eitaa logo
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
168 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
457 ویدیو
1 فایل
🌷«شهیدستان، کانالی برای فرزندان انقلابی این نظام» 📜تاثیرگذارترین و کوتاه ترین خاطرات شهدا به همراه بهترین عکس و کلیپ‌های مناسب استوری را از اینجا پیگیری کنید. 👤ارتباط با خادم الشهدای کانال⬇️ @babaei1757 @qjfarad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✊🏻 لوح | قهرمان؛ سلیمانی 🔻 آیت‌الله خامنه‌ای: «آمریکا قدرت مسلّط جهان بود، ولی امروز نیست.» «آمریکا در منطقه شکست‌خورده است. شیطان بزرگ با آن‌همه تلاش، با آن‌همه وسوسه و دمدمه نتوانسته است به مقصودِ خود در این منطقه برسد.» «قهرمان این کار سلیمانی بود.» 📜 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
🔰 زهرا(س)گفت ماتورا دوست داریم! پائيز سال شصت و يك بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اين‌بار نَقل همه مجالس توسل‌های ابراهيم به حضرت زهرا (س) بود، هر جا مي‌رفتيم حرف از ابراهيم بود. خيلي از بچه‌ها داستان‌ها و حماسه‌آفريني‌هاي اون رو توي عمليات‌ها تعريف مي‌كردن كه همه اونها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود. به منطقه سوماركه رفتيم و به هر سنگري که سر مي‌زديم از ابراهيم مي‌خواستن كه براي اونها مداحي كنه و از حضرت زهرا (س) بخوانه. شب در جمع بچه‌هاي يكي ازگردان‌ها شروع به مداحي كرد صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولاني شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شوخي مي‌كردن و صداش رو تقليد مي‌كردن وچيزهائي مي‌گفتن كه خيلي ناراحت شد. ابراهيم عصباني شد و مي‌گفت:"من مهم نيستم، اينا مجلس حضرت رو شوخي گرفتن. براي همين ديگه مداحي نمي‌كنم". هر چه مي‌گفتم: "آقا ابرام، حرف بچه‌ها رو به دل نگير، تو كار خودت رو بكن"، بي‌فايده بود آخر شب هم كه برگشتيم مقر، قسم خورد كه :"ديگه مداحي نمي‌كنم". ساعت حدود يك نيمه شب بود كه خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح متوجه شدم كه كسي دستم را تكان مي‌دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من رو صدا زد و گفت: "پاشو الان موقع اذانه" من هم بلند شدم. با خودم گفتم: "اين بابا انگار نمي‌دونه خستگي يعني چي؟" البته مي‌دونستم كه او هر ساعتي هم بخوابه ،قبل از اذان بيداره و مشغول نماز مي‌شه. ابراهيم بچه‌هاي ديگه رو هم صدا زد و بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح رو به راه انداخت. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد و بعد هم مداحي حضرت زهرا(س). اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه‌ها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم رو ديده بودم از همه بيشتر تعجب ‌كردم، ولي چيزي نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه‌ها به سمت سومار برگشتيم. بین راه دائم در فكر كارهاي عيجب ابراهيم بودم. يكدفعه نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: "مي‌خواي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خوندم؟" گفتم: "خوب آره، شما ديشب قسم خوردي كه..." پريد تو حرفم و گفت: "چيزي كه بهت مي‌گم تا زنده‌ام جايي نقل نكن". بعد ادامه داد:"ديشب خواب به چشمم نمي‌اومد ولی نيمه‌هاي شب كمي خوابم برد، يكدفعه ديدم وجود مطهرحضرت صديقه طاهره(س) تشريف آوردند و گفتند: "نگو نمي‌خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان" ديگه گريه امان صحبت كردن بهش نمي‌داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. 📗 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💔هرجا حضرت زهرا باشند من هم انجا هستم...🥺 🔺️یکی دیگر از دوستانش میگفت بعد از شهادت علی ‌اورا در خواب دیدم احساس کردم صدای مداحی میاد .پرسیدم کجا هستی ❓ گفت: نمیدانم کجا هستم❗ گفتم: واقعا نمیدانی کجا هستی⁉️ گفت: 🔻نه هرجا زهرا باشند من هم انجا هستم...🔺️ 🕊️ 🕊️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📌 سید محمود با سربند یازهرا(س)آسمانی شد 🔹️ دوستی میگفت وقتی که عازم عملیات بودیم سید محمود رادیدم که بین سربندها دنبال یک سربند خاص می‌گشت ◇ به او گفتم : چرا اینقدر سربندها را زیر و رو میکنی ؟! یکی را بردار ◇ گفت: می خواهم سر بندی را که نام مادرم زهرا سلام الله علیها روی آن نوشته شده بردارم و به پیشانیم ببندم . ◇ وسط معرکه بالای سرش رسیدم ، فرمانده ی گردان که کنارم بود، گفت: دنبال چی می گردی؟ او شهید شده. ◇ گفتم : آخر اثر گلوله ای دربدنش نیست! ◇ گفت : پهلویش را نگاه کن. ◇ پهلویش را نگاه کردم، گلوله ی کالیبر پهلوی چپش راشکافته و به قلبش رسیده بود. یک طرف صورتش در اثر اصابت به زمین کبود شده بود و دستهایش پراز گل بودند . لبخندی زیبا روی لبانش بود. ◇ دستانم را اطراف پیشانی بندی که دور گردنش انداخته بود، حلقه کردم، نگاهم روی جملاتش ثابت ماند : یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) درآرزوی شهادت. ◇🕊️ شهید «سید محمود اسدي خانوكي»🕊️ يكم فروردين 1349 روز شهادت جده اش، در روستاي خانوك از توابع شهرستان زرند به دنيا آمد. ◇ دوره تحصيلي سطح يك اتمام- المعتين را در حوزه‌علميه گذراند. روحاني بود، به عنوان بسيجي‌ در جبهه حضور يافت. بيست‌و‌يكم دي 1365، روز شهادت جده اش حضرت زهرا سلام الله علیه در شلمچه براثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد. •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 eitaa.com/ShahidestanBrotoush