❌چرا حجاب داری خانم؟
✔️چون با ارزشم
❌یعنی چی!!
✔️یعنی عمومی نیستم
❌اگه خوشگل بودی حجاب نمیکردی حتماً یه چیزی کم داری
✔️آره بیعفتی و بیحیایی کم دارم
❌یعنی من بیعفتم..!؟
✔️اگه با عفت بودی نمیذاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن
❌کیا..!؟!
✔️همه مردا غیر از شوهرت
❌خب نگاه نکنن
✔️خب وقتی داری گدایی نگاهشونو میکنی چجوری ردت کنن؟
❌من واسه دل خودم خوشگل کردم..!!
✔️حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست؟
❌به اینش فکر نکرده بودم..!
✔️خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک میکنی؟
❌راستش نه کی حوصله داره آخه..!
✔️پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!!
❌داری عصبیم میکنی دختره امل
✔️من خودمو خوب پوشوندم تو مثل...
لباس پوشیدی پس به من نگو امل
❌خب مُده
✔️آخرین مُدت کَفَنه خانمی
❌هنوز جوونم بذار جوونی کنم فرصت دارم
✔️اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی؟
❌ینی جهنمی میشم؟! نهنه!
✔️یعنی واقعاً بیحجابی ارزش سوختن داره؟!
❌راستش نه
✔️پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بده
❌چطوری؟!
✔️با حجاب با حیا با عفت با خدا
❌چیکار کنم که بتونم؟!
✔️به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت
❌راستش چادر گرمه دست و پاگیره
✔️بگو آتش جهنم گرمتر است اگر میدانستند (تؤبه۵۱)
✔️دستو پا گیر بودنش حرف نداره
✔️نه میذاره پاهات کج بره
✔️نه دستات آلوده گناه شه
✔️خب خواهرم ؟
❌ینی خدا میبخشه؟
✔️إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً
✔️خدا همهی گناهان رو میبخشه
❌چقد مهربون، ولی آرزوهامو دوستامو... چیکار کنم؟
✔️الَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟
✔️آیا خدا برای بندهاش کافی نیست
✔️السلام علیک یا فاطمه معصومه
جونم به فدات خانم
برای دختران بی بابا 😔
روز ولادت خانوم،حضرت معصومه(س) است و این روزو به احترام ایشون، روز دختر میگن.
دلم می خواد این روز رو به دختران بی بابا تبریک بگم. دختر، عشق باباست. همه دنیا جمع بشن و به یه دختر تبریک بگن، اما تبریک بابا براش طعم دیگه ای داره. برای من و امثال من که مدتیه از شنیدن صدای پدر و دیدن چهره مهربونش محرومیم، روز دختر رنگ دیگه ای داره.
دل دخترای بی بابا این روزا بدجور گرفته. شاید بابا تا زنده بود روز دختر کادو هم برات نمیخرید، ولی نمیدونم چه حسابیه که اسم دختر و روز دختر، بدون تصور پدر بی معنا میشه.
دختر یعنی عشق بابا، دختر یعنی همدم بابا، دختر یعنی مونس بابا، یعنی نگران و دلواپس بابا. نگاه دختر با نگاه محبت آمیز پدر گره خورده، حتی اگه محبتش رو بروز نده.
امروز روز جشن واسه دختراس، ولی برای من و امثال من تنها چیزی که تداعی میشه یاد یه دختر بی بابا به نام رقیه امام حسینه. الان سومین سالیه که با اینکه سن و سالی ازم گذشته و خودم دو تا دختر دارم، روز دختر بدجور دلم میگیره و از رقیه یاد میکنم.
دخترای بی بابا! مثل همیشه دلمون رو قانع می کنیم به اینکه یه دختر سه ساله بی بابا هم وجود داشت. هرچند من و تو بی بابا هستیم، ولی هیچ وقت ماجرای بی بابا شدن ما به اندازه دردی که رقیه امام حسین(ع) کشید نخواهد بود.
به دنبال "شهادتی" است
که #برچسب گمنامی دارد😓
اما همه ی روزهای عمرش را
برای دیده شدن دست و پا زده است!!😔
"دردنیا گمنامے را تمرین کنیم"
پ.ن:
اگه گمنام باشیم مشتریمون حضرت زهرا(سلام الله علیها )هستن.🌱
ان شاءلله....
