اتاقم رفتم چون میدونستم امشب بی خوابی میزنه به سرم با خوردن قرص چند دقیقه ای نگذشت که خوابم برد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•🖤🌿📓•⊱ . ﺍﺯ ﺍینجا که هستـﻢ... ﺗﺎ ﺁنجا که هستے … ﻭﺟﺐ‌ به وﺟﺐ دلتنگم …! . ⊰•📓•⊱¦⇢ ⊰•📓•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii