.
نمیدانم
میدانید یا نه..؟
ولی دلمان تنگ شده
اگر وقت ڪردید
به خوابمان بیایـد..!
شاید آرام شود
این دل ما ڪه هر شب
سراغتان را میگیرد
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت 18
پشتت را میکنی تا بروی که بازوات را میگیرم
یه لحظه صدای جمعیت اطراف ما خاموش میشود
تمام نگاهوها سمت ما میچرخد تو بهت زده بر میگردی و نگاهم میکنی نگاهت سرار سوال است که
_چرا این کارو کردی؟ابروم رفت!
دوستانت نزدیک می ایند و کم کم پیچ پیچ بین طلاب راه می افتد
هنوز بازوات محکم گرفته ام
نگاهت میلرزد ... از اشک؟ نمیدانم فقط سرت را پایین می اندازی دیگر کار از کار گذشته چیزی را دیده اند که نباید!
لبهایت و پشت بندش صدایت میلرزد_چیزی نیست!... خانوممه
لبخند پیروزی روی لبهایم مینشیند موفق شدم !
همان پسری که به گمانم اسمش رضا بود جلو میپرد:
_چی داداش؟زن؟کی گرفتی ما بی خبریم؟
کلافه سعی میکنی عادی به نظر بیایی؛
_بعدن شیرینی شو میدم...
یکی میپراند :
_اگه زنته چرادر میری
عصبی دنبال صدا میگردی و جواب میدهی:
_چون حوزه حرمت داره نمیتونم بچسبم به خانومم
این را میگویی مچ دستم را محکمدر دست میگیری به دنبال خود میکشی
جمع را شکاف میدهی و تقریبا به حالت دو از حوزه دور میشوی و من هم به دنبالت...
نگاه های سنگین را خیره به حالتمان احساس میکنم..
به یک کوچه میرسیم می ایستی و مرا داخل ان هل میدهی و به سمتم میایی
خشم از نگاهت میبارد میترسم و چند قدم به عقب بر میدارم
_خوب شد!...راحت شدی؟...ممنونم از دسته گلت ... البته این نه (به دسته گلم اشاره میکنی )اونیو میگم که اب دادی
_مگه چیکار کردم؟
_هیچی...!دنبالم نیا تا هوا تاریک نشده برو خونه
به تمسخر میخندم
_هه مگه. مهمه برات تو تاریکی برم یا نه؟
جامی خوری... توقع این جواب را نداشتی
_نه مهمنیطت ..هیچ وقت مهم نمیشه هیچ وقت
و به سرعت میدوی و از کوچه خرج میشوی..
دوستت دارم و تمام غرورم را خرج رابطه میکنم
چون این احساس فرق دارد ....
بندی است که هرچه در ان بیشتر گره میخورم ازاد تر میشوم
فقط نگرانم....
نکنه دیر شود .... هشتاد و پنج روز مانده ....
ادامه دارد ....
نویسنده این رمان :
محیا سادات هاشمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحنه ایی زیبا از گنبد حضرت علی(ع)
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
بعد از نثار "جان" تنها یک "نام"
برایش باقی ماند
به آن هم راضی نشد؛
#گمنام همانند #مادر
#خوشا_گمنامی
#حضرت_زهرا_گمنام_میخرد
#شادی_روح_شهدا_گمنام_صلوات
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
4_169858844090958100.mp3
6.76M
🎙هنوزم شهیدا رو میارن
دلای شکسته بی شمارند
چه سخته مادری چشمش
به در باشه چه سخته از
عزیزش بی خبر باشه . . .
💢مداح: #میثم_مطیعی
#تقدیم_به_شهیدمحمدجنتی
#خوش_آمدی_فرمانده
#حاج_حیدرازبقیه_شهداچه_خبر😭
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
1_72240267.mp3
8.55M
▪️حاج میثم مطیعی /من بقیعم همون زمین پرستاره (واحد)
◾️8شوال سالروز تخریب بقیع بدست وهابیت ملعون
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق /قسمت19
همانطورڪه باقدمهای بلند سمتت می آیم زیر لب ریز میخندم.می ایستےوسوار موتور میشوی... هنوزمتوجه حضور من نشده ای.من هم بی معطلی و باسرعت روی ترڪ موتورت میپرم و دستهایم را روی شانه هایت میگذارم.شوڪه میشوی و به جلو میپری.سر میگردانی و بمن نگاه میکنے!سرڪج میکنم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم!
