eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍂 ♥️ 🍂🌸 🌴می‌گفت: نزد خانم (سلام الله علیها) رو سفید باشی. شهادتت🌷 قبول باشد. خداوند برایت سهل و آسانی قرار دهد. به همراهت... خدا به همراهت. 🌴تابوت⚰ مدتی در خانه مستقر شد. هر کس با توجه به ارتباطش با ، به شیوه خود با شهید وداع کرد. همه وداع کردند جز 😔 🌴ساعت را پرسید: زمان اقامه نماز چه وقت است⁉️ نگاه‌ها با حیرت به سوی او چرخید و او در حیرت و تعجب بیشتر دیگران گفت: قبل از اقامه در کنار تابوت ظاهر نخواهم شد❌ شهدا اولین نماز بود. من  12 روز منتظر «علی» بودم، شما 10 دقیقه منتظر من بمانید تا نمازم📿 را بخوانم. ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا هستم!؟ خاطره بسیار جالب استاد در جمع اساتید ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
#رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند : «چیه نور چشمم؟ چر
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. درخانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم.! به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود،خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش را شنیدم : من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟« دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت : امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!‌شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد : دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری! نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیهالسالم را صدا میزدم.. و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد امیرالمؤمنین علیهالسالم بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : چیکار داری اینجا؟... ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ❌نشر بدون ذکر لینک کانال پیگرد الهی دارد❌ ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه از سمت چیزی که بهش حب داری،امکان ضربه مهلک‌ تری وجود داره مثل وهابیت که با طراحی انگلیس از دریچه‌ ی وارد شد و به دین ضربه زد ما انقلابیون هم نباید بذاریم مارکسیست‌ها با ژست عدالت‌خواهی و ضد امپریالیستی،گفتمان انقلابی‌گری رو دست بگیرند امثال علیزاده در حد انقلابی‌گری نیستن ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
⭕️ اینکه به زیر ۱۸ سال و بالای ۴۰ سال تعلق نمیگره یعنی : زیر ۱۸ سال بره دنبال دوست دختر،دوست پسر بازیش و بالای ۴۰ سال هم بره مقدمات کفن و دفنشو آماده کنه انشالله اون دنیا و غلمان نصیبشون بشه آقای پرزیدنت لازمه یادآوری کنم همسر شما موقع ازدواج ۱۴ سال داشت؟ 😏 ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
‏افسر نظامی در دوران رضا خان پهلوی ، برای تامین شیر تعدادی از توله سگهای خود دستور داده بود که شیر مادران لر را بیاورند!! 🔺این تفکر قلدر مابانه و توهین آمیز رو مقایسه کنید با این جمله حاج ‎: دست تمام لرها مخصوصا بسیجیان را می‌بوسم و افتخار می‌کنم نَسَب لُر دارم ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خاطرات یک شاهد عینی از بلایی که داعشی‌ها بر سر زنان ترکمن آوردند. ♦️شهر "تلعفر" واقع در استان نینوای عراق، اواسط سال 2014 میلادی به اشغال درآمد. جنایات این گروه تروریستی در حقّ اهالی که اغلب ترکمن بودند، به‌قدری دردناک بود که حتّی پس از سال‌ها روایت گوشه‌هایی از آن، هر شنونده‌ای را متأثّر می‌کند.😡 یادمان نرود!امنیت امروزمان را مدیون مکتب حاج قاسم و یارانش هستیم.. ‌ در آتش رفت و بی آسیب بیرون شد چو ابراهیم ولی گریان که یارب سوخت زهرا در پس ... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه‌ای نیست که از یاد تـــو غافل باشم.... این چه لرزیست که افتاد به دامان دلم؟!!😔 💔
دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند. و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، 🌷زیارت "شــ‌هــــــداء"🌷 میخوانیم. 🌱 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Shahidgomnam لینک کانال شهید گمنام👆☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هی تو پروانه من همچو شمع ام که ازرفتنت بسوزم .... بخوانیم ازروی ادب ومعرفت حمدی جهت شادی روح شهید گرامی و دست گیری وشفاعت این عزیزان برای خویش🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 واکنش قابل تامل مادر شهید الله کرم در مقابل زخم زبان‌ها
آدم باید بعد از مرگش هم ادامه داشته باشه، مثل حاج‌قاسم! 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 یادت برای همیشه جاویدان خواهد ماند🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨لبخند رضایتی که دولت رو لبامون میبینه جهانگیری: میزان رضایت مردم نسبت به عملکرد دولت بالا رفته 💬 سید حمید علیزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اغتشاش کن، پست دولتی بگیر!! 🔻مجرمان امنیتی ۸۸ که در دولت روحانی مدیرعامل شدند را بشناسید! 🔰محسن بیگلربیگی-امیر آریازند-محمدرضا فیاض زاهد-علی عرب مازار یزدی-میثم سعیدی-داود دشتبانی-نادره رضایی-حسین نیکخواه ابیانه
🚨اژه‌ای: در پرونده «حسین فریدون» سرنخ‌هایی از «طبری» دیده شد معاون اول قوه قضاییه: 🔹در سال ۹۷ وقتی سازمان اطلاعات سپاه به میدان آمد و با همکاری وزارت اطلاعات بررس‌های همه جانبه صورت گرفت مشخص شد یک ردپایی از آقای طبری وجود دارد؛ برای مثال در پرونده دانیال زاده ردپایی از طبری پیدا شد. 🔺در پرونده حسین فریدون هم سرنخ‌هایی از طبری دیده شد و موضوع بررسی شد و اولین اقدام این بود که ایشان از سمتش برکنار شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وحشت شبکه‌های ضدنظام از پهپادهای نظامی ایران! 🔻 حمله به اسرائیل آسان‌تر می‌شود
🔴سخنگوی دولت گفته اگر ما نبودیم وضع صد برابر خرابتر می‌شد! ♦️ شما زمان خودت از مدیریت اتوپایلوتی استفاده می‌کردی که در بهترین حالت وضعیت صفر داشت! چه برسه وضعیت هردمبیلی فعلی مدیریت دولتتان😒
🔴 تست موشک جدید دریایی ارتش در شمال اقیانوس هند ♦️ نیروی دریایی ارتش در تمرین رزم سطحی «شهدای دریادل رمضان» صبح امروز موشک‌های کروز دریایی برد کوتاه و برد بلند تولید وزارت دفاع را در محدوده شمال اقیانوس هند و دریای عمان با موفقیت شلیک کرد. 🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌱همهٔ آنچه همیشه می‌خواسته‌ایم آنجاست ... ” روزی ما در مقابل معبود خواهیم ایستاد و به ملاقات او خواهیم شتافت. آنجا می‌فهمیم که همهٔ آنچه همیشه می‌خواسته‌ایم خود خداست. و آنجا می‌فهمیم که تمام عمر باید به یاد این لحظه می‌زیسته‌ایم و برای این لحظه ظرفیت پیدا می‌کرده‌ایم. چرا که آنجا هر کسی را به‌قدر ظرفیتش از جرعهٔ وصال می‌چشانند و سرمست می‌کنند. ولی آنجا دیگر تأسف خوردن دیر خواهد بود. باید از قبل و سر سجادهٔ هر نماز، تمرین ملاقات می‌کردیم و توجه به دیدار می‌داشتیم. “ 🌱بخشی از کتاب " " اثر علیرضا پناهیان -------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147