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#جاده زندگی ام...
بدجور به پیچ و خم افتاده!
دلم محتاج #نیم نگاهی از شماست.
#ای_شهید...
اجابت کن دل خسته ام
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
نوحه.mp3
7.14M
♦️دلم گرفته
♦️دوباره این شبا برا حرم گرفته....
#کربلایی_سیدمجید_بنی_فاطمه
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃
🌺
# یادآوری:
ثواب خواندن سوره مبارکه واقعه در شب جمعه
امام صادق (ع): هر کس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیبهای دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین (ع) دارد که دیگران با وی در آن شریک نیستند.
🌺 -----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت43
نمیخوام هیچی بشنوم...
هیچی!!
زنگ تلفن قطع میشود ودوباره مخاطب سمج شانسش را امتحان میکند.
عصبی اَه کشیده و بلندی میگویم و به اتاق فاطمه میروم.صفحه ی گوشیم روشن و خاموش میشود.نگاهم به شماره ناشناس میفتد...تماس را رد میکنم
"برو بابا ..."
کمتراز چندثانیه میگذرد که دوباره همان شماره روی صفحه ظاهرمیشود.
" اه!! چقدر سیرسش!"
بخش سبز روی صفحه را سمت تصویر تلفن میکشم
_ بله؟؟
_ سلام زن داداش!
باتردید میپرسم
_ اقا سجاد؟
_ بله خودم هستم...خوب هستید؟
دلم میخواهد فریاد بزنم خوب نیستم!!...اما اکتفا میکنم به یک کلمه
_ خوبم!!
_ میخوام ببینمتون!
متعجب درحالیکه دنبال جواب برای چندسوال میگردم جواب میدهم
_ چیزی شده؟؟
_ نه! اتفاق خاصی نیست...
" نیست؟ پس چرا صدایش میلرزید"
_ مطمئنید؟....من الان خونه خودتونم!
_ جدی؟؟؟.. تاپنج دقیقه دیگه میرسم
_ میشه یکم از کارتون رو بگید
_ نه!...میام میگم فعلا یا علی زن داداش
و پیش ازانکه جوابی بدم.بوق اِشغال در گوشم میپیچد...
"انقدر تعجب کرده بودم که وقت نشدبپرسم شمارمو ازکجااورده!!!"
بافکر اینکه الان میرسد به طبقه پایین میروم.حسین اقا با هیجان علی اصغرراکول کرده و درحیاط میدود. هرزگاهی هم ازکمردرد ناله میکند
به حیاط میروم و سلام نسبتا بلندی به پدرت میکنم.می ایستد و گرم بالبخند و تکان سرجوابم را میدهد.
زهراخانوم روی تخت نشسته و هندونه ی بزرگی را قاچ میدهد.مراکه میبیند میخندد و میگوید
_ بیا مادر!بیا شام حاضریه!!
گوشه لبم را بجای لبخندکج میکنم .فاطمه هم کنارش قالبهای کوچک پنیررا در پیش دستی میگذارد.
زنگ درخانه زده میشود.
_ من باز میکنم
این را درحالی میگویم که چادرم را روی سرم میندازم.
حتم دارم سجاد است.ولی باز میپرسم
_ کیه؟
_ منم !...
خودش است! دررا باز میکنم. چهره ی اشفته و موهای بهم ریخته...
وحشت زده میپرسم
_ چی شده؟
اهسته میگوید
_ هیچی!خیلی طبیعی برید تو خونه...
قلبم می ایستد.تنها چیزی که به ذهنم میرسد..
_ علی!!؟؟؟...علی چیزیش شده؟
دستی به لب و ریشش میکشد...
_ نه! برید ...
پاهایم را بسختی روی زمین میکشم و سعی میکنم عادی رفتار کنم. حسین اقا میپرسد
_ کیه بابا؟؟..
_ اقا سجاد!
و پشت بند حرفم سجاد وارد حیاط میشود.
سلام علیکی گرم میکند و سمت خانه میرود.باچشم اشاره میکند بیا ...
"پشت سرش برم که خیلی ضایع است!"
به اطراف نگاه میکنم...