_ سلام اقا!..چرا راه نمیفتی!؟
_ چی!!!...تو!...کجا برم!
_ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه
_ برسونمت؟؟؟
_ چیه خب!تنها برم؟
_ لطفا پیاده شو...قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.!
_ چراپیاده شم؟...یعنی تن...
_ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟
_ بعله!
پوزخندی میزنی
_ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے..
عصبـے پیاده میشوم.
_ نه!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر!
این رامیگویم و بحالت دو ازت دور میشوم.
خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچه میدانم دنبالم نمےآیـے...
به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم...
به دیوار تڪیه میدهم و ازعمق دل قطرات اشڪم رارها میڪنم.
دستهایم را روی صورتم میگذارم،صدای هق هق درکوچه میپیچد.
چنددقیقه ای بهمان حال گذشت که صدایـےمنوخطاب کرد:
_ خانومی چی شده نبینم اشکاتو!
دستم رااز روی صورتم برمیدارم،پلک هایم رااز اشک پاک و بسمت راست نگاه میکنم.پسرغریبه قد بلند و هیکلے باتیپ اسپرت که دستهایش رادرجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند.
_ این وقت صبح؟؟..تنها!؟...قضیه چیه ها!
و بعد چشمک میزند!
گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم می آید...
_ خیلےنمیخوره چادری باشی!
و به سرم اشاره میکند.دستم رابی اراده بالا میبرم.روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود.بسرعت روسری را جلو میکشم ،برمیگردم ازکوچه بیرون بروم که ازپشت کیفم رامیگردومیکشد.ترس به جانم مےافتد...
_ اقا ول کن!
_ ول کنم کجا بری خوشگله!؟
سعی میکنم نگاهم رااز نگاهش بدزدم.قلبم درسینه میکوبد.کیفم رامیکشم اما او محکم نگهش میدارد.
نفسهایم هرلحظه ازترس تندتر میشود.دسته کیفم رامیگیرم و محکم ترنگهش میدارم که او دست میندازد به چادرم ومرا سمت خود میکشد.ڪش چادرم پاره میشود و چادر ازسرم به روی شانه هایم لیز میخورد.ازترس زبانم بنده می آیدو تنم به رعشه مےافتد.نگاهش میکنم لبخند کثیفش حالم رابهم میریزد.پاهایم سست شده و توان فرار ندارم.یڪ
دستش رادرجیبش میکند.
_ کیفتو بده به عمو.
و درادامه جمله اش چاقوی کوچکی از جیبش بیرون مےآورد و بافاصله سمتم میگیرد.دیگر تلاش بےفایده است.دسته کیفم را ول میکنم ،باتمام توان پاهایم قصد دویدن میکنم که دستم به لبه چاقو اش گیر میکند و عمیق میبرد.بےتوجه به زخم ،با دست سالمم چادرم را روی سرم میکشم، نگه میدارم و میدوم.میدانم تعقیبم نمیکند !به خواسته اش رسیده! همانطور که باقدمهای بلند وسریع ازکوچه دور میشوم به دستم نگاه میکنم که تقریبا تمام ساق تا مچ عمیق بریده...تازه احساس درد میکنم!شاید ترس تابحال مقاومت میکرد.بعداز پنج دقیقه دویدن پاهایم رو به سستےمیرود.قلبم طوری میکوبد که هرلحظه احساس میکنم ممکن است برای همیشه بایستد!به زمین و پشت سرم نگاه میکنم.رد خون طوریست که گویـےسربریده گاو را بدنبال میکشی! بادیدن خون و فکر به دستم ضعف غالب میشود و قدمهایم کندتر!دست سالمم رابه دیوار خیابان تکیه میدهم و خودم رابزور بجلو میکشم.چادرم دوباره ازسرم میفتد.یڪ لحظه چهره علےاڪبر به ذهنم میدود..
" اگر تو منو رسونده بودی ...الان من..."
باحرص دندانهایم راروی هم فشار میدهم.حس میکنم ازتو بدم میاید!!
یعنی ممکن است!؟...
به کوچه تان میرسم.چشمهایم تار میشود...چقد تاخانه مانده!؟...زانوهایم خم میشود.بزور خودم را نگه میدارم.چشمهایم راریز میکنم..... یعنی هنوز نرفتی!!
ازدور میبینمت که مقابل درب خانه تان باموتور ایستاده ای.میخواهم صدایت کنم اما نفس درگلو حبس میشود.خفگی به سینه ام چنگ میزند و بادوزانو روی زمین میفتم.میبینم که نگاهت سمت من میچرخدویکدفعه صدای فریاد"یاحسینِ" تو! سمتم میدوی ومن باچشم صدایت میکنم..
بمن میرسی و خودت راروی زمین میندازی.گ
وشهایم درست نمیشنودکلماتت راگنگ ونیمه میشنوم..
_ یاجد سادات!...ر...ریحانهه...یاحسین...مامااااان...مااامااان...بیاااا..زنم...ز..زنمممم...
چشمهایم راروی صورتت حرکت میدهم..
" داری گریه میکنی!؟"
ادامه دارد....
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
🍃💕
#تبادلانه✌️
ســـــــلام و درود بـــر ڪاربران جدید😉
و ڪاربران قدیـــم و ڪاربرانے ڪه لحظه به لحظهـ به جــــمع کانال #شهید_گمنام
افـــزوده مےشوند🎈🎈🎈
اینجـــا قـــاره ای از قاره هاے
مجـــازے تحت عنوان #ایتــــاست
بنــــابراین برای انجـــام امور بین المللے آن، از جمــــله ارتباط بــــا سایر نقاط این قاره😉
نـــــیازمنـــد سفــــیر یا سفـــیران
#پـــرفکتے هستیم تــــا همگـــان را با خــود آشنا ڪنیم✌️
بنابـــراین هـــر #سفــــیر محتــرم یا محترمهـ
با همراه ڪردن 3 نفـــر دیگـــر با خود و افزودن آنهــا به ڪانال #شهید_گمنام
مــعرفے مــا را در ایــن قاره پنهـــاور
#عهـــده_دار شود🎀
مــا نیز در راستاے احتــرام بهـ آسایش شمــا #تــــــبادلات خــود را در سیـــرے نزولے
قرار مےدهیم✌️✌️✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره عجیب یک سرباز سوری مسیحی که بدست
🌷شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 شیعه شد!!!!!
✅پیشنهاد دانلود
#بقیع #حجاب #تلنگر
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
دل من گم شد، اگر پیدا شد؛
بسپارید امانات رضا...
و اگر از تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا...
همه گفتند محال است ولی...
دلخوشم من به محالات رضا......
آقاجان از راه خیلی دور...سلام❤️💔
دلتنگ حرم💚
#بقیع #حدیث #حجاب
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
روضه خون میگفت وقتےمسافر مدینه اے، از هواپیما ڪ زمینو نگاه ڪنے، همه جا روشنه ..
حرم و بارگاه پیامبر (ص) چراغونےِ و روشنِ روشن ..
بجز یه نقطه، بقیع!
ڪ تاریڪه ... تاریڪِ تاریڪِ ...💔
سالروز ۹۷ سالگی تخریب بقیع....💔😞
#تلنگر #بقیع #حجاب
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
کاش روزی بنويسند به بقيع
یک فراخوان کمک!، طرح احداث ضريح❤️
کاش روزی بنويسند به بقيع
مهدی فاطمه(عج) آيد به تماشای ضريح❤️
_______
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌹
___
دو غم به دلش ماند حضرت مادر...
کفن برای حسین و
حرم برای حسن💔
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلسه دوم دوره انسان مصلح
#انسان_مصلح
#جلسه_دوم
#استاد_علی_تقوی
مرکز تخصصی واجب فراموش شده
@aamerin_ir
@hekayate_deldadegi
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
جلسه دوم دوره انسان مصلح #انسان_مصلح #جلسه_دوم #استاد_علی_تقوی مرکز تخصصی واجب فراموش شده @aamerin
"سلام علیکم"
بزرگواران این فایلارو گوش دادین؟ برام خیلی مهمه نظرتونو بگین حالا جلسات بعدیشون کامل تر و قشنگ ترم هست لطفا همکاری کنین ممنون
مرا با پای تن که نه
با پای دل آوردند
خود نیامدم
که آوردندم ...
به یاد"آقا ابراهیم هادی" و اعضای کانالشون
به یاد تمام دلهایی که اینجا هستند
#التماس_دعا
#این_بدن_محب_مولا_بود
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🍃🌹🍃
"شهید محمد جنتی با نام جهادی حاج حیدر و معروف به «فرمانده حیدر»" بیش از یک سال "فرمانده رزمندگان مدافع حرم پاکستانی(تیپ زینبیون(سلام الله علیها))" پیش از آن نیز مدتی "فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون(علیه السّلام) سوریه" بود. "این شهید" اهل روستای "دیزج خلیل" از توابع شهرستان "شبستر" در استان آذربایجان شرقی بود. او نوزدهمین "شهید مدافع حرم" استان آذربایجان شرقی است. او سال 92 راهی سوریه شد و حدود چهارسال در جبهه مقاومت سوریه و عراق حضور فعال داشت. جزو اولین مستشارانی بود که برای مقابله با تروریستهای تکفیری وارد جبهه شد و در مناطق مختلفی از جمله دمشق، حلب، حما و ...حضور داشت و چندین بار در درگیری با تروریستها مجروح شده بود.
محمد جنتی نهایتا در 16 فروردین 96 در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد. پیکر مطهر او در منطقه ماند.حالا بعد از گذشت 2 سال طی عملیات تفحص "پیکر شهدای مدافع حرم" در مناطق سوریه، "پیکر این شهید" نیز کشف شده و به کشور بازگشته است. هویت "پیکر او" از طریق آزمایش DNA شناسایی شده است.
سپس "پیکر مطهر شهید جنتی" برای برگزاری مراسم در "مسجد حجت(عج)" به این مسجد منتقل شد.
مراسم تشییع "پیکر شهید جنتی" در روز پنجشنبه، 23 خرداد از ساعت 9 صبح از مقابل "مسجد حجت(ع)" واقع در خیابان پیروزی، خیابان زینتی افخم، میدان سرآسیاب آغاز میشود. او در یادمان شهید واقع در "قطعه 26 گلزار شهدا" به خاک سپرده میشود.
مراسم وداع دیگری با پیکر مطهر این شهید تازه تفحص شده، امشب؛ بعد از نماز مغرب و عشا در "مسجد حجت(ع)" واقع در خیابان پیروزی، خیابان زینتی افخم، میدان سرآسیاب با حضور عموم مردم برگزار میشود.
📚منبع: خبرگزاری تسنیم
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#حضرتعشقسلام✋
ازڪُنجِ این دلِ تاریڪخود حسین
گفتم سلام و این دل من رو براه شد
#صلےاللهعلیڪیااباعبداللهالحسیـــنع♥️
#التماسدعا 🌈
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💞🌿
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#حسیــــنجانم🌹.•°
ڪشتینوحڪہنشدمنتظرهیچ ڪسی
اینحسیناستڪہباخودهمہراخواهدبُرد
#اربابشدےڪہروبہهرڪسنزنم♥️
#التماسدعا 🌈
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🌸🍃
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#خاطرات_شهید
✍ شهیدے که صورتش زیبا سیرتش زیباتر بود...
به قمرفاطمیون شهرت داشت یکے از شروط عقدش این بود که مدافع حرم باقے بماند.
#کلام_شهیدحسین_هریری: من حاضرم مثل علی اکبرِ امام حسین اِرباً اِربا بشم ولی ناموس شیعه حفظ بشه.
آخرشم این شهید درحال خنثی کردن بمب بود که منفجر شد و قسمتی از بدنش تیکه تیکه شد.
#شهید_حسین_هریری 🌷
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🔰 چقدر به ظهر مانده؟
🔸یکی ازنوههای امام(ره) نقل میکند:
شب آخر که در حالت بیهوشی بودند، یکی از دکترها رفت بالای سرشان و گفت برای اینکه آقا را شاید به وسیله نماز بشود به هوش بیاورد،
گفت: آقا، وقت نمازه.
همین که گفت وقت نمازه، آقا به هوش آمدند و نمازشان را با اشاره دست خواندند.
🔸از صبح آن روز هم مرتب از ما سؤال می کردند که چقدر به ظهر مانده، چون خودشان ساعت دم دستشان نبود و آن قدرت را نداشتند که به ساعت نگاه کنند. یک ربع به یک ربع از ما می پرسیدند، نه به خاطر اینکه نمازشان قضا نشود، به خاطر اینکه نماز را اول وقت بخوانند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی، جلد ۱ ، صفحه ۳۳۱
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
1_72320604.mp3
9.88M
#آهنگ_مهدوی🎼
#یااباصالحپسکیمیآیی؟؟
یا اباصالح پس کی می آیی...
کو هم زبانی،دریغ از یک کبوتر نامه رسانی....
تا که نویسم نامه بهر یار جانی...
آخر گلم تو نور قلب و چشم مانی بده امانی....
🎤با نوای:
#حاج_مجتبی_رمضانی
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖
✿💕لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💕✿
🌺ظهور امام زمان(عج) #صلوات
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147