✨
گفتم بمان ...
گفت نمے شود ...
گفتم چرا ؟ ...
گفت ناموس چه مے شود ؟! ...
گفتم بچه ها ...
گفت بزرگ مے شوند ... مثل تو قوی ...
اشک در چشمانم جوشید ...
گفتم همه ے این ها به کنار ... دل من چه مے شود ؟ ...
لحظه ای تردید کرد و چشمانش خیس شد ...
آرام گفت من کنارت هستم ... هرچند خون می شود ..
رفت و دیگر هیچ نمے شود ...
شهدا منتظرند ...
بعد آن ها چه مے شود ؟...
@shahidgomnam
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
°|🎈
°| #دمــــــــی_با_خاطـــــرات…
……"بسیجی هرکجا برود جریان ساز میشود
حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی!" خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول
آشپزخانه كرده بودندش.
……ماه رمضان آمده بود و او گفته بود
هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری
بهش ميرساند.
……ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادنها
به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود.
……او هم سرضرب خودش را رسانده بود
و دستور داده بود همهی سربازها به
……خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب
به خوردشان داده بود كه " سربازها را چه به روزه گرفتن ! "
……و ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت
بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
……با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز
شستند و با روغن موزاييكها را برق
انداختند و منتظر شدند.
……براي اولين بار خدا خدا ميكردند
سرلشكر ناجی سر برسد.
……ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه
مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد.
……ولی اولين قدم را كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود
كه كارش به بيمارستان كشيد.
……پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست
چند صباحی توی بيمارستان بماند.
……تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال
راحت روزه گرفتند
°| #شهید_محمدابراهیم_همت
°°
°°
--------------------------------
@Shahidgomnam
#امام_حسین❤️
🍃🌸🍃نان ما نان حسینےست فدایَت بشوم ☺️☝️
🍃🌸🍃پدر ڪارگرم بر تو ارادت دارد😌👌
@Shahidgomnam