چیزی به سرم میزند
_ مامان زهرا!؟...اب اوردید؟
فاطمه چپ چپ نگاهم میکند
_ اب بعد نون پنیر؟
_ خب پس شربت!
زهراخانوم میگوید
_ اره ! شربت ابلیمو میچسبه...بیا بشین برم درست کنم.
ازفرصت استفاده میکنم و سمت خانه میروم.
_ نه ! بزارید یکمم من دختری کنم واسه این خونه!
_ خداحفظت کنه !
درراهرو می ایستم و به هال سرک میکشم. سجاد روی مبل نشسته و پای چپش را بااسترس تکان میدهد
_ بیاید اینجا...
نگاهش درتاریکی برق میزند
بلند میشود و دنبالم به اشپزخانه می اید.یک پارچ از کابینت برمیدارم
_ من تاشربت درست میکنم کارتون رو بگید!
و بعد انگار که تازه متوجه چیزی شده باشم میپرسم
_ اصلن چرا نباید خانواده بفهمن؟
سمتم می اید، پارچ رااز دستم میگیرد و زل میزند به صورتم!! این اولین بار است که اینقدر راحت نگاهم میکند.
ادامه دارد...
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
[ #علی جانم...♡]
•┈••✾~🍃🌸🍃~✾••----•
مدح حیدر را همین جمله کفایت میکند
خنده اش حتی یهودی را هدایت میکند
•┈••✾~🍃🌸🍃~✾••----•
🔸طرح بزرگ ختم قرآن به صورت مجازی🔸
📝ثبت نام #ختم_قرآن در هر ماه #قمری
📌سلامتی و ظهور حضرت ولیعصر(عج) و نثار شهدای مدافع حرم و وطن
جزء ۱😊 👈شهید محسن حججی
جزء ۲😊👈
جزء ۳ 😊👈
جزء ۴ 😊👈
جزء ۵ 😊👈
جزء ۶😊 👈
جزء ۷ 😊👈
جزء ۸ 😊👈
جزء ۹😊 👈
جزء ۱۰😊👈
جزء ۱۱😊 👈
جزء ۱۲😊 👈
جزء ۱۳ 😊👈
جزء ۱۴😊 👈
جزء ۱۵ 😊👈 شهید خدارحم قدمیانفر
جزء ۱۶ 😊👈
جزء ۱۷😊 👈
جزء ۱۸😊 👈
جزء ۱۹😊 👈
جزء ۲۰ 😊👈
جزء ۲۱😊 👈شهیدان گمنام شهر دلبران
جزء ۲۲😊 👈
جزء ۲۳ 😊👈
جزء ۲۴ 😊👈
جزء ۲۵ 😊👈
جزء ۲۶ 😊👈شهید ثامنی راد
جزء ۲۷ 😊👈شهید سید جلال حسینی
جزء ۲۸ 😊👈شهدای جاویدالأثر
جزء ۲۹😊 👈شهید حمیدسیاهکالی مرادی
جزء ۳۰ 😊 👈شهید ابراهیم هادی
🌸لطفا جزء های مورد نظر خودتان را به آی دی زیر اعلام کنید🌸
🌹مهلت قرائت تا پایان ماه ذی القعده یعنی به تاریخ ۱۱ مرداد ماه می باشد🌹
@shahidgomnam313
#سلام_امام_مهربانم🌷
مهدی جان🌷
تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج 🌷
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات..
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
سلام علیکم
برای شرکت درختم فقط ایموجی های قلب زیر را بفرستید
@shahidgomnam_315
🌹صلوات های ختم شده🌹
🌹2400صلوات هدیه به صاحب الزمان🌹
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
ختم #صلوات برای سلامتی یوسف فاطمه (س)
❤️ 100👈 صلوات
💛 200👈 صلوات
💚 300👈 صلوات
💙 400👈 صلوات
💜 500👈 صلوات
💖 600👈 صلوات
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس، هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد، خدا گناهان او را در همان روز یا همان شب می آمرزد.»
