eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
منطقه فتح المبین موقعیت شیار المهدی... و لاله هایی که به عشق دیدن امام زمانشان فدا شدند.... @shahidgomnam
آیه ای که در این دشت طنین انداز بود: إنا فتحنا لک فتحأ مبینا راوی می گوید:شهید میثمی برای اینکه وارد جنگ بشوند استخاره کردند و این آیه آمد و با دلی قرص به جنگ با بعثی ها شتافتند... و به همین جهت نام منطقه فتح المبین شده است. @Shahidgomnam
موقعیت فڪه... یادمان شهدای عملیات سیدالشهداء @shahidgomnam
منطقه دهلاویه موقعیت شهید چمران سنگر مشخص در تصویر محل شهادت شهید والا مقام دکتر چمران می باشد که با اصابت خمپاره ی ۶۰به درجه شهادت می رسند. @Shahidgomnam
@Shahidgomnam راز و نیاز شهید چمــــــــــــــــران با خداوند متعال پ.ن:کاش ذره اے شبیه ات بودم ای شهیـــــــــــد....
منطقه شلمچـــــــــــــــــــــ😭✋ـــــــــــــــــہ رمـــــــــــــــــز عملیات:یا زهــــــــ❤️ـــــــــــرا سلام الله @Shahidgomnam
شلمچه معبدگاه عاشقانیست که به عشق آقایشان حسیــــــــــــــــــــن (ع) به خط زدند و راه را به سوے حــــــــــــــرم باز کردند.... @shahidgomnam
شهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادت هنر مردان خداست... @Shahidgomnam
چند لحظه ی قبل مرز شلمچه و عراق.... فقط یک سلام تا اباعبدالله فاصله است😭✋ دعاگوی همه ی اعضای محترم هستیم @Shahidgomnam
چندین سال است تو این سو خفته اے و مادرت آن سوے دیگر چشــــــــم انتظار مانده... سلامتی همه ی مادران شهدا صلوات هدیه کنید. @Shahidgomnam
معراج الشهداء نوجوانانی که با دومتر قد رفتند و با نیم متر استخوان برگشتند... دعاگوی همه ی اعضا هستیم @Shahidgomnam
برای‌توهرڪس‌ڪه‌از سر گذشٺ نصیبش شَوَد بهترین سرگذشٺ سـَرِمن فـداے سرِتو حسین بہ عشقِ توعمرم‌سراسرگذشٺ #صبحتون_شهدایی🌺
جملۀ دختر یک #شهید_مدافع_حرم_مفقودالاثر😔 در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد👌🌹. مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمه‌ای در وصف رزمنده بنویسند. «فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.🍃 وی در وصف رزمنده نوشته است : ” اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد.”😭😭😭💔 @Shahidgomnam
#احتــرام رزمنده‌ی عراقی به عکـس #آقــا👌😊 #جانم_فدای_این_آقا❤️😍 @Shahidgomnam
تپش قلبـ💗 من امروز فقط #یادشماست کاش هر #صبح به رنگ رختان صبح شود. @Shahidgomnam
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #سلام_‌بر_‌ابراهیم °○❂ 🔻 قسمت #‌اول 🍀 زندگی‌ن
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ زندگی‌نامه؟ 💥 ابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید آیت‌الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می‌رفت. با این حال پدرش، مشهدی محمدحسین، به او علاقه‌ی خاصی داشت. او نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. 💥 ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی ‌را چشید. از آن‌جا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پیش برد. دوران دبستان را به مدرسه‌ی طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند. سال 1355 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال‌های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد. حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی ‌و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. 💥 در دوران پیروزی انقلاب، شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. ابراهیم در آن دوران همچون معلمی ‌فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی‌نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید و مردانه می‌ایستاد. مردانگی او را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده‌ی بازی‌دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌کند. 💥 در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند. سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه‌های باقی‌مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند، چرا که گمنامی ‌صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. 🍃🌹🍃 پایان قسمت دوم 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا امام زمان (عج) ، سلامتی رهبر معظم انقلاب و همچنین شادی روح امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات. --------------------•○◈❂ @shahidgomnam
محـال است!!! بہ خنده اش نگاه کنی و حال دلت عوض نشود... خندیدنش فرق دارد... از عمق وجودش میخندد از جایی ڪہ اسمش " #حَــــرمُ_الله " ست... #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری @Shahidgomnam
جاده زندگے ام... بدجور بہ پیچ و خم افتاده! دلم محتاج نیم نگاهے از شماست؛ #اے_شهــید اجابت ڪن دل خستہ ام را ... @Shahidgomnam
اسم رمان: من با تو نویسنده؛ لیلی سلطانی چند قسمت: ۷۱ قسمت با ما همـــراه باشیـــــن😊👇 @shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت ڪتاب 📙 رو گذاشتم تو 👜ڪیفم، نمیتونستم درس بخونم، تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم! 😟نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم، مشغول سالاد درست ڪردن شدم، مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت: _هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟ 😊 با تعجب 😳نگاهش ڪردم. _چیو نگفتم مامان؟ رو بہ روم ایستاد _قضیہ امین! بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش. _چہ قضیہ اے؟! 😕 +یعنے تو خبر نداشتے؟ _نمیفهمم چے میگے مامان! 😟 +قضیہ خواستگارے دیگہ! 😐 نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟! بہ زور گفتم: _چہ خواستگارے اے؟! +امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن، 💗قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید، با صداے امین جون میگرفت، مگہ دوستم نداشت؟ 😥مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود!😥😢 _هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! 😨 انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم 🔪 رو بریدم! اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ 💔شدہ بود، باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب! _ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟ 😕 _فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ! 😊 قلبم افتاد،شڪست،خورد شد!😒💔 لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم! حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم. _هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! 😟 چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم! _فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ! 😐 از مادر ڪے نزدیڪ تر؟! ساڪت رفتم سمت اتاقم، میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ! 😢 تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با... با ڪت و شلوار.... 😥 چقدر بهش میومد! نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،👀👀 نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم! این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم، سرڪلاس، موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ، من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ، بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد.... دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم😭😭 گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم: آخ قلبم...💔 🌺🍃ادامه دارد.... @Shahidgomnam
🌸🍃رمــان ... 🌸🍃 قسمت عصبے پاهام رو تڪون میدادم، چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد، بے حرف ماشین رو،🚙 روشن ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد! 🚗🚕🚙🚗 سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد.💨🚙 نفس عمیقے ڪشیدم، مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ 🌳 عمہ تو ڪرج، داشتم فرار میڪردم! 😣 اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم، تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست نداشتم خونہ باشم! 😐 دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم! 🙇♀ ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش🎼 دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام خستہ بشن! بے قرارے میڪردم، 😒عصبے میشدم، بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود ڪہ دست از سرم برنمیداشت! 😣 شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد 🌬بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با مهربونے گفت:😊 _هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد فقط خجالتم ڪم بود! 🙁 مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت: _اہ جمع ڪن بساط لوسے بازے رو دخترہ ے لوس!😄 اما باز چیزے نگفتم! برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد، دستش رو گذاشت روے پیشونیم! با نگرانے گفت: _هانیہ چقدر داغے! 😧 آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم: _چیزیم نیست حتما سرما خوردم! دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم: _شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟ 😣 بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد. دوبارہ شیشہ رو دادم پایین، نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم.😒 شهریار با تعجب😳 نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت! چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! 😕امروز عقد امین بود! من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم! 😐 پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟! 😣 با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے طپید! 💓😢 دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم هام رو بستم تا سرازیر نشن، این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود، برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش! مهم نبود جسم و روحم خفہ میشہ! 🌺🍃ادامه دارد... @Shahidgomnam
یادشان را گرامی میداریم با صلواتی بر محمد و آل محمد شهدای اقتدار😔✋ @Shahidgomnam
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 #خاطره_اے_از_شهید قبل از آنکه کارهای اعزامی حسین درست شود در هشتم آبان‌ماه با هم به بهشت رضا رفتیم. سر مزار شهید مصطفی عارفی دوست، همسرم از خاطره این شهید گفت🍃 می‌گفت #پیکرش را بعد از شهادت خودش عقب آورده بود تا از دست تروریست‌ها سالم بماند😔. به گفته حسین لباس‌هایش به #خون_شهید متبرک شده بود🌷 من و حسین همیشه نمازهای خودمان را دو نفره به جماعت می‌خواندیم☺️که آن روز هم قسمت شد و در بهشت رضا آخرین نماز جماعت دونفره را در پای مزار شهید مصطفی عارفی خواندیم...🌸 بعد از اتمام نماز هر دو با مزار شهید خلوت کردیم. موقع رفتن دیدم آقا حسین اشاره کرد به قبر دوستش و گفت: « آقا مصطفی حرف‌هایی که بهت زدم فقط یادت نرود.» من هم آن لحظه از او سؤال نکردم که شما چه خواهشی از شهید داشتی. فردایش دیدیم که به حسین زنگ زدند و کارهای اعزامی‌اش به صورت معجزه‌وار جور شد😳. #شب_شهادتش در آخرین تماس به من گفت برو سر قبر شهید مصطفی عارفی و از او تشکر کن🌹. گفتم: «برای چی؟» در جواب گفت: « چون حاجت من را داد.» بعد از شهادت آقا حسین متوجه شدم حاجتش چی بود.🕊 همسرم وصیتنامه کتبی نداشت ولی به من گفت موقع #شهادتم نگذار نامحرم صدای گریه‌ات را بشنود☝. صبوری را از حضرت زینب(س) بخواه و هر وقت دلـ❤ـت برای من تنگ شد برو در روضه‌های اهل بیت(ع) گریه کن.😭 شهید مدافـع حـرم حسیـن هریرے🌹🍃 #سالروزشهـادت😭🌷 @Shahidgomnam
هدایت شده از #مهدی_یار
4_6041796650664460645.mp3
3.95M
تقدیم به اعضای وفادارکانلمون حتما دانلود کنین لطفاتاآخرش گوش کنید خیلی زیباست👌 @Shahidgomnam