eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
922 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهــیدحــسـین معزغـلامي
ممنون رفقا که این شبها بیادما واعضای کانال هستید🌺التماس دعا
بخوانیم دعای فرج برای سلامتی وظهور امام زمان و هدیه به شهید حسین معزغلامی 🙏🌹 @shahidhosseinmoezgholami
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوحه ویژه اینستاگرام دردا که پیر گشتم...🖤 🎧 حاج محمود کریمی @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز چهاردهم چله دعای توسل به نیت شهید بهنام محمدی وشهیدابراهیم هادی دعاخوانده شود🌺هدیه به حضرت زهرا(س) 1.به نیت فرج و سلامتی آقا امام زمان عج 🌸وهدیه به شهدای گمنام 2.به نیت شفای کامل بیماران🌺 3.به نیت اولاددارشدن بی اولادها💐 4.به نیت عاقبت بخیری وازدواج جوانها🌼 5.به نیت برآورده شدن حاجات حاجتمندان🌻 داشتید خوشحال میشیم اطلاع بدید @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
روز چهاردهم چله دعای توسل به نیت شهید بهنام محمدی وشهیدابراهیم هادی دعاخوانده شود🌺هدیه به حضرت زهرا(
زندگینامه وخاطرات شهید بهنام محمدی👇👇👇 شهریور ۵۹ وقتی شایعه حمله عراق به خرمشهر رنگ واقعیت به خودش گرفت مردان خانواده‌ها ماندند و زن ها و بچه‌ها را به شهر دیگر فرستادند. خانواده بهنام محمدی هم جزو همان خیلی‌ها بودند اما بهنام ۱۲ ساله می‌خواست بماند. از مادر اصرار به رفتن و از بهنام اصرار به ماندن. مادر می‌گفت مگه تو چند سالته که می خوای بمونی خرمشهر وسط توپ و تانک! اما مرغ بهنام یک پا داشت و می‌گفت مثلاً پسر کشتی گیر داری ها!‌ بهنام ماند. آن اوایل و شب‌های بمباران که خرمشهر در تاریکی فرو می‌رفت، مسئولیت تقسیم فانوس‌ها را به او دادند و کمی که گذشت دیدند این پسر بچه با آن قد و قواره، یلی هست برای خودش. بهنام زبر و زرنگ بود. از طرفی هم ریزه میزه بود و اصلاً بهش نمی‌خورد که بخواهد رزمنده باشد. مدافعان خرمشهر از این ویژگی بهنام استفاده کردند و اینطور شد که او شد مأمور شناسایی. چطور و چرایش هم شنیدنی است. محسن راستانی» از مدافعان خرمشهر بود و مثل خیلی از جوان‌ها پای کار دفاع از وطن. او خاطرات بهنام را از آن قسمت جالبش یعنی خاطرات شناسایی روایت می‌کند؛ «به بهنام آموزش‌هایی را برای کسب اطلاعات از دشمن داده بودند و یک طورهایی اطلاعات چی مدافعان خرمشهری بود و استعداد عجیبی هم در این کار داشت. به زبان عربی هم تسلط کامل داشت. دفترچه یادداشتی داشت و آن را جاساز کرده بود. وقتی برای شناسایی به کوچه پسکوچه های خرمشهر می‌رفت، نشانی خانه‌هایی که عراقی‌ها در آن کمین کرده بودند را در دفتر می‌نوشت و کروکی‌اش را می‌داد دست رزمنده‌ها. البته بهنام همیشه از دل شهر برای مدافعان خرمشهری غنایم هم جمع می‌کرد. وقتی برگه شناسایی و غنایم را به فرمانده تحویل می‌داد، اول یک نارنجک، سهم خودش را از غنایم برمی داشت، بعد بقیه را به فرمانده می‌داد.» @shahidhosseinmoezgholami
اما راهکارهای بهنام ۱۲ ساله برای شناسایی شنیدنی است. محسن راستانی برایمان می‌گوید: «بهنام سر و صورت و لباس‌هایش را خاکی می‌کرد. خودش را به فاز گریه می‌زد. در کوچه‌های خرمشهر با گریه راه می‌افتاد و نوای امی.. امی سر می‌داد و اینطور وانمود می‌کرد که مادرش را گم کرده و دنبال خانواده‌اش می‌گردد. عراقی‌ها هم که با یک بچه نق نقو کاری نداشتند. حتی به مخیله‌شان هم نمی‌گنجید که یک پسربچه با این قد و قواره کوچک، برای شناسایی آمده باشد. اینطوری بود که بهنام با زیرکی هر چه تمام هر بار نقاطی از شهر که عراقی‌ها در آن نفوذ کرده بودند را شناسایی می‌کرد و دست پر بر می‌گشت.» آن زمان وقتی بعثی‌ها به خرمشهر حمله کردند و در بعضی از محله‌ها پیشروی کردند، سربازان بعثی در برخی خانه‌های اهالی خرمشهر که خالی از سکنه شده بود یا در حال استراحت بودند یا کمین کرده بودند. یادم هست یک بار بهنام از شناسایی برگشت و وقتی از شگردش گفت همه ما از این خلاقیت و جسارتش کلی خندیدیم. بهنام دوباره از شگرد گم شدن و لباس‌های خاکی استفاده کرده بود اما این بار خودش را به کر و لالی هم زده بود. بهنام از گمراه کردن سربازهای بعثی گفت. از اینکه واقعاً فکر کرده بودند او ناشنوا است. اما باز هم قسمت طنز ماجرا، آنجا بود که از غفلت بعثی‌ها استفاده کرده و چند فشنگ و کنسرو هم برداشته بود و فلنگ را بسته بود.» این روایت بخشی دیگری از خاطرات محسن راستانی از مأموریت ویژه بهنام محمدی در خرمشهر است. بهنام محمدی که یک نوجوان۱۳ ساله خرمشهری بود بر اثر برخورد ترکش خمپاره در اولین سال جنگ تحمیلی در خرمشهر، شهید شد. وصیت نامه شهید بهنام محمدی👇👇💔 بهنام محمدی در وصیت نامه ی خود، چنین نوشته بود:بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم ولی به ما خیانت می شود. من می خواهم وصیت کنم، چون هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها اینست که بچه هایشان را لوس و ننر نکنند. از بچه ها تقاضا دارم که امام را تنها نگذارند و همواره به یاد خدا باشند و به او توکل کنند. پدر و مادرها هم فرزندانشان را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا تربیت کنند. @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهــیدحــسـین معزغـلامي
روز چهاردهم چله دعای توسل به نیت شهید بهنام محمدی وشهیدابراهیم هادی دعاخوانده شود🌺هدیه به حضرت زهرا(
💠راز مزار یادبود شهید ابراهیم هادی💠 سالها از شهادت ابراهيم گذشـت. هيچکس نميتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده اي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينکه در سال 1390 شنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا ساخته شود. ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته ميشد. در واقع يکي از شهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم ميشد. اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار مزار يادبود او رفتم. روزي که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! درست بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پسرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا آمد. وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه26 و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد ميکنه. بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند سال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبي سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!! @shahidhosseinmoezgholami
ابراهیم هادی اینجوری امربه‌ معروف میکرد🌱 🔻حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» 🔻گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون ها با قیافه زننده سر کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بی حجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتشو رد میکنم شورای انقلاب.» 🔻با اصرار ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم.» 🔻رفتیم در خانه و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم ها گفت و از حجاب همسرش، از خون شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آن قدر زیبا حرف میزد که من هم متاثر شدم. 🔻ابراهیم همان جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر میشه افراد رو اصلاح کرد. 🔻یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می کنه.» 《 @shahidhosseinmoezgholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا