eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
❣همین که بر ایستاده ای ⇜یعنی تو را به حضور👤 طلبیده اند ❣همین که اشک هایت روان😭 میشود ⇜یعنی میکنند ❣همین که دست میگذاری بر مزارشان ⇜یعنی دستت را ❣همین که سبک میشوی از ناگفته های ⇜یعنی وجودت را خوانده اند👌 ❣همین که قول میدهی ⇜یعنی تو را به همرزمی👥 قبول کرده اند 🌺باور کن ،شهید 💞  که میان این شلوغی های دنیـ🌍ـا هنوز گوشه ی خلوتی برای دیدار داری.... @Shahidgomnam
👈نمیدونم اسم این کانال چی بود! 👈ادمینش کی بود؟ 👈چندتا عضو داشت؟ اما... ✌️دم همه شون گرم که تا آخر کانالو ترک نکردند✊ جون دادن،اما left ندادن...🌹 🕊🌷 @Shahidgomnam
1_67911719.mp3
12.65M
یه بقل خاطره دارم از حرم که همیشه جون گرفتم از همشون به های توغبطه میخورم که چقدر عقب ترم از همشون 😔 حاج حسین همت ... @Shahidgomnam
🌸🍃 ای شهید... نگاه به چهره پاک و مظلوم شما... همانند بارانی است که... بر این دل خسته و آلوده میبارد... در این دنیای وانفسا همین یاد شماست که نمےگذارد غبار گناه دل را سیاھ کند... @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ درشهرِ ڪوچڪـِـ خود گمنام بود... حالا دنیــــ🌏ـــــا او را می‌شناسد آری شهــــــادت با آدمی چنین میڪند هرچـه مشهورتـــ❤️ـــر ♥️ @Shahidgomnam
1_62673517.mp3
4.75M
🎤 🎵 خوش بحال شهدا که چشم به دنیا بستن ... 🌺🍃 @Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺 #بـــســـــــــــم_الـلــه_الـرحـمــن_الـرحـــیـــم 🌺🌺 🍂🍂 #عــــــاشـــــقــــانــــه_حــــــلال 🍂🍂 🍁🍁 #رمــــان_مـــدافـــع_عــــشـــــق 🍁🍁 ❤️❤️‌ #مـــذهــــبـــے_ــها_عاشـــــــــــــــقــتـــــرنـــد ❤️❤️ 🌸🍃 #محـــیا_ســــادات_هــــاشمے 🌸🍃
مدافع عشق/قسمت8 نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت میگشت.. میخواستم اخرای این سفرچندعڪس از توبگیرم... گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـےراثبت ڪنم... زمین پرفرازونشیب فڪه باپرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـےغریب راالقا میڪرد.. تپه های خاڪـے... و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـےازهمین تپه ها ونگاهت به سرخـےآسمان است. پشت بمن هستـےوزیرلب زمزمه میڪنـے: ازهرچه ڪه دم زدیم....آنهادیدند... آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت رابهم بزنم... اما... _ آقای هاشمـے..! توقع مرانداشتی...انهم درآن خلوت.. ازجامیپری!مےایستـےوزمانـےڪه رومیگردانـےسمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و... ازسراشیبـےاش پایین مےافتـے. سرجا خشڪم میزندافتاد!!!... پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدارازحنجره ام بیرون میڪشم... _ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!... یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم... میبینم پایین سراشیبـےدوزانو نشسته ای و گریه میڪنـے... تمام لباست خاڪـےاست... وبایڪ دست مچ دست دیگرت راگرفته ای... فڪرخنده داری میڪنم یعنی ازدردگریه میکنه!! اما...تو... حتمن اشڪهایت ازسربهانه نیست...علت دارد...علتـےڪه بعدها آن رامیفهمم... سعـےمیڪنم آهسته ازتپه پایین بیایم ڪه متوجه وبسرعت بلند میشوی... قصدرفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم.. هنوزکمی میلنگد... تمام جرئتم راجمع میڪنم وبلند صدایت میڪنم... _ اقای هاشمی....اقا سید... یکلحظه نرید... تروخدا... باور ڪنید من!....نمیخواستم ڪه دوباره.... دستتون طوریش شد؟؟... اقای هاشمی باشمام... اماتو بدون توجه سعـےڪردی جای راه رفتن،بدوی!...تازودتراز شر من راحت شوی... محڪم به پیشانـےمیڪوبم... یعنیا خرابکارترازتوهست عاخه؟؟؟ چقدعاخه بےعرضههههه انقدرنگاهت میڪنم ڪه در چهارچوب نگاه من گم میشوی... چقدرعجیبـے... یانه... تودرستی.. ما انقدر به غلطهاعادت کردیم که... دراصل چقدر من عجیبم.... ادامه دارد... . نویسنده این رمان: محیا سادات هاشمی