eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🖤⛓🕊•⊱ . هرڪـس‌‌صـدایـش‌‌زد بیچـآره‌‌نخ‌ــواهد‌شـد ڪارش‌‌به‌یك‌موهـم‌‌رسـدッ پـاره‌‌نخـواهد‌شـد! . ⊰•🖤•⊱¦⇢ ⊰•🖤•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت٩۵ شب حدود ساعت هشت بود که رسیدم خونه. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم. کلید رو توی قفل چرخوندم و وارد خونه شدم. خانواده خاله اینا و فاطمه خونه ما بودن همگی. _سلام. جمع جواب سلامم رو داد و منم رفتم توی اتاق تا لباس عوض کنم. فاطمه اومد تو اتاقم و گفت: نمیخوای جریان مسافرت رو بگی؟ _چرا همین الان توی جمع میگم. چادرم سفید مو پوشیدم و با فاطمه رفتیم بیرون و کنار بقیه نشستیم. مامانم برای همه چای و کیک آوردن و مشغول خوردن بودن... حرفامو توی ذهنم سبک سنگین کردم و بعد با یه یاعلی شروع کردم سعی کردم با یه روحیه شاد حرفامو بزنم تا کسی مخالف نکنه و دلش نیاد شادیمو خراب کنه. _خب راستش تا همه اینجان گفتم یه خبر مهم رو بهتون بدم.... علی: خب بفرمایید آبجی خانوم _من گفتم چون فرداشب عقد میکنم و پس فردا روز اول زندگی جدیدمه و سال نو هم هست بخاطر همین یکم پسنداز داشتم و با اون رفتم دوتا بلیط هواپیما گرفتم برای ساعت پنج صبح به اهواز که لحظه سال تحویل مناطق جنگی و پیش باشیم یه چند نفری با گیجی یه چندنفریم با لبخند داشتن نگام میکردن... مهدی یه لبخند عریض زد و گفت: ممنونم فائزه جان ولی ای کاش میزاشتی من حساب کنم. ولی خب بلیط برگشت با من اوکی؟ خاله ناهید پشت سر مهدی ادامه داد: عروس گلم فرشتس هنوز سر خونه زندگیشون نرفتن خودش اینجوری بفکر شوهرشه ولی خاله جان بهتر بود اولین سفرتون مهدی تورو مهمون میکرد _ببخشید ها شرمنده ولی من دوتا بلیط گرفتم برای خودم و فاطمه وای خدای من قیافه خاله و مهدی اون لحظه دیدنی بود بقیه هم تعجب کرده بودن ولی این دوتا... اسلا یه وضعی بود علی: حالا چیشده تصمیم این سفر دو نفره رو گرفتی؟ اونم کجا... جنوب یه بغض عجیبی اومد تو صدام:دلم گرفته از مردم شهر میخوام برم پیش شهدا حال دلم خوب شه... اینو گفتم و با یه ببخشید سریع رفتم توی اتاقم... یه حال عجیبی داشتم انگاری میخواستم خفه شم... سریع پنجره رو باز کردم تا هوا جا به جا شه و چادرم رو در آوردم... پشت میز تحریرم نشستم و لب تاب رو باز کردم... عکسای دوربین رو ریخته بودم روش... داشتم بین عکسا دنبال یه عکس خاص میگشتم... عکسی که مال هفت ماهه پیشه... توی خلوت شب وسط کوچه... از یه لبخند قشنگ.... بالاخره پیداش کردم... عکسی که اون روز از لبخند محمد گرفتم... شاید گناه کار باشم... شاید پست باشم... شاید خیانتکار باشم... ولی چه من شوهر کنم چه اون زن بگیره... من تا ابد تو فکرشم... من تا ابد عاشق خودش و لبخندشم... نمیتونم از تنها چیزی که از محمد برام مونده دل بکنم... این عشق رو نگه میدارم تا آخر عمر... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسیجیِ‌واقعۍتویی‌، بقیہ‌اداتو‌در‌میارن😂🙈!"
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗
⊰•🔐🔥•⊱ . چہ‌شودگرتوبیایـے وبرۍ‌غم‌زدل‌ِما، ڪہ‌بہ‌هرخستـ‌ہ‌دوائۍ‌ وبہ‌هربستہ‌ڪلیدۍ💙:).. . ⊰•🔐•⊱¦⇢ ⊰•🔐•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت٩۶ از روی صتدلی بلند شدم و تا دم در رفتم.... دوباره برگشتم.... دوباره رفتم.. حالم عجیب بود... دلم میخواست فریاد بکشم... یاد کسی که لبخندش بهشت خدا بود برام داشت دیوونم میکرد.... تسبیحش دستم بود و مرغ آمینش گردنم... نه.... اینجوری نمیشه... باید امشب با مهدی صحبت کنم... دیگه سکوت کافیه... لب تاب رو بستم و چادر سفیدم رو پوشیدم و  از اتاق رفتم بیرون. _ببخشید آقامهدی میخواستم باهاتون صحبت کنم تنها. میشه بیاید یه لحظه توی اتاقم. همه با تعجب هم دیگه رو نگاه میکردن... اولین بار بود تو این دو سه ماه نامزدی میخواستم مثل آدم باهاش حرف بزنم. مهدی عین چیز سرشو انداخت پایین و اومد تو اتاقم... اگه محمد بود الان حتما از بابا اجازه میگرفت بعد میومد... روی صندلی نشست و منم روی تختم. مهدی: عجبا ظعیفه بالاخره یادت افتاد یه آقا هم داری باید باهاش صحبت کنی _اولا ظعیفه خودتی و اون عمه ت دوما تو هنوز هیچ کاره من نیستی سوما اگه میخوای حرص منو در بیاری و حرف مفت بزنی برو گمشو بیرون مهدی: هوووی خانوم. دیگه خیلی داری تند میری _من همینم کلی اخلاق بد دیگم دارم. میخوای بخوا نمیخوای نخوا مهدی: فعلا که میخوام. خب حرفتو بزن منتظرم _ببین... من محمدجواد رو دوس دارم مهدی: میدونم. با حرص گفتم: خب وقتی میدونی چرا میخوای باهام ازدواج کنی؟؟؟ مهدی: خب معلومه چون دوست دارم. _ د آخه آدم بی عقل من دلم پیش اونه فکرم پیش اونه عشقم اونه... از توهم... از توهم متنفرم... واسه چی میخوای هم زندگیه خودتو خراب کنی هم من مهدی: من با همین شرایطم میخوامت. حالا بازم حرفی داری؟ با حرص از جام بلند شدم و رو به روش ایستادم و با یه حالت خط و نشون کشیدن گفتم: پس خوب حواستو جمع کن زامبی تو زندگی نه از من توقع عشق داشته باش نه توجه قلب و ذهنمم همیشه پیش محمدجواده پس بدون بهت خیانت میکنم حالام از اتاق من گمشو بیرون مهدی بلند شد و بهم نزدیک شد و گفت: فقط بزار عقد کنیم لجباز خانوم... کاری میکنم که از به دنیا اومدنت پشیمون شی _من همین که زن تو بشم از زندگیم پشیمون میشم مهدی از اتاق بیرون رفت و در رو با ضرب بست به دیوار تکیه دادم و نشستم... حالم بد بود... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•🎧⛓🕊•⊱ . پِلاڪ‌راازگردنش‌‌درآورد. گفتم‌:ازڪجـٰاتورابشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ‌بـٰاید‌بشنـٰاسد! میشنـٰاسد:) . ⊰•🕊•⊱¦⇢ ⊰•🕊•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•📙🖇🧡•⊱ . فڪر‌نکن‌خمینے‌رفتـہ‌، یڪ‌خمینۍ‌دیگـہ‌داریـم🚶🏿‍♀️، اینجـٰا‌کشـور‌حیـدر‌کـراره✌️🏽😎-! . ⊰•🧡•⊱¦⇢ ⊰•🧡•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii