eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
✍استاد علیرضا پناهیان دوست‌ داشتن‌ آدم‌هاے ‌بزرگ، انسان ‌را بزرگ ‌مےڪند و دوست ‌داشتن آدم‌هاے‌ نورانے ‌به ‌انسان ‌نورانیت‌ مےدهد. اثر وضعے ‌محبوب، آنقدر زیاد است‌ ڪه‌ آدم ‌باید مراقب ‌باشد مبادا به‌ افراد بے‌ارزش‌ علاقه‌ پیدا ڪند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴خبر اشتباه درباره شهادت یکی از مسافران هواپیمای ماهان ♦️گفته میشود مطلبی که به نقل از المیادین و شهادت یکی از مسافران در حال انتشار است اشتباه ترجمه‌ای بوده و هنوز خبری درباره شهادت هیچکدام از مسافران منتشر نشده است 🔴 شبکه خبری المیادین اعلام کرد که «جنگنده‌ها» تعمداً اقدام به پرواز در نزدیکی هواپیمای مسافربری ایران کرده‌اند تا پدافند هوایی سوریه، هواپیمای ایرانی را به اشتباه ساقط کند.
🔴ارتش رژیم صهیونیستی: جنگنده های ما هواپیمای ایرانی را رهگیری نکرده اند ♦️ارتش رژیم صهیونیستی در واکنش به اخبار منتشر شده در خصوص رهگیری هواپیمای مسافربری ایران از سوی جنگنده های اسراییل اعلام کرد:جنگنده‌هایی که هواپیمای ایرانی را رهگیری کرده اسرائیلی نبوده اند.
🔴هواپیما مسافربری ایران به مقصد بیروت، روی خط مرزی مورد حمله قرار گرفته است/خلبان هواپیمای : جنگنده ها آمریکایی بودند ♦️ بر اساس اعلام خلبان هواپیمای خطوط هوایی ماهان، دوجنگنده ای که این هواپیما در آسمان سوریه تهدید کرده اند آمریکایی بوده اند. ♦️ در گفتگویی که خلبان هواپیمای ماهان با خلبانان دو جنگنده برای اعلام هشدار جهت رعایت فاصله ایمن داشته است آنها خود را آمریکایی معرفی کرده اند. ♦️ در صورت تایید نهایی انجام این اقدام از سوی جنگنده های امریکایی انتظار می رود در اولین گام، اقدامات دیپلماتیک و حقوقی به منظور اعلام اعتراض رسمی جمهوری اسلامی نسبت به راهزنی هوایی جنگنده های ارتش تروریست آمریکا و تهدید جان مسافران پرواز مسافری انجام شود.
😏اينا تا ديروز عزادار هواپیمای اوکراینی بودن و هشتگ اعدام نکنید ترند میکردن
🔴موقعیت فعلی پرواز ماهان در حال بازگشت از بیروت به تهران
⭕️ این چکاری بود خب؟ الان بیام بزنم ضربه مغزی ملایم بشین؟؟
همسر شهید برونسی وقتی دیوار خانه خراب شده بود: گفت: نگاه کن من از همون اول بچگی و ازهمون اول جوانی که تو روستا بودم☺️ هیچوقت نه رو پشت بام کسی رفتم🌺 نه ازدیوار کسی بالا رفتم🌺 نه هم به و کسی نگاه کردم حرفهای اخرش حواسم را جمع کرد الان هم میگم که تو اگه با سر وروی باز هم بخوای بری بیرون. اصلا کسی طرفت نگاه نمیکنه خیالتم راحت باشه هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمیشه چون من کسی نشدم یاد شهدا با صلوات🌹 برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک صفحه 65
ما تا ابد مدیون شما و امثالتون هستیم😔 🌹
سلام آقا دوباره عصرجمعه و دل بی قرار است جهان آشفته و بی اعتبار است گرفته در بغل زانوی غم را سر راهت یکی چشم انتظار است 🌤 اَلّلهُمَ عَجِّلْ لِوَلیکَ اَلْفَرَجْ🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 💛 این ماه تو را مےخواهم 🌾وسط زمزمہ و آه تورا مےخواهم 💛شهرمان پرشده ازظلم ڪجایے آقا 🌾شده بغضم غم جانڪاه تورا مےخواهم 💔 🌷
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_سوم 💠 صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، د
💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به تهران می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من آرامش شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، نذری که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت زیارت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد حضرت_زینب (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم حرم؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و اشکم بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»...
💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من ضریحش را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای عشقش بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌هاچ زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی ایران شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در صحن دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه حجابم را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را عاشقانه صدا می‌زد. 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان برادرانه‌اش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده سوریه؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای ایرانی هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴تیری که به سنگ خورد ‏ولی تصور کنید خدای نکرده پدافند سوریه هواپیمای مسافربری ماهان رو اشتباهی میزد واکنش سلبریتی ها و آمریکا پرستان داخلی چی بود؟ چقدر علیه حضور ایران در سوریه میگفتند و ... بدجوری تیرشون به سنگ خورد و مکروا و مکرالله *حجت نیکی ملکی* ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═ 💢 @BASIRAT_CYBERI💢 ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═
🔸تئوری «صبر استراتژیک» از حادثه نطنز خطرناک‌تر است 🚨آیا «خویشتن‌داری منفعلانه» پاسخ مناسبی به تهاجم دشمن است؟ 🔹️ عراقچی چهار روز پس از انفجار نطنز گفت : «هر حرکتی که ایران را در عرصه بین‌المللی به عنوان یک تهدید معرفی کند، بازی در زمین آمریکا است و نباید بهانه‌ای به آمریکا بدهیم.» 🔹️ این درحالی است که چنین موضع‌گیری‌هایی میتواند به دشمنان این پیام را بدهد که ایران در برابر هر شیطنت و خرابکاری در ماه‌های آینده هم سکوت خواهد کرد. این پیام خطرناک پس از انفجار در یکی از حساس ترین مراکز هسته‌ای کشور احتمالا پیامدهای ناگواری برای امنیت ملی ایران در پی دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🎥 به مناسبت ماجراجویی سگ‌ها برای شکار کبوتر میرسد با 313نفر ؛ تا سپیده‌دم امام می‌رسد،تا دم سحر مقاومت کنید... هرچه بیشتر دم تکان دهند، بیشتر در تیر رس ما قرار میگیرند ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═ 💢 @BASIRAT_CYBERI💢 ༺════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═════‌‌‌‌═
💢کانال دولت بهار برای تطهیر تئوریسین فتنه دست به کار شد 🔹🔸کانال دولت بهار رسانه «محمود احمدی نژاد» است اقدام به حمایت از «سعید حجاریان» کرد ♦️ریشه پوشش دادن تخلفات حجاریان توسط رسانه احمدی نژاد مشخص نیست اما به نظر می رسد پس از مصاحبه جنجالی احمدی نژاد با موضوع حمایت از برخی تولیدات مرتبط با فتنه ۸۸ حالا حمایت از حجاریان در کانال دولت بهار بسیار معنادار است ♦️کارشناسان فضای سیاسی مطرح می کنند که احمدی نژاد به دنبال نشان دادن تصویری شبه اصلاح طلب از خود است و سعی دارد بخشی از طرفداران این جریان سیاسی را با خود همراه کند ♦️اصلاح طلبان از جمله مخالفان جدی احمدی نژاد هستند و به نظر می رسد که تلاش کانال دولت بهار برای تطهیر تئوریسین فتنه از همین باب صورت گرفته است.
⭕️ سلبریتی خائن همون هایی هستند که تا دیروز داشتن هشتک اعدام نکنید را برای سه سارق مسلح انتشار می دادن اما حالا به دستور اربابان آمریکایی خود تبدیل به جانوران کر و لالی شده اند که هیچ صدایی از آنها شنیده نمی شه .
ما سوپر کماندوهای شما را مثل بز روی پاهایشان می‌نشانیم! شما زورتان به زنان و کودکان بی‌ گناه رسیده است! + دلیلی بهتر از این وجود ندارد که باید از روی زمین محو بشوید!
تجربه نشون داد اون همه گریه و زاری برای از طرف یه عده فقط بخاطر منافعشون در تضعیف حکومت بوده ولاغیر! لذا بی‌شرفِ وطن فروش😏