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
سلام علیکم برای شرکت درختم فقط ایموجی های قلب زیر را بفرستید @shahidgomnam_315 🌹صلوات های ختم ش
#سلام_مهدی_جان💛
چقدراشک بریزم
زجدایی آقا....🌼🍃
من دلم💛تنگ شده تنگ
کجایی اقا. ....🌼🍃
همه دارندبه تنهایی من
می خندند. ..😔🌼🍃
به همه گفته ام این هفته
میایی آقا....🌼🍃
توفقط نازبکش
اخم کنی میمیرم 🌼🍃
یاروغمخوار من زار
شمایی آقا....💛🍃
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
🌸🍃
✅ سه شهید در یک قاب
🌺 تصویری دیده نشده از ابراهیم در کنار شهید کلهر و شهید علی اوسط
قرنهاست زمين انتظار مرداني اين چنين را مي کشد تا بيايند و کربلاي ايران را عاشقانه بسازند و زمينه ساز ظهور باشند.
آن مردان آمدند و رفتند ،فقط من و تو مانديم و از اين جريان چيزي نفهميديم.
شهيد آويني
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
👇اوقات شرعی👇
غروب آفتاب=۲۰:۲۴🌹
اذان مغرب=۲۰:۴۵🌹
نیشه شب شرعی=۰۰:۱۶🌹
۱۳۹۸/۴/۱۴ جمعه
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🔸طرح بزرگ ختم قرآن به صورت مجازی🔸
📝ثبت نام #ختم_قرآن در هر ماه #قمری
📌سلامتی و ظهور حضرت ولیعصر(عج) و نثار شهدای مدافع حرم و وطن
جزء ۱😊 👈شهید محسن حججی
جزء ۲😊👈
جزء ۳ 😊👈
جزء ۴ 😊👈
جزء ۵ 😊👈
جزء ۶😊 👈
جزء ۷ 😊👈
جزء ۸ 😊👈
جزء ۹😊 👈
جزء ۱۰😊👈
جزء ۱۱😊 👈
جزء ۱۲😊 👈
جزء ۱۳ 😊👈
جزء ۱۴😊 👈
جزء ۱۵ 😊👈 شهید خدارحم قدمیانفر
جزء ۱۶ 😊👈
جزء ۱۷😊 👈
جزء ۱۸😊 👈
جزء ۱۹😊 👈
جزء ۲۰ 😊👈
جزء ۲۱😊 👈شهیدان گمنام شهر دلبران
جزء ۲۲😊 👈شهید محمد رضا تورجی زاده
جزء ۲۳ 😊👈
جزء ۲۴ 😊👈
جزء ۲۵ 😊👈شهید علی جمشیدی
جزء ۲۶ 😊👈شهید ثامنی راد
جزء ۲۷ 😊👈شهید سید جلال حسینی
جزء ۲۸ 😊👈شهدای جاویدالأثر
جزء ۲۹😊 👈شهید حمیدسیاهکالی مرادی
جزء ۳۰ 😊 👈شهید ابراهیم هادی
🌸لطفا جزء های مورد نظر خودتان را به آی دی زیر اعلام کنید🌸
🌹مهلت قرائت تا پایان ماه ذی القعده یعنی به تاریخ ۱۱ مرداد ماه می باشد🌹
@shahidgomnam313
سلام علیکم
برای شرکت درختم فقط ایموجی های قلب زیر را بفرستید
@shahidgomnam_315
🌹صلوات های ختم شده🌹
🌹3700صلوات هدیه به صاحب الزمان🌹
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
ختم #صلوات برای سلامتی یوسف فاطمه (س)
❤️ 100👈 صلوات
💛 200👈 صلوات
💚 300👈 صلوات
💙 400👈 صلوات
💜 500👈 صلوات
💖 600👈 صلوات
✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس، هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد، خدا گناهان او را در همان روز یا همان شب می آمرزد.»
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت44
راستش...اولن حلال کنید من قایمکی شماره شمارو ظهر امروز از گوشی فاطمه پیدا کردم....دومن فکرکردم شاید بهتره اول بشما بگم!...شایدخود علی راضی تر باشه..
اسمت را که میگوید دستهایم میلرزد.
خیره به لبهایش منتظر میمانم
_ من خودم نمیدونم چجوری به مامان یا بابا بگم...حس کردم همسرازهمه نزدیک تره...
طاقتم تمام میشود
_ میشه سریع بگید ...
سرش را پایین میندازد.باانگشتان دستش بازی میکند...یکلحظه نگاهم میکند..."خدایا چرا گریه میکنه.."
لبهایش بهم میخورد!...چند جمله را بهم قطارمیکندکه فقط همین را میشنوم _...امروز..خبرررسید ...علی...شهید...
و کلمه اخرش را خودم میگویم
_ شد!
تمام بدنم یخ میزند.سرم گیج و مقابل چشمهایم سیاهی میرود.برای حفظ تعادل به کابینت ها تکیه میدهم. احساس میکنم چیزی دروجودم مرد!
نگاه اخرت!...جمله ی بی جوابت...
پاهایم تاب نمی اورد.روی زمین میفتم... میخندم و بعد مثل دیوانه ها خیره میشوم به نقطه ای دور...و دوباره میخندم...چیزی نمیفهمم...
" دروغ میگه!!...تو برمیگردی!!...مگ من چند وقت ....چندوقت ...تورو داشتمت.."
گفته بودی منتظر یک خبر باشم...
زیر لب با عجز میگویم
_ خیلی بدی...خیلی!
فضای سنگین و صدای گریه های بلند خواهرها و مادرت...
ونوای جگرسوزی که مدام در قلبم میپیچد! ..
این گل را به رسم هدیه
تقدیم نگاهت کردیم
حاشا اینکه از راه تو
حتی لحظه ای برگردیم...
یازینب..
..
چه عجیب که خرد شدم از رفتنت..
اما احساس غرور میکنم ازینکه همسرمن انتخاب شده بود!
جمعیت صلوات بلندی میفرستد و دوستانت یک به یک وارد میشوند...
همگی سربه زیر اشک میریزند..
نفراتی که اخر
ازهمه پشت سرشان می ایند...تورا روی شانه میکشند.
"دل دل میکنم علی !! دلم برای دیدن صورتت تنگ شده!" تورا برای من می آورند!در تابوتی که پرچم پرافتخار سه رنگ رویش را پوشانده.تاج گلی که دور تا دورش بسته شده ارام گرفته ای. اهسته تورا مقابلمان می گذارند. میگویند خانواده اش...محارمش نزدیک بیایند!
زیر بازوهای زهراخانوم را زینب و فاطمه گرفته اند.حسین اقا شوکه بی صدا اشک میریزد.علی اصغررا نیاوردند...سجاد زودترازهمه ما بالای سرت امده...ازگوشه ای میشنوم.
_ برادرش روشو باز کنه!
به طبعیت دنبالشان می ایم...نزدیک تو!
قابی که عکس سیاه و سفیدت دران خودنمایی میکند می آورند و بالای سرت میگذارند.نگاهت سمت من است! پراز لبخند!
ادامه دارد...
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت45
نمیفهمم چه میشود....
فقط نوا تمام ذهنم رادردست گرفته و نگاه بی تابم خیره است به تابوت تو! میخواهم فریاد بزنم خب باز کنید..مگه نمیبینید دارم دق میکنم!
پاهایم راروزی زمین میکشم و میروم کنار سجاد می ایستم.نگاه های عجیب اطرافیان ازارم میدهد...
چیزی نشده که!! فقط...
فقط تمام زندگیم رفته....
چیزی نشده...
فقط هستی من اینجا خوابیده...
مردی که براش جنگیدم...
چیزی نیست..
من خوبم!
فقط دیگه نفس نمیکشم!
همراز و همسفر من...
علی من!...
علی...
سجاد که کنارم زمزمه میکند
_ گریه کن زن داداش...توخودت نریز..
...
گریه کنم؟ چرا!!؟...بعد از بیست روز قراره ببینمش...
سرم گیج میرود.بی اراده تکانی میخورم که سجاد بااحتیاط چادرم را میگیرد و کمک میکند تا بنشینم...
درست بالای سر تو!
کف دستم را روی تابوت میکشم....
خم میشوم سمت جایی که میدانم صورتت قرار دارد..
_ علی؟...
لبهام رو روی همون قسمت میزارم...
چشمهایم را میبندم
_ عزیز ریحانه...؟...دلم برات تنگ شده بود!
سجاد کنارم میشیند
_ زن داداش اجازه بده...
سرم راکنار میکشم.دستش را که دراز میکند تا پارچه را کنار بزند.التماس میکنم
_ بزارید من اینکارو کنم...
سجاد نگاهش را میگرداند تااجازه بالاسری ها را ببیند...اجازه دادند!!
مادرت انقدر بی تاب است که گمان نمیرود بخواهد اینکاررا بکند...زینب و فاطمه هم سعی میکنند اورا ارام کنند.. خون دررگهایم منجمد میشود.لحظه ی دیدار...
پایان دلتنگی ها...
دستهایم میلرزد..گوشه پرچم را میگیرم و اهسته کنار میزنم.
نگاهم که به چهره ات می افتد.زمان می ایستد...
دورت کفن پیچیده اند..
سرت بین انبوهی پارچه سفید و پنبه است...
پنبه های کنار گونه و زیر گلویت هاله سرخ به خود گرفته...
ته ریشی که من باان هفتادو پنج روز زندگی کردم تقریبا کامل سوخته...
لبهایت ترک خورده و موهایت هنوز کمی گرد خاک رویش مانده.
دست راستم را دراز میکند و باسر انگشتانم اهسته روی لبهایت رالمس میکنم...
" اخ دلم برای لبخندت تنگ شده بود"
انقدر ارام خوابیده ای که میترسم بالمس کردنت شیرینی اش را بهم بزنم...دستم کشیده میشود سمت موهایت ..
اهسته نوازش میکنم
خم میشوم...انقدر نزدیک که نفسهایم چندتار از موهایت را تکان میدهد
_ دیدی اخر تهش چی شد!؟...
تورفتی و من...
بغضم را قورت میدهم...دستم را میکشم روی ته ریش سوخته ات...چقدر زبر شده.!
_ اروم بخواب...
سپردمت دست همون بی بی که بخاطرش پرپر شدی...
فقط...
فقط یادت نره روز محشر....
بانگاهت منو شفاعت کنی!
انگار خدا حرفهارا براین دیکته کرده.
صورتم را نزدیک تر می اورم ...گونه ام را روی پیشانی ات میگذارم...
_ هنوز گرمی علی!!...
جمله ای که پشت تلفن تاکید کرده بودی...
"هرچی شد گریه نکن...راضی نیستم!"
تلخ ترین لبخند زندگی ام را میزنم
_ گریه نمیکنم عزیزدلم...
ازمن راضی باش..
ازت راضی ام!
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت46
اسمع و افهم....
اسمع و افهم..
چه جمعیتی برای تشییع پیکر پاکت امده!
سجاد در چهارچوب عمیق قبر مینشیند و صورتت را به روی خاک میگذارد.
خم میشود و چیزی درگوشت میگوید...
بعد ازقبر بیرون می اید.چشمهایش قرمز است و محاسنش خاکی شده. برای بار اخر به صورتت نگاه میکنم...نیم رخت بمن است! لبخند میزنی..!!...برو خیالت تخت که من گریه نخواهم کرد!
برو علی ...برو دل کندم ...برو!!
این چندروز مدام قران و زیارت عاشورا خواندم و به حلقه ی عقیقی که تو برایم خریده ای و رویش دعا حک شده ،فوت کردم.
حلقه را از انگشتم بیرون میکشم و داخل قبر میندازم...مردی چهارشانه سنگ لحد را برمیدارد ....
یکدفعه میگویم
_ بزارید یبار دیگه ببینمش...
کمی کنار میکشد و من خیره به چهره ی سوخته و زخم شده ات زمزمه میکنم
_ راستی اون روز پشت تلفن یادم رفت بگم...
منم دوست دارم!
وسنگ لحد رامیگذارد...
زهرا خانوم باناخن اززیر چادر صورتش را خراش میدهد..
مردبیل را برمیدار،یک بسم الله میگوید و خاک میریزد...
باهربار خاک ریختن گویی مرا جای تو دفن میکند
چطور شد..که تاب اوردم تورا به خاک بسپارم!
باد چادرم را به بازی میگیرد...
چشمهایم پراز اشک میشود...و بلاخره یک قطره پلکم را خیس میکند...
_ ببخش علی! ... اینا اشک نیست...
ذره ذره جونمه...
نگاهم خیره میماند....
تداعی اخرین جمله ات...
_ میخواستم بگم دوست دارم ریحانه!
روی خاک میفتم...
#خداحافظ_همراز...
ادامه دارد...